بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 115
دکتر عباسی: «بارها گفتهام که اگر افلاطون الان بود کتاب نمینوشت.میآمد به جای کتابش بحث آتلانتیس و اتوپیاگرایی فیلم و سریال میساخت...ارسطو ایضا، فارابی هم به جای مدینه فاضلهاش فیلم میساخت، هگل و کانت اگر امروز بودند نه اینکه به عنوان فیلمساز "پوپک و مش ماشاالله" بسازند! بلکه به عنوان ابزاریکه بتوانند پیامشان را منتقل کنند، حالا اگر روزگار گفتن بود به زبان میگفتند، اگر روزگار نوشتن و به زبان نوشتن بود با نوشتن و شعر سرودن؛ حالا امروز روزگارسینماست.
با تکنیک سینما این کار را میکردند...اگر کسی مترصد و منتظر این است که بگوید ایالات متحده چرا بعد از ویلیلام جیمز، بعد از جان دیویی،...چرا فیلسوف شاخصی ندارد.
فیلسوفانشان را در دانشگاه نباید دنبال کنید.
خود نظام فلسفی دانشگاهی ایالات متحده آدرس میدهد و میگوید: فیلسوفان ما در هالیوود هستند.
اگر به هندیها بگویید، میگویند: فیلسوفان ما در بالیوود هستند.
یک بیماری در سینمای ما وجود دارد که میگوید:
اگر شما درون فیلمها ببینید کارگردان میخواسته چه بگوید و منظورش چه بوده، این یک بیماری است!»
پس از درج یاداشتی درباره فیلم اخراجیها دوست عزیزی انتقادی مطرح کرده بودند شبیه به این مضمون که:
با این وضع همه چیز مشکل دار است و منفی دیدن و منفی بافی نسبت به همه چیز پیش خواهد آمد.
در پاسخ این دوست عزیز باید بگویم چنانچه در ابتدای مقاله ملاحظه کردید این تنها بنده نیستم که چنین عقیدهای دارد بلکه در جامعه علمی، فرهنگی، دانشگاهی و حوزوی امروز مان بسیار هستند بزرگان و اندیشمندانی که نقد غرب و دستآوردهای علمی و تکنولوژیکی آن و دست آوردهای حوضه نرم افزاری آن را پر قدرت و محکم مطرح میکنند و به سادگی در برابر محصولات اندیشه ورزی غربیان سر تعظیم فرود نمیآورند. از مرحوم علامه اقبال لاهوری و سید جمالالدین اسد آبادی و شهید مطهری و علامه جعفری و فردید و شهید آوینی و مهدی نصیری و دکتر عباسی و ...فراوان اندیشمندان مسلمان داشتهایم و داریم که به محصولات فکری و فرهنگی غرب به دلیل ماهیت هژمونیک(hegemonic: سلطه طلبانه) غرب و روحیه تهاجمی آن نسبت به ادیان توحیدی، همیشه به دیده شک و تردید نگریستهاند.
متاسفانه روشنفکری ایرانی( روشنفکری که به فرموده مقام معظم رهبری، از همان ابتدا بیمار متولد شد) اولینبار پل ارتباطی غرب و اسلام شد و مُبلِغ و مروج این خط منحط گرایش به غرب گردید، و این واسطهگری به دلیل اینکه آنان دل باختگی شدید به غرب داشتند سبب شد تا به جای انعکاس حقایق غرب و ماهیت آن، آنچه را که دوست داشتند و آنگونه که دلشان میخواست( ونه ماهیت و حقیقت تمدن الحادی) از غرب به ما نشان دادند!
از ترجمه ناقص و دلبخواهی مفاهیم و اصطلاحات غربی گرفته تا خوش آب و رنگ جلوه دادن دستآوردهای مادی و تاویل و توجیه و ملی ومذهبی برای عقاید شرک آلوده و تطبیق دین اسلام با نیازهای غربی و...همه و همه برای کور کردن سرچشمههای اسلام خواهی و غیرت دینی مردم ایران بود تا مردم بهتر بتوانند بامذهب جدید روشنفکری ـ که پایهها و مایههای اصلی آن بر کفر و الحاد غرب است ـ کنار بیایند. سینمای ناقصالخلقه ما هم از دل همین روشنفکری بیمار متولد شد و شد ابزار فساد و فحشاء و دین ستیزی.
آنقدر آش این خیانت روشنفکران وطنی به ظاهر مسلمان شور از آب درآمد که حتی هم مسلکان متعهدشان چون جلال آل احمد را وا داشت تا قلم برای رسوا کردنشان به خدمت بگیرند!
هر چند جبهه فکری مقابله امثال جلال آل احمدها و شهید آوینیها با این جریان نامبارک در عرصه نابرابر سینما همچنان ادامه دارد، اما محرومیتها و ضعفها و بیپناهیی که دامن حزبالله را در این عرصه گرفته است سبب شده تا روشنفکری هر روز سنگرهای بیشتری در جبهه ضدفرهنگی تصرف کند و تلفات بیشتری را بر جامعه اسلامیمان تحمیل کند.
حضور پر رنگ و بلکه غلبه روشنفکران سکولار و غربزده بر سینمای کشورمان و تاثیر منفی آنان بر این رسانه حساس و فراگیر کشور، جریان فرهنگی و هنری حوضه سینما را که در دامن چنین کسانی تربیت و رشد یافته، به کجا ختم خواهد رساند؟ آیا از دامن چنین جریان آلودهای میتوان شاهد تولد فرزندی پاک و طاهر بود؟
داستان از آنجا جدیتر میشود که میفهمیم سینمای کشورمان بعد از اینهمه سال در برابر دین و شعائر دینی نظام و انقلاب اسلامی قدمی جدی و موثری بر نداشته بلکه معدود آثاری هم که تولید شده نه تنها باری از دوش دین بر نداشته و گرهی از آن باز نکرده بلکه تلاش کرده به مخاطبیناش آدرس غلط نشان دهد.
اینکه 34 سال بعد از انقلاب هنوز فیلم شاخصی درباره امام و انقلاب و شهدا ساخته نشده، اینکه بسیاری از آثار تولید شده بعضا آنقدر ضعیف و بی ارزش بودهاند که خود تبدیل به ضد ارزش شدهاند و...آیا این را نمیرساند که سینمای کشورمان به شدت آلوده به ارزشهای ضد دینی و ضد اخلاقی است و... هر دم از این باغ بری میرسد!
اینکه فیلم دینی در کشورمان وجود ندارد یا اگر هست بیشتر معنویت سکولار در آن ترویج شده تا اسلام متشرعانه نشان میدهد دستهای این سینما آلوده است و دست آلوده خود عامل تشدید آلودگی است نه...اسلام پاک و مطهر است برای بلند کردن آن نیاز به دست و بازوی کارگردانان اندیشمند و متخصص و متعهد مسلمان دارد. چنانچه خداوند متعال خود نیز لَا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ را تاکید کرده است.
چرا سینمای ما آلوده نباشد وقتی که صحبت از انقلاب و اسلام به میان میآید، اهالی سینما(جز عده بسیار کم)، یا پا پس کشیدهاند و فرار و یا بهانههای بنی اسرائیلی برای هزاران مشکل داشته و نداشته...(که البته برای حزبالله حتی در این عرصه هم مشکل مثل نقل و نبات میریزد!)
گویا این انقلاب و تحول اسلامی قبل از اینکه در دل سینماگران بعضا روشنفکر وطنی شروع شود، در قلب سرزمین کفر و استکبار، آمریکا شروع شد. جای دوری نرویم، "مصطفی عقاد" با همه وابستگیاش به هالیوود، وقتی در هالیوود و با هزینه هالیوود بزرگترین فیلمهای تاریخ اسلام و جهان عرب را میسازد( محمد رسولالله و شیر صحرا) و حتی در اواخر عمرش تمایل نشان میدهد که برای امام خمینی(ره) نیز فیلمی بسازد و جانش را نیز در این راه میگذارد( ترور او به دست القاعده در اردن) آیا برای سینمای کشورمان که همه داشتههایش و پیشرفتهایش را مدیون حمایتهای مادی و معنوی انقلاب و آزادیهای بعد از انقلاب هست مایه شرمساری نیست که بعد از 34 سال نتوانسته ( یا نخواسته) حتی یک اثر قابل قبول برای معرفی امام و انقلاب و فرهنگ شهادت به جهان اسلام(حداقل) بسازد!
پاسخ این سوال بزرگ را از زبان کسی بشنویم که خود زمانی در سلک روشنفکران و مدتها در تفکرات تخدیرگونهشان غوطه ور بوده و نجات یافته، خوب میداند که این جماعت حاکم بر سینمای کشور چه ماهیتی دارند و چه در سر میپروارند...:
چرایی تقابل روشنفکری با دین در قالب هنر از دیدگاه سید "مرتضی آوینی"
«عجب مَحَکی بود این جنگ، در تمییز حق از باطل. هنرمندان حقیقی اهل ادعا و تفاخر و تبختر نیستند، اما مدعیان روشنفکری و هنر نشان دادند که وابسته تفکر و فرهنگ غرب هستند. آنان که از وحشت مرگ، چون سوسمارها و کفتارها به سوراخهایشان خزیدند، مقصودِ این سخن نیستند؛ مقصود این سخن آنانند که تنشان اینجاست، اما جانشان پیوسته با جانِِ غرب است. آنها در این جنگ همان خطری را احساس کردند که قدرتهای استکباری...و دریافتند که دور آنان به سر آمده است و این، عهد دیگری است که آغاز میشود.
روشنفکران و هنر به مفهوم امروزی آن، خارهایی است روییده در خارستان غرب. روشنفکران و هنرمندان، طوعا و کرها، از طریق روشنفکری و هنر، متعلق به تفکر و تاریخ غرب هستند، مگر آنکه این تجدید عهد را دریابند و توبه کنند. و چه قلیلاند اهل حق، و چه خوش صدقِ این سخن با این جنگ آزموده شد. درست در بحبوحه جنگ، آنگاه که شریفترین و پاکترین فرزندان این مرز و بوم برای برپایی حق به خاک و خون میغلطیدند، مدعیان روشنفکری و هنر در پای بساط روشنفکرانه و هنرمندانه خویش مستغرق در توهماتی بودند که یا با سُکر و خَمر در خونشان میدوید و یا با دود تریاک و هروئین بر لوح فاسد خیالشان نقش میبست.
با هر قطره خونی که بر خاک تاریخ میریخت، آنها پیمانهای تازه بر میگرفتند و یا بوسهای بر لب شیرین وافور میزدند و در آسمان خیالشان که از دود آکنده بود، در میان ستارگان سینما شلنگتخته میانداختند!
بعضیها هم که خود را در خیال فاسدِ خویش پهلوانپنبه میدیدند و قهرمان مبارزه با اختناق آخوندی(!) هر چه میخواستند میگفتند و هر نسبت دروغ که میشد میدادند و برای آزادی اشک تمساح میریختند و کسی هم نبود بپرسد «اگر اختناق است، پس چرا شما هر غلطی که میخواهید میکنید و هر چه میل دارید میخورید و هیچکس هم هیچچیز نمیگوید، آن هم در شرایطی که حزبالله از اینهمه آزادی که در این کشور برای ضد انقلابیون وجود دارد سخت گلهمند است و از برخورد بسیار بازِ حضرات مسئولین ایدهمالله تعالی دل خوشی ندارد؟»
در این فضای مسموم و پر مرضی که انسان امروز نفس میکشد و با این بیماری مرگآوری که بر قلب و روح او غلبه کرده است، روشنفکری و هنر خارهایی هستند که در خارستان شیطان میرویند. روشنفکران و هنرمندان اگر توبه نکنند و میثاق خویش را با خدا تجدید نکنند، لاجرم وابسته به حوزه[حوضه] فکری غرب هستند و خواه ناخواه این تفکر تازه را که با انقلاب اسلامی ایران رخ نموده است ادراک نخواهند کرد و اگر با آن مبارزه نکنند، لاقل بدان بیاعتنا خواهند ماند.
اوج تکامل این روشنفکران و هنرمندان آن است که آن جایزه کذایی را ببرند ـ جایزه منتسب به آن مخترع صلحطلب دینامیت(!) ـ و غرب نیز این جایزه را بیهوده به کسی نمیدهد. آنها ممکن است منت گذارند و جوایز را به جهانسومیها هم اعطا کنند، اما شرط نخستینِ آن وابستگی به تفکر غربی است. آنها جدایی هنر و تعهد را تبلیغ میکنند، اما جوایز خویش را به کسانی میبخشند که خود را نسبت به غرب و هنر و تفکر و سیاست آن متعهد بدانند.
میان ایدئولوژیهای گوناگون غربی نیز تفاوتی حقیقی نیست؛ از مارکسیسم تا نیهیلیسم ـ ثمرات شجره واحد اومانیسم ـ در اصل و ریشه که دنیاگرایی و اروتیسم باشد با هم مشترکند. و لذا ما از مدعیان بیدرد هنر جز این هم انتظاری نداشتیم که در هنگامه عشق و ایثار و جانبازی و شهادت، یا جانب استکبار جهانی را بگیرند و دست در دست جنایتکاران بعثی بگذارند و یا نه، بیاعتنا به تاریخ، سر در لاکِ قلابی «هنر برای هنر» فرو کنند و بدین بهانه، هنر خویش را در خدمت تبلیغات تجارتی قرار دهند و دعوت مردم به سوی غفلتزدگی؛ طراحی برای صابون و پودر رختشویی و خیارشور و ربگوجهفرنگی...و یا آفیش فیلمهای سینمایی.
و در این میانه، خوب، معلوم است که چه کسی به معنای مصطلح هنرمندتر است: آن کس که بیدردتر است و میتواند در کنار نعش شهدا و یتیمیِ دختر بچهها و پسر بچههای کوچک، به ادا و اطوارهای روشنفکرانه و هنرمندانه دلخوش باشد و اصلا به روی نامبارک خویش هم نیاورد که در کجای دنیا و در میان چه مردمی زندگیکند.
....
برای پرداختن به جنگ، عللی سه گانه لازم بود که در وجود هنرمند این هر سه جمع میآمد، خود را در برابر جنگ مکلف میدانست و اگر نه، نه. نخست آنکه لازم بود هنرمند دیندار و انقلابی باشد، وبعد لازم بود که هنر را عین تعهد بداند، واگر آن دو محقق میشد، میماند اینکه هنرمند رابطه جهاد و مبارزه و دفاع را با حقیقت اسلام و انقلاب اسلامی دریابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند....و سر اینکه معالاسف هنرمندان مسلمان نیز نظر عنایتی آنچنان که باید، با جنگ نداشتند در همینجاست.
چه بسیار بودند دوستانی دیندار و انقلابی که هنر را نیز عین تعهد میدانستند، اما در جنگ چیزی نمیدیدند که آنان را به خود جلب کند. آنان در تمام دوران هشتساله جنگ تحمیلی، نیش قلمشان هنوز در جست و جوی منافقین و ضد انقلاب و غفلتزدگان بود. میدان مبارزه با شیاطین، جبهههای جنگ بود. اما آنان «دن کیشوت» وار هنوز هم در تعقیب دشمنان موهومی بودند که واقعیتی نداشتند جز در خیال آنها....
هنرمندانِ غیر متعهد به انقلاب اسلامی را داعیهای نیست برای استقلال و استغنای از غرب. جان آنان هنری است پیرو غرب و مقلد آن. و چگونه میتواند جز این باشد، که اِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؟ نهضت هنریِ تازه لاجرم نیازمند به تحولی انفسی در عرصه تفکر و اعتقادات است و آن نهضت ضرورتا آغاز شده، چرا که این عصر، عصری دیگر است، عصر ظهور حق و زهوق باطل است، عصر شکوفایی دیگرباره اسلام و اضمحلال تمدن غرب.
...اما در جستوجوی هویت مستقل هنر انقلاب باید تنها به آثار هنرمندان مسلمان انقلابی رجوع کرد و لاغیر. آن تحولی ذاتی که منتظر آن هستیم، اگر در کارهای آنان ظاهر نشود، در کجا ظهور خواهد یافت؟...»
. گزیدهای از سخنرانی دکتر عباسی با عنوان: سینمای فلسفه، فلسفه سینما؛ کلبه کرامت
.رعد/11
. انفطار صورت؛ آوینی، سید مرتضی؛ ص 45 ـ50
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک