بازدید امروز : 84
بازدید دیروز : 122
ارتباط هاشمی رفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق(منافقین)
امام خمینی: هاشمی اغفال شده است
از سوی دیگر سیدحمید روحانی، تاریخنگار انقلاب اسلامی طی مصاحبهای میگوید:«در سال 52 حجتالاسلام هاشمیان، امام جمعه امروز رفسنجان، نامهای به امام نوشتند که آقای هاشمی از ما میخواهد وجوهات شرعی را برای کمک به سازمان مجاهدین خلق در اختیارش قرار دهیم که امام فرمودهاند جایز نیست و احتمالا آقای هاشمی در این قضیه اغفال شده است».
به گزارش بولتن نیوز به نقل از وطن امروز انتشار 2 شماره مقاله تحقیقی بازشناسی هاشمیرفسنجانی واکنشهای متفاوتی را در پی داشت. برخی انتشار چنین مطالبی را بسیار ضروری دانسته اما در این میان برخی دیگر نیز بازشناسی هاشمیرفسنجانی را امری بی فایده،خالی از لطف، نبش قبر یا در حالتی خوشبینانهتر انتشار مطالبی از این دست را چوب بر مرده زدن تعبیر میکردند. گفتنی است اولا هاشمیرفسنجانی در حوادث دهههای گذشته و کنونی انقلاب اسلامی دارای نقشهای مثبت و منفی زیادی بوده است که این ایفای نقش با رویکرد نسبتا منفیتری توسط او و بعضی از اطرافیان و منسوب چنانچه در شماره پیشین بیان شد، در طول 5 دهه گذشته مکررا رفتارهای سیاسی دوگانهای از هاشمیرفسنجانی به چشم میخورد که اگر حمل بر بیصداقتی سیاسی نکنیم لااقل موید پیچیده بودن شخصیت سیاسی ایشان است.
یکی از ابهامات اساسی موجود در پرونده سیاسی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هاشمیرفسنجانی داشتن ارتباط سطح بالا با سران مارکسیست سازمان مجاهدین خلق است که با توجه به نقشآفرینیهای منافقین در فتنه 88 و حضور موثر آنان در ترورهای اخیر کشور موضوع ارتباط قدیمی هاشمی با سازمان مجاهدین خلق (منافقین دهه 60) مورد بازخوانی قرار میگیرد. برخی تعمدا و در راستای موجه نشان دادن موضوع مراودات تشکیلاتی با سازمان مارکسیستی مجاهدین خلق دهه 50 سعی فراوانی دارند تا مبدا شروع انحرافات منافقین را به سال 1354 و به مساله بسیار سطحی اعلان تغییر ایدئولوژیکی مجاهدین خلق وقت از اسلام به مارکسیست ارجاع دهند اما قطع یقین موسسان سازمان تروریستی منافقین از همان ابتدا دارای گرایشات عمیق مارکسیستی بودند و امام خمینی (ره) در سال 1350 با وجود اعلام حمایت رسمی سازمان مجاهدین خلق از ایشان با درایت سیاسی بینظیری و حتی با وجود توصیهنامههای سادهاندیشانه! امثال هاشمیرفسنجانی برای ترغیب امام(ره) به اعلام حمایت از منافقین وقت، معظمله قاطعانه آنان را جریانی انحرافی و غیرقابل اتکا معرفی میکنند که تنها خود را به کشتن خواهند داد و جالب توجه مینماید که با این وجود در همان مقطع رفسنجانی به ارتباطات حمایتی راهبردی خویش با مجاهدین خلق ادامه میدهد.
بازخوانی تاریخ پیدایی مجاهدین خلق موید این واقعیت انکارناپذیر است که آنها از همان ابتدا دارای اعتقادات مارکسیستی بودند و حضرت امام(ره) با وجود دوری ظاهری از کشور به خوبی از ماهیت مارکسیستی منافقین مطلع بوده و روحانیت مبارز را نیز از ارتباطگیری و حمایت مالی و سیاسی از مجاهدین خلق بشدت منع میکردند اما در عین حال هاشمی مصر به جلب نظر حمایتی حضرت امام(ره) و اعلام حمایت رسمی ایشان از جریان منحط مجاهدین خلق بوده است. امام(ره) در تاریخ 23 خرداد سال 1358 در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران درباره مراجعه مجاهدین خلق به ایشان در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی میفرمایند: «من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد پیش من. قبل از این بود که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید 20 روز- بعضیها میگفتند 24 روز- مدتی بود پیش من. هر روز میآمد آنجا و روزی شاید 2 ساعت آمد صحبت کرد از نهجالبلاغه، از قرآن. همه حرفهایش را زد. من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است. نهجالبلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است... اینقدر نهجالبلاغه و خب، من هم یک طلبه هستم من اینقدر نهجالبلاغهخوان و قرآن و اینها نبودم که ایشان بود! 20- 10روز ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همهاش گوش کردم و آمده بود که تایید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما میخواهیم که قیام مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست و شما نیروی خودتان را از دست میدهید و کاری هم ازتان نمیآید. دیگر بیش از این من به او چیزی نگفتم. او میخواست من تاییدش بکنم. بعد هم معلوم شد که مساله همانطورها بوده. بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش کرده بودند که اینها را تایید کنید، اینها مردم کذایی هستند، فلان، معذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش کرده بودند که اینها مردم چطور هستند و من باورم نیامده بود. اینهایی که اینقدر از قرآن و از نهجالبلاغه و از دیانت زیاد دم میزنند و بعد فقرات قرآن را یک جوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا میکنند و فقرات نهجالبلاغه را یک جوری دیگر غیر از آنچه باید معنا میکنند، اینها را نمیتوانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم. این «بعثی«های عراق همین فقرات نهجالبلاغه را که امثال اینها استشهاد میکنند، آنها هم در پلاکاردشان مینویسند و منتشر میکنند. همین، همین فقرات نهجالبلاغه را! این بعثیهایی که اصلا کاری به این مسائل ندارند اینها را مینویسند و به دیوار نجف و به خیابانهای نجف منتشر میکنند... لیکن ما نمیتوانیم به آنها اعتقاد کنیم؛ به آنها نمیشود اعتماد کرد...».
تراب حقشناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در این باره میگوید: «نامه مفصل هاشمیرفسنجانی را به امام خمینی درباره مجاهدین، من به عراق بردم.در بهمن 50 جلسات مرتبی با آیتالله خمینی درباره سازمان مجاهدین داشتیم. ما تکتک دیدگاههایمان را میگفتیم و ایشان در آخر نظرش را میگفت. آخرین جملهای که آیتالله خمینی به من گفت، این بود: آقا این مطلب را پیش خودتان داشته باشید، واقع امر این است که من اعتقادی به مبارزه مسلحانه ندارم. پس از آن هم به اختلاف نظر مجاهدین با ایشان درباره تکامل و معاد اشاره کرد».
در حقیقت هاشمیرفسنجانی در سال 1350 طی نامهای از حضرت امام(ره) میخواهند که ایشان از سازمان مجاهدین خلق اعلام حمایت کنند. هاشمی اوایل سال 1350 در نامه خویش به امام(ره) مینویسد: «بدون کوچکترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملا حقیقی، ریشهدار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بیآلایش است و دامنه آن به قدری وسیع و همهجانبه است که به موجب اطلاعات موثق تاکنون حدود 700 نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان دستگیر شدهاند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستانها حوادث مهمی رخ میدهد. مهم اینکه اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیلکرده و شاغل هستند. ضمنا برخلاف ادعای دستگاه تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد. از جوانان مسلمان و متدین هم خیلی سراغ داریم که به این جرم دستگیر شدهاند و جمعی از آنها که اعدام شدهاند در ساعات پیش از اجرای حکم اعدام جلسه دعا و قرآن و توجه به خدا داشتهاند. در زندان به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادهاند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتهاند و گویا حدود 40 نفر تاکنون دستگیر شدهاند و دستگیریها ادامه دارد. اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردهایم، خالی از نقاط ضعف هستند، بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. (احتمالا اشاره به تراب حقشناس است.) گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود».
از سوی دیگر سیدحمید روحانی، تاریخنگار انقلاب اسلامی طی مصاحبهای میگوید:«در سال 52 حجتالاسلام هاشمیان، امام جمعه امروز رفسنجان، نامهای به امام نوشتند که آقای هاشمی از ما میخواهد وجوهات شرعی را برای کمک به سازمان مجاهدین خلق در اختیارش قرار دهیم که امام فرمودهاند جایز نیست و احتمالا آقای هاشمی در این قضیه اغفال شده است».
درباره تاریخچه پیدایی سازمان مجاهدین خلق مختصرا میتوان گفت سازمان مجاهدین خلق ایران یا اصطلاحا منافقین در سال 1345 با یک خاستگاه دانشجویی وابسته به جبهه ملی و نهضت آزادی و با محوریت عبدی نیکبین، حنیفنژاد و سعید محسن شکل گرفت که بعدها بدیعزادگان جایگزین عبدی نیکبین که دارای گرایشات شدید مارکسیستی بود، شد. تراب حقشناس درباره خاستگاه اصلی سازمان مجاهدین خلق میگوید: «در همان سال 1339 شرایط جهانی طوری بود که شاه مجبور شد به «جبهه ملی» امکان فعالیت مجدد بدهد و در پاییز همان سال نخستین میتینگهای جبهه ملی در خیابان فخرآباد برگزار شد. من با شرکت در آنها طبعا به کارهایی که بازرگان و دیگر ملیون و مصدقیها انجام میدادند، علاقه داشتم. ولی وقتی «نهضت آزادی» تشکیل شد (اردیبهشت 1340)، من جزو نخستین نفراتی بودم که بدان پیوستم. در عین حالی که عضو جبهه ملی هم بودم. این عضویت دوگانه را محمد حنیفنژاد و سعید محسن و خیلیهای دیگر حفظ کردند. مثلا حنیفنژاد مسؤول جبهه ملی در دانشکده کشاورزی و هم مسؤول نهضت آزادی در کمیته دانشگاه بود. او در هر دو کمیته از طرف دانشجویان انتخاب شده بود. ما نهضت را بخشی از جبهه ملی میدانستیم. نهضت آزادی تا زمانی که سرانش را در اوایل بهمن 1341 دستگیر کردند، رسما فعال بود ولی بعد از آن به صورت مخفی ادامه یافت. در آن دوره نهضت آزادی و جبهه ملی درک درستی از تحولاتی که باید صورت بگیرد و جامعه واقعا به آن نیاز داشت، نداشتند. این به اصطلاح برژوازی ملی حتی توان طرح شعار الغای مناسبات ارباب و رعیتی را نیز نداشت... هیچ مدرسهای هم نبود که بتوان در آن درس انقلابی آموخت، مگر خود زندگی. برای ما مثلا مرجعی مانند تجارب و آموزش حزب توده و جنبش جهانی کمونیستی وجود نداشت. ایدئولوژی دینی موجود هم مورد پذیرش ما نبود. در واقع، نهتنها استراتژی مبارزه سیاسی بلکه جهانبینیمان را خودمان باید تدوین میکردیم. باری، کتابهایی در زمینه تحقیق جامعهشناسی، روانشناسی، سیاست ایران و جهان، تاریخ ایران، فلسفه، اقتصاد و دیگر کتابهایی که در دانشگاهها و اینجا و آنجا موجود بود، در دستور مطالعه قرار گرفت یا ترجمه شد. در واقع طی 3-2 سال، کلا افراد اولیه سازمان مجاهدین به فکر این هستند که ببینند دنیا چگونه است و ما چکار میتوانیم بکنیم. مثلا فرض کنیم درباره مسائل بینالمللی کتابهایی که ریشههای عقبماندگی را بیان کنند، استعمار چگونه است، سرمایهداری و استثمار، سوسیالیسم و تئوریهای آن، کشورهای جهان سوم کدامند، نقش دین چیست و تفکراتی که در مورد دین وجود دارد، کدامند و استفاده از روزنامهها و دیگر منابع خبری و تمام اینها مطالعه میشد. سالها بعد توانستیم بگوییم ما از آنچه از این دریا میفهمیدیم به تعبیر مثنوی به گنجایش کوزه یک روزمان بود... همین جا بد نیست اشاره کنم که به نظر من سازمان مجاهدین از آغاز امر آخوندیسم و دستگاهی به نام روحانیت را قبول نداشت. درست است که بسیاری از روحانیون مانند منتظری تا رفسنجانی و از سال 50 به بعد، از مجاهدین حمایت میکردند و بعضی از طلاب مانند سیدمحمود دعایی سمپاتیزان آن بودند ولی آنان در سازمان و خطمشی سیاسی و اهداف آن تاثیری نداشتند. غالبا آنها از سازمان مجاهدین به این دلیل پشتیبانی میکردند که ادعا کنند در مبارزه با رژیم شاه تنها کمونیستها (فدائیان) نیستند که عمل مسلحانه میکنند اما خود مجاهدین چنین درکی و منظوری نداشتند بلکه بارها از وحدت در میدان عمل با فدائیان سخن گفتند... غالب کتابهای سازمان نقل قول از بزرگان مارکسیسم در کنار آیات قرآن و نهجالبلاغه دیده میشد. اینکه در سال 52 رژیم میگفت مارکسیستهای اسلامی پربیراه نمیگفت، به خاطر اینکه ما تکه بریدههایی از مارکسیسم و تکه بریدههایی از اسلام را کنار هم میگذاشتیم. برای ما پیش بردن امر مبارزه اجتماعی و رها شدن از آن چیزی که ما آن را خلاف عدالت اجتماعی و خلاف انسانیت میدانستیم یعنی امپریالیسم، استعمار، استبداد و استثمار مهم بود. بنابراین به نظرمان راههای پیموده شده در چین، کوبا، شوروی و تجربه انقلاب اکتبر کاملا قابل مطالعه و آموزنده بود».
در حقیقت ایدئولوژی سازمان از همان ابتدا یک ایدئولوژی التقاطی با گرایش شدید مارکسیستها بود و حمایت دامنهدار هاشمیرفسنجانی از جریان مارکسیستی مجاهدین خلق ابهامات قابل تاملی را درباره پیشینه سیاسی او در اذهان تداعی میکند. به هر حال غیرقابل کتمان است که این التقاط مجاهدین خلق کاملا به نفع ماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی مارکسیستی بوده است و از همان آغاز کار هر چند برخی از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق به لحاظ اعتقادی مسلمان بودند اما رگههای مارکسیستی در اندیشههایشان کاملا مشهود بود و در واقع بنیانگذاران اولیه سازمان تروریستی مجاهدین عمیقا و عملا معتقد بودند اسلام روش و علم مبارزه را ندارد و برای یادگیری علم مبارزه باید کتب مارکسیستها مورد استفاده قرار گیرد.
در همین راستا حنیفنژاد در سالهای نخست تشکیل سازمان از مارکسیست کهنهکاری مانند بهمن بازرگانی دعوت میکند تا اصول مارکسیسم را به اعضا سازمان بیاموزد. باید گفت اساسا آنها عنوان مجاهدین خلق ایران را به تأسی از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که یک سازمان مارکسیست- لنینیستی بود برای خود انتخاب میکنند. شکی وجود ندارد که مجاهدین خلق از همان ابتدا دارای گرایشات غیرقابل انکاری به مارکسیتها داشتند.
جزوه درونسازمانی «شناخت» یکی از کتابهای مبنایی– اعتقادی مجاهدین اولیه است که از چند بخش متدولوژی، تکامل و راه انبیا تشکیل شده بود که جهت گرفتن مبحث تکامل از مارکسیسم و تکیه بر نظریه «تکامل انواع» داروین و... مبین التقاطی بودن مبانی اعتقادی این جریان منحرف را نشان میدهد. آنان به غلط میکوشیدند با نوشتن جزوههای «اقتصاد به زبان ساده»، «شناخت» و «امام حسین»، ایدئولوژی مذهبی اسلام و تشیع علوی را منطبق بر اصول علمی و جامعهشناسی مارکسیستی نشان دهند و همانند جریان ارتدادی بهائیت مکتب تشیع را بر مبنای آموزههای مارکسیستی یا همان ارتجاع سرخ معرفی کنند.
اگرچه طیف حامی هاشمیرفسنجانی سعی دارد با تحریف تاریخ و محدود کردن ریشههای مارکسیستی مجاهدین به سالهای بعد از 1354 درباره علل ارتباط هاشمی با سازمان تروریستی منافقین به تطهیر چهره ایشان حداقل از اتهام سادهاندیشی سیاسی بپردازند اما واضح است که درباره ریشه مارکسیستی منافقین از همان ابتدای تاسیس به قدری اسناد خدشهناپذیری وجود دارد که هیچ راه گریزی باقی نمیگذارد. برای نمونه عزتالله سحابی که از قدیمالایام با وجود عدم عضویت در سازمان مجاهدین خلق همکاری مستمری با آنان داشته است درباره مبانی فکری و ایدئولوژیکی منافقین میگوید: «از سال 1350 احساس میکردم گرایش مجاهدین به طرف مارکسیسم شتاب گرفته است. سعی داشتم آنها را روی خط توحیدی نگه دارم. از مجموعه 140 نفر زندانی سیاسی شیراز که برخی عضو و برخی سمپات بودند، تنها 3 نفر با نامهای منصور بازرگان، نبی معظمی و حبیب مکرم دوست مذهبی باقی ماندند که آنها هم بعد از انقلاب کشته شدند».
ادامه در قسمت دوم
سیروس محمودیان
منبع: پایگاه خبری بولتن نیوز
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک