بازدید امروز : 102
بازدید دیروز : 122
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر...
شبهای "قدر" که می شود "قدرت" را بیشتر حس می کنم...
قدر پهلویت را وقتی نشکسته بود، قدر سینه ات را وقتی سرم را بی ترس از درد مادرانه به سینه می چسباندی، قدر بازویت را وقتی آغوشت را بی خوف درد زخم برایم باز می کردی....
"قبرت" را هم قدر می دانم
که آن شب، کنار قبر بی نشانت برای مردم مدینه شب قدری بود برایم
وقتی فوج ملائک برای استقبالت سوره قدر می خواندند...
قنوت نمازهایت را و دانه های تسبیحت را هم که هر شب برای همسایه ها، مردم مدینه، مومنین در آسمان دعا قطره قطره می نشیند
دلم که می شکند، سراغ تو را می گیرد
چادرت را بر سر می کشم،
گوشه های خاکی اش را به سینه می چسبانم.
جانمازت را نه زیر پا که روی سر می گذارم.
تسبیحت کوچک گلی ات را هم در دستم
ناله می زنم : الهی.... بفاطمة ...بفاطمة...بفاطمة
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک