بازدید امروز : 107
بازدید دیروز : 122
جگر شیر نداری سفر عشق مرو!
پرچم، پیشانی بند، انگشتر، چفیه، بیسیم روی کولش، خیلی بانمک شده بود.
گفتم: چیه خودتو مثل علم درست کردی؟ میدادی پشت لباست هم برات بنویسن!
پشت لباسش را نشان داد: جگر شیر نداری سفر عشق مرو
گفتم: به هر حال اصرار بیخود نکن. بیسیمچی لازم دارم. ولی تو رو نمیبرم، هم سنت کمه و هم برادرت شهید شده.
دستش را گذاشت روی کاپوت تویوتا و گفت: باشه، نمیام. ولی فردای قیامت شکایتت را به فاطمه زهرا میکنم، میتونی جواب بدی؟
گفتم: برو سوار شو...چند روز بعد، در پایان عملیات، پرسیدم: بیسیمچی کجاست؟
بچهها گفتند: نمیدونیم کجاست! نیست.
به شوخی گفتم: بچه ست گم میشه؟ حالا بگردیم تا پیداش کنیم.
بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع میکردیم. بعضیها فقط یک گلوله یا ترکش ریز خورده بودند. یکی هم بود که ترکش سرش را برده بود.
برش گرداندم، پشت لباس را دیدم:
جگر شیر نداری سفر عشق مرو...
منبع: هفته نامه تخصصی ولایت، ایثار، شهادت : حیات طیبه
امدادگر
جبهه که آمد ، گفتند بچه است ، بهتره امدادگر بشه ...
هر کس می افتاد ، داد می زد : امدادگر ... امدادگر
اگر هم خودش نمی توانست ، دیگرانی که اطرافش بودند ، داد می زدند :
امدادگر ... امدادگر ...
خمپاره منفجر شد ...
اینبار همین نوجوان امدادگر افتاد ...
رزمنده ها نمی دانستند چه کسی رو صدا بزنن !!!
ولی خودش گفت :
یا زهرا (س) ... یا زهرا (س) ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک