بازدید امروز : 118
بازدید دیروز : 122
بسم الله الرحمن الرحیم
از خود می پرسم: راستی ما دل هم داریم؟ آن را کجای مزرعه زندگی به چرا رها کرده ایم؟ خواهید گفت: عجیب سوال مسئولانهای! دل داشتن ضرورت است حیات و ممات را برای بنی بشر؛ چه از نوع صنوبری اش چه از نوعیکه کرسی و عرش الهی را در خود بنشاند. عجبی نیست گر خدا خواهد. دل هم که نداشتیم دنیا برایمان تنگ می شد و بی رنگی آسمانش چنگی به دل نمی زد ( این دل را با آن دل یک کاسه کردن نشاید. فتامل!)
خواهم گفت: اگر دل داریم اینهمه دلدار را دلداری و دلدادگی چیست؟ یک خانه و اینهمه صاحب خانه؟!
اگر دل داریم چرا در کوچه پس کوچه های خرابه شهرک محبت این و آن پرسه می زنیم اما کلید شهر دلمان را با سند شش دانگ هواس و هوس خود در تور سفاهت آوراگی و بچارگی پشت قباله خانه دیگران ثبت و ضبط می کنیم؟ گوهر دل را به هر شوهری عروس می دهیم تا شاید از قبل قمار زشت، قمری زیبا و دلکش نسیبمان شود. بده بستانی داریم در این بستان پر داستان!
دل داشتن یعنی خانهای هم که داری چراغی هم باید برایش برافروزی که ایزد را خوش آید و دل هم برایش بسوزد. دلمان سوزی داشته باشد روغنی خالص از اخلاص بیشمار کربلایی کاظم ساروقی بی سواد و رجبعلی خیاطها خواهیم داشت که یک دل داشتند و یک دلدار و نان اخلاص را در روغن زلال ظرف پاک فطرت زدند و به دندان معرفت کشیدند تا لذت شراب توحید در رگهای بندگی را جاری کنند. قرآنی را گرفتند ازبر و برکت انفاس قدسی مردان و زنان حضرت حضور در سرچشمه نور. ما کی از اینهمه سوز سرمای خواب زمستانی بیدار خواهیم شد تا نالهای جانسوز کنیم و با سرمایه آه آن در بازار دلاوران، دلار دل آرای دلیران را سودا کنیم؟ چراغ خانه دلمان بی فروغ است و اجاق درونمان آتش ندارد. خدایا آتشی تا در این خراب آباد "پَست" تن و جان، "ارتفاع" خوش سوختن و خوشی ساختن همه را با داده و نداده اش دریابیم!
در این بحران مالکیت بر زمین نفس، خانهدار شدن یعنی دل به سایه دیوار دیگرانی نبندی که سایه همسایه را بار گرانی می داند و همسایه را بدون سایه نیازش بیشتر میپسندد. دل داشتن یعنی: هر روز بند دل را در فاضلاب فضولی خانه دیگران به آب نمی دهی. هر روز روی بند درخت دلش رخت محبت دیگران را نیافشانی. خانه دل را آنقدر فراخ نکنی که کاروانسراها را تجدید خاطره و بازسازی باشد! این می آید و آن میرود. این میخواهد و آن نمیخواهد. کلیدش دست هرکساست و کس و ناکس برایش اقامت رحل می اندازند.
وقت و بی وقت و شب و روز بی خبر و با خبر با رگبار ورود و خروج خود ما را به سینه دیواره شیطان دوختهاند و ما شدهایم اخراجی در این آمد و شدهای پر خرج و خراج. خرج و خراجش هر گلدانی از صحن و سرای دلمان است که مسافران بی مبالات و رهگذران منکرات می شکنند می چینند گلی را و لگد می گنند گُلها را. شیشه پنجرههای ایمان و اندیشه مان را تا توانسته اند خراش دادهاند و بابتش خراجی هم ندادهاند.
این یعنی بندبازی با بند بند وجودیکه که از جود و کرم صاحبخانه داریم و او را در این خانه جایی نیست. این یعنی بنده خدا بودن و در بند خدا نبودن. این یعنی: اگر خانه ظاهر خدا روی زمین است در دل کویر سوخته و از سنگ سخت خارا، خانه باطن اش از نور و روشنایی ایمان دل مومن است.
این یعنی: بازار دنیا ابزاریست برای معامله دل که اگر ارزان فروختی و به نقد دنیا بر مالک ملک قیامت حرجی نیست اگر درخواست نسیه ورشکستگان بی خانمان مشتری نقد دنیا را به نسیان به باد بسپارد تا سند مالکیت ملک آخرت را بیاورند همانکه رهن اش دل بود و اجاره اش محبت و مودت خدا و اهل بیت اش نسیه آخرت ان را به اغیار فروختیم به نقد.
بسی گفتم و گفتهام بارها: که جنت سهمی از تک سرنشینی دلدارهاست
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک