پيام
كيوان گيتي نژاد و
92/1/29
علي در کلبه درويشي
کرسي خدمت...
كيوان گيتي نژاد و
انتخابات چه لفظ زيبا و مرکب محکمي ست براي خدمتگذاري که نه مرکبش مرکب شاهانه است و نه آنکه مرکبش اولاغ لنگ بي چاره است اونکه مرکبش مرکب شاهيست و خود يک فرد عامي يا در حد شاهي نيست شايسته نيست چون بر آنچه هست قانع و راضي نيست پس او به جاي اينکه درد مردم درد او شود درد مرکب حال و احوال او شود آنکه هم با خر لنگ قصد خدمت به مردم دارد از تبع پائينش معلوم است از او چيزي براي ملت سبز نمي شود
كيوان گيتي نژاد و
چرا اگر او دولت فرخونده مي طلبيد اول خود که چراغي بر منزل رواست بر مسجد حرام است آري او هم دل بخشش و طبع سازش ندارد سازش با اصولي که لازمه يک نماينده ارگاني مردمي است آن را بايد انتخاب کرد که اولا نگويد مگر آنچه ولي حي و مطلق و حاذق و عادل و مرجع جامع الاکثريت جايز الراي و فتوا و اعلم ترين فرد جامعه که ولايتش عين ديانتش و ديانتش عين سياستش است را الگوي خود در تبيين و تعيين زندگي خود
كيوان گيتي نژاد و
برشمردند و خواهان تربيت جمعي بودند که انسانيت و ربوبيت و ولايت پذيري نه به عنوان يک باور بلکه جزئي از سرشت وجودي آنها با آنها زاده و با آنها به بلوغ رسيده باشد و مرکبشان و اعتبار و منزلتشان آن باشد که عموم ملت بر آن سوارند و انديشه اش نه براي شهرت که شهرت را به دليل تلاش در انسانيت و تلاش در الگو قرار گرفتن به عنوان شخصي ولايتمدار و ولايت جو در ميان ولاييون که اکثريت ملت را همين جماعتي
كيوان گيتي نژاد و
که هستي خويش را با عشق سيد و نايب ولي زمان خويش جسته و يافته اند و همه دغدغه خويش را نه در براوردن نياز صرف خويش زينکه در وجود شخصي مي خواهند بجويند که موجد و مسبب نا راحتي و جبهه گيري و خلاف و عهد عمل کردن و خلاف و امر ونهي به معرف و منکر پشت نکردن و کسي که رهبري جزعي از وجود او باشد و با سيرت و تکليف و عمل و نصيحت پذيري فاصله مجويد
كيوان گيتي نژاد و
در يک کلام کانديد اصلح آن هم اصلحيت و شرايط اصلح بودن را ولي حي و حاذق و عالم و عادل و مرجع کاشف و جامع الشرايط امام مصلح سيد و شريف حاج علي حسيني خامنه اي (جانم کم است هستيم به فداي او و ولد صالح و کريم او حاج سيد مجتبي حسيني گردد انشا الله آن شرايط را تعيين و تلويحا با دقت از گفتار و کردار ولايت بتوان اين شرايط را در شخص واجد الشرايط جويا و يافت نمود
كيوان گيتي نژاد و
زمان خوشدلي درياب و درياب که دايم در صدف گوهر نباشد مولايم آنم را جويم به تميز که تو گويي و توجويي و توخواهي تو ندهي مرا که اين مرا از هرچه دهي باقي تر است و جانان به فداي آنيست که تو خواهي و تو نخواهي