بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 139
بسم الله الرحمن الرحیم
«از کجا آوردیش...؟ هان! بگو از کجا آوردیش...؟»
تازه نماز ظهر تموم شده بود و سرها پایین بود و همه مشغول ذکر و تسبیحات و تعقیبات بعد نماز...صدای جوان حواس همه رو پرت کرده بود...خم شده و لابه لای صفها تند تند راه میرفت و میگفت: از کجا آوردی؟...تقریبا توجه همه به جوون بیقرار و پر صر و صدا جلب شده بود. جوون اما بیتوجه به نگاه همراه با تعجب و سوال حضار تسبیح گو داشت میگفت: «از کجا آوردی...؟» خم شده بود در حد رکوع نماز و دست بچهای رو میکشید. بعضی وقتها هم کمی هلش میداد. کم کم گوشی دست همه اومد که قضیه از چه قراره. بچه جسورانه و مصمم کیسه فریزر و توی دستاش گرفته بود. انگار کسی بخواد از دستش بقاپه. همینجوری پا به پای جوان مضطرب و ناراحت داشت پیش میرفت.
مرد جوان چرخید طرف صفهای عقبی. هنوز صداش میاومد: «از کجا آوردیش...؟» همه ساکت شده بودند و کنجکاوانه داشتند جریان و تعقیب میکردند. اما سکوت و اخم بچه نشانه نارضایتی او از این کار بود. صدایی مسلسل کلمات جوان قطع کرد: «به نظرم مال اون بچه صف جلوویی باشه!» جوونه سریع خودشو به بچه رسوند. بچه مات و مبهوت به کارهای جوان نگاه میکرد. نگار منتظر اتفاقی باشه. جوونه داشت دسته نایلون فریزر و از دست بچه میکشید اما بچه همچنان با سماجت و مقاوم در برابر اصرار جوان حاضر به همراهی نبود. بالاخره جوان موفق شد. کیسه رو از دست بچه کشید و داد دست بچه صاحب اموال غارت شده! جوان دست بچه را کشید و رفت بیرون مسجد ...شاید هم برگرده ، شاید هم نه....
مات و مبهوت مونده بودم! چه تعقیباتی! چه ذکری! چه رکوعی! نمیدانم که بود و چه بود قیافهاش به جوانهای مذهبی میخورد اما متظاهرانه نبود. کمی معمولی و شاید هم به ظاهر خودم را مذهبیتر از او میدیدم اما...!
اما این اتفاق ساده مرا به فکر فرو برد. تا به حال چند بار از خودم پرسیدهایم: «از کجا آورده ای؟». پول، مقام، شهرت، مدرک، آبرو، علم،...هیچ وقت نپرسیدهایم: از کجا آوردهای؟ همه به داشتن فکر میکنند. " دارندگی و برازندگی!" زرنگ هم باشیم برای اسکات دیگران شاید هم برای ارامش وجدان، کمی هم به آن رنگ و بوی مذهبی میدهیم: "هذا من فضل ربی!" ، "بیمه حضرت اباالفضل" و...
هنوز هم دین برای عدهای ابزار کارآمدی برای توجیه کارها و رفتارهای غیر دینی و غیر اخلاقیشان است. بیچاره دین! بیچاره مردان مرد دین که باید در برابر چنین دیندارانی هم جوابگو باشند.
«پیره مردی بود ظاهری موجه و ساده و کمی هم دهاتی داشت. شاید هم از دهات امده باشد نمیدانم اما خوب توانسته بود اعتماد مردم محله رو جلب کنه. صف اول نماز جماعت، پشت سر امام جماعت، هر سال زیارت و مشهد و سفره احسان و حج و...اما وای به روزیکه یکیروز کرایه مستاجرش عقب میافتاد...داشت خوبم هم داشت آنقدر داشت که...بنگاهی بود. از اونایی که کلاغ و جای قناری به مردم میندازن! حرف پشت سرش زیاد بود. باورم نمیشد چه جوری تونسته بود با اون قدو قامت کوتاه و ریزهاش اینهمه ثروت جمع کنه...! 80 سالی داشت اما چشمش دنبال زنای مردم بود! از زنش قول گرفته بود که اگه از زیر عمل زنده بیرون اومد براش زن بگیره! چندبار با همسایهها درگیر شده بود سر چشم چرونی و...مغازهاش نبش کوچه بود و همه رو دید میزد. یه روز اعتراض کرد: چرا کلید خونتو به من نمیدی تا وقتی نیستی مراقب باشم و سرکشی کنم؟ باورم شد... موقع تجدید قرار داد شده بود.
کمی دستم تنگ بود و جای مناسبی هم برای اجاره گیر نمیاومد. بعد از کلی بحث و ...گفت: تو که میگی نداری و قسط میدم چطور پول برای خریدن لباسشویی و یخچال فریزر داری؟ تو چه نیازی به...داری و... اینها در شان تو نیست! بهتره به جای این تشریفات و تجملات به فکرقناعت باشی! تازه فهمیدم چرا اصرار داشت کلید خونه رو بهش بدم. هنوز خونه جدید و تحویل نداده بودن که با مستاجر جدید قرار داد بست! گفت: باید بلند شی! ببر بریز تو کوچه! ببر خونه دوست و آشنا، به من ربطی نداره!»
یاد صدر اسلام افتادم که چطور عدهای از مشرکین مکه که جزو دسته اشراف بودن از روی ترس یا نفاق و یا شهوت ریاست اسلام آوردند. اما اولین ضربه را هم به اسلام همینها زدند. اسلام را تا آنجا باور دارند که از سود دارییها و اموال و کسب و کار تجارتشان ریالی کم نشود بلکه بیشتر هم بشود.
منت سر پیامبر اعظم اسلام (صلیالله علیه و آله وسلم) میگذاشتند که اگر قرار بود پیغمبری مبعوث شود باید از میان ما اشراف و ثرتمندان مکه مبعوث میشد نه از طبقه مردم فقیر و بیچیز و محروم! پیامبر کفنش خشک نشده بود که فاتحه حکومت را خواندند. همان اشراف و ثرتمندان مشرک دیروز و مسلمان و صحابی سینه چاک امروز!
چرا بحث به اینجا کشید؟ نزدیک انتخابات هستیم...! باز هم دغدغهها شروع شده. لیستها و گروهها و جناحها و...باز هم از زیر خاکستر فتنه سبز دود و دم اشرافیت گر میگیرد اما اینبار با سربازانی دیگر و اسلوبهایی متفاوت. اما همان جریانات پشت صحنه با زد و بندهای سیاسی خود را برای تصاحب کرسی قدرت و ثروت آماده میکنند! باز هم تظاهر به انقلاب و اسلام و نظام و شهداء و حق و حقوق ملت....! اینبار هم مکر بنی ساعده رنگینتر و سنگینتر خواهد بود اگر سادگی کنیم و فریب عناوین و اسامی القاب را بخوریم.
مراقب باشیم که از ولایت فقیه دور نیافتیم! او نائب ولی و سرپرست و صاحب ماست! به او پشت کنیم به ولی امرش پشت کردهایم! جلو هم نیافتیم آنقدر که فلان کاندیدا را معیار نظام و انقلاب قرار دهیم و حتی تصمیمات رهبری را هم با او بسنجیم! مقدستر از پاپ هم نشویم! ولی فقیه عوض نشده بلکه این مائیم که رنگ عوض میکنیم. خامنهای همان خامنهای است با همان عهد و پیامنی که با شهداء و امام شهداء بسته. با همان صلابت و شجاعت و رشادت جبههها. با همان ایمان و تقوا و خلق مثال زدنی. بلکه بهتر و پختهتر هم شده از گذشته؛ میبیند و میگوید و عمل میکند! همه را میشناسد. چه کسی که بوده و چه بوده و دنبال چیست. سر بزنگاه معیارها را اعلام میکند تا آنها که نشناختهاند چشم باز کنند و بهتر انتخاب کنند. او عوض نشده چون دغدغه پول و ثروت و قدرت و....ندارد. اما بعضیها تا پای پول و مقام و ثروت به میان میآید رنگ چه سهل است حاضرند دین خود را هم عوض کنند! مراقب نا اهلان و نامحرمان هم باشیم! از شاخصهای ولی فقیه فاصله نگیریم!
صادقانه و صریح و روشن از کاندیداها بپرسیم: « از کجا آوردهاید؟» ، « کجا خرج میکنید؟» و « چرا آمدهاید؟»
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک