بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 129
بسم الله الرحمن الرحیم
با از هم پاشیدن اقتدار مذهبی کلیسا بر کل اروپا و شکسته شدن ستون وحدت مذهبی مسیحیت و انهدام پایه های حاکیت مطلق کلیسا بر سراسر قاره اروپا، این قاره با بحران بزرگ مشروعیت قدرت مواجه شد به گونه اییکه اروپا دچار مشکلات حاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شد و از درون دچار فروپاشی و چند دستگی گردید. هیچ یک از حکومتهای محلی دیگر حکومتها را به رسمیت نمی شناختند و اختلافات کهنه ارضی و قومی و فرهنگی همچون زخمی عمیق و کشنده سرباز کرد. لذا اندیشمندان و نخبگان سیاسی و سیاستمداران اروپایی به فکر انداخت تا برای پر کردن خلاء قدرت و جلو گیری از آغاز جنگ قدرت و نابودی اروپا و باز گشت آن به دوران بربریت و ملوک الطوایفی ماقبل دوران اقتدار امپراطوری رم طرحی نو در اندازند. وحدت دوباره ملتهای اروپایی و جلوگیری از نابودی و از هم پاشیده شدن تمدن نوپا دغدغه ای بزرگ بود که امثال ماکیاولی ها را واداشت تا برای بازگشت دوباره امنیت از دست رفته ملل اروپایی در کاستی قدرت مشروع سیاسی آن نسخه های مزورانه و منافقانه را نیز برای حفظ قدرت پیشنهاد کند!
تمدن غربی و اروپایی که سالها دچار اختلافات و جنگهای درونی و حضور و بروز قدرتهای کهن منطقه ای و همسایه بود با خود می اندیشید تا با استفاده از خلاء حضور ابرقدرت سنتی و رقیب جهان ایران به فکر تثبیت جایگاه خود و تسلط بر کشروها و منابع ابرقدرت ایران و عثمانی باشد. از هم پاشیدن ابرقدرتی چون ایران که دائما در حال چنگ اندازی به منابع سیاسی و اقتصادی و ارضی اروپاییان بود و اجازه نفس کشیدن و سر برآوردن دوباره به این غول خفته کهن نمیداد فرصت مناسبی را برای غارت میراث ارزشمند این ابرقدرت کهن بود.
رویای روم افسانه ای که در گرداب جنگهای صلیبی سر برآورده بود با مقاومت افسانه ای تمدن اسلامی نوپا فروکش کرد و همین عقده ای شد برای غربی و اروپایی که نتوانسته بود از شرق و خاورمیانه در بسط قدرت و هژمونی غربی دست پیش را بگیرد و خودی نشان دهد تا اینکه به مدد اندیشه های استعماری قلم به مزدان کمپانیهای هند شرقی و غربی رویای غرب در ایجاد بستر و زمینه فتح سرزمینهای هزار و یک شب و چین و ماچین را فراهم آورد و آن چیزی نبود جز ترویج اندیشه و قوم و نژاد برتر که همچون سمی مهلک وارد شریانهای فکری و فرهنگی ملتها شد و زمینه را برای اختلاف میان ملتها و اقوام متحد و دیروزی و دشمن امروزی فراهم آورد. تفکری که بر اساس آن اروپا با دو جنگ جهانی دهشت بار و خونین مواجه کرد.
کشورهای آسیایی و شرقی هم از این تحفه ویرانگر غربی بی نصیب نماند و دو کشور بزرگ و متمدن کهن و سنتی خاورمیانه را سالهای سال به قهقرای تاریخ برد و آنها را در اندیشه های نژاد پرستی و قومیت و ناسیونالیسم خرافی دوران توحش جاهلی فروبرد و آن بر سر فرهنگ و تمدن اسلامی دو ملت ایران و ترکیه آورد نباید. در اینجا به گوشه ای از عمق جهل منادیان برتری قومی و نژادی و بی پایه بودن و پوشالی بودن این تفکر از زبان بانیان آن و اندکی از دانشمندان و محقیقن منصف راهمایی می کنم.
او (رضا مرادی غیاث آبادی) همچون لئون پولیاکوف معتقد است که «آریایی» مفهومی سرزمینی و فرهنگی داشتهاست اما «نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در 150 سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشتهاست. شایستهاست که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان، مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکردهاست. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
او در کتاب «مهاجرتهای آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستانی ایران» نظریه? مهاجرت بزرگ آریاییان از سرزمینهای شمالی را رد میکند و ایرانیان را ساکنان همیشگی همین سرزمین میداند که این مسئله در تقابل با نگرش رایج کنونی مبنی برمهاجرت آریاییان به ایران است. گزیدهای از این کتاب به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شدهاست.
غیاثآبادی درباره? ملیگرایی در وبلاگ خود معتقد است «ملیگرایی (Nationalism) با میهندوستی (Patriotism) تفاوت دارد و ناسیونالیسم تشکیلاتی سیاسی با روحیه تهاجمی برای بسلط سلطه با بهرهگیری از انگارههای برتریطلبانه? نژادی و زبانی و دیگر خصوصیات فاشیستی است، ولی میهندوستی احساسی شخصی و غیرتشکیلاتی برای سربلندی میهن است و میهندوستان با رویکردی انسانگرایانه و متکی به همبستگی و همدلی همه? مردم، به تمامی اجزای هویت فرهنگی و رنگارنگ مردم بطور یکپارچه و بدون تبعیض، تعلق خاطر دارند.» ( منبع: ویکی پدیا)
در اینباره مقاله مفصلی نیز در ویکی پدیا ارائه شده مطالعه آن خالی از عریضه نیست بخشی از این مقاله که درباره ریشه های علمی و روند تاریخی شکل گیری این تفکر و بانیان و نظریه پردازان نژاد آریایی است را با هم می خوانیم:
در زبانشناسی تیرهای ارتباط میان این ارزشهای فرهنگی و مردم به تصویر کشیده میشود و در آن «آریاییها» از سمیتیکها تفکیک شدهاند. در پایان قرن نوزدهم این کاربرد آنقدر وسعت یافت که کلمه «آریایی» به عنوان کلمه مترادف با کلمه «جنتیل» (غیرکلیمی) به کار رفت وحتی این کاربرد با وجود مقاومت اندیشمندان با استفاده از این کلمه در معنایی به جزمعنای «هندوایرانی» ادامه یافت. در بین سوپرماسیستهای سفید این کلمه به عنوان مترادف با کلمه سفید پوست غیر یهودی شهرت دارد. «تیره آریایی» کلمهای است که در اوایل قرن 20 توسط نظریه پردازان اروپایی، که معتقد به تفاوت فاحش میان انسانها براساس تیره و قبیله شان بودند، به کار رفت. این افراد عقیده داشتند که هندواروپاییهای بدوی تیرهای خاص بودند که در اروپا، ایران و آسیا پراکنده شدند. این مفهوم هنوز هم در نظریههای برتری نژادی که توسط نازیها در آلمان بنا نهاده شدند رواج دارد. دراین کاربرد دو مفهوم اوستایی – سانسکریتی «نجیب» و «مقرب» با نظریات مبتنی بر رفتار نژادی براساس پراکندگی زبان ترکیب شدهاند. دراین دیدگاه تیره آریایی برترین تیره انسانها و خالصترین نوادگان هندواروپاییهای بدوی محسوب میشوند.
در اواخر قرن 19 تعدادی از نویسندگان استدلال کردند که هندواروپاییهای بدوی منشا اروپایی دارند. این دیدگاه در ابتدا با مخالفتهایی روبرو شد اما در اواخر قرن 19 به صورت گسترده مورد پذیرش قرار گرفت در سال 1905 هرمان هیرت در مقاله «Die Indogermanen» (که در آن برای اشاره به هندو- اروپاییها به جای کلمه “Arier” از کلمه “Indogermanen” استفاده شده بود)، ادعا کرد که عده زیادی این عنوان را میپذیرند و نواحی شمال آلمان «Urheimat» را محل شکل گیری تیره هندواروپایی دانست و نژاد موطلایی (blond) را نژاد هندواروپایی «خالص» نامید. در سال 1902 گوستا وکوسینا، هندواروپاییها را ساکنان شمال آلمان دانست و این نظر وی تا دو دهه مقبولیت خاصی داشت، تا زمان گوردون چایلد (Vere Gordon Childe تحت تاثیر نظراتمارکسیستی بود) که در سال 1926 در مقاله «آریاییها: مطالعه منشا هندواروپایی >>ادعا کرد که" برتری نوردیکها در فیزیک باعث شده که آنها از زبان برتری طلبی با بقیه سخن بگویند " (وی بعدها از ابراز این کلمات اعلام تاسف کرد).
از این نظریه در محفلهای علمی کشور آلمان به عنوان یک افتخار ملی یاد میشد و به عنوان حربهای در دست نازیها به کار گرفته شد. طبق نظر آنود روزنبرگ: نژاد نوردیک – آریایی(arisch-nordisch) یا «نوردیک آتلانتایی» (nordisch-atlantisch) نژاد برتربود و در راس هرم نژادها قرار میگرفت و بر سرنژاد یهودی – سمیتیک (jüdisch-semitisch) سایه میافکند این نژاد برای تمدن آریایی همگن آلمان خطر بزرگی بود که در نهایت باعث به وجود آمدن نازیسم آنتی سمیتیک شد. نازیها «نژاد آریایی»را تنها نژاد صاحب فرهنگ و تمدن وشایسته آن میدانستند و در دیدگاه آنها بقیه نژادها تنها میتوانند فرهنگ را دچار اضمحلال و نابودی کنند. این استدلالها برپایه هرمهای نژادی اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. همچنین برخی از نازیها تحت تاثیر هلناپتروفنا بلاواتسکی و نظریه سری وی قرار داشتند که در سال 1888 ارائه شده بود و «آریایی ها را رده پنجم از نژاد آتلانتیس میدانست که در یک میلیون سال قبل زندگی میکردهاند>>. این افراد همچنین بر نظریات روزنبرگ تحت عنوان شمالیترین جامعه تاکید داشتند. نازیها از این نظریهها برای توجیه قوانین نورمبرگ یا همان قوانین آریایی استفاده میکردند و افراد»غیر آریایی «را فاقد حقوق شهروندی دانسته و ازدواج بین آریایی و غیر آریایی را ممنوع کرده بودند. اگر چه مکتب فاشیسم موسیلینی در ابتدا بر اساس نظریات ضد سمیتیسم شکل نگرفته بود، اما وی قوانینی را بنا نهاد که تحت تاثیر نظریات هیتلر شکل گرفته بود و ازدواج بین<<آریاییها >>و<<یهودیان >> را ممنوع میکرد.
معنای واقعی کلمه «آریایی» در فرهنگ نازیها دگرگون شد. کولیها که از نژاد هندی بودند غیرآریایی شناخته شدند اما ژاپنیها در طی جنگ جهانی دوم عنوان افتخاری «آریایی» را از آلمانیها دریافت کردند. در واقع معنای «آریایی» چیزی نبود جز «ملی گرایی ناقص». استفاده نژاد پرستانه از کلمه «آریایی» و به خصوص استفاده از «نژاد آریایی» در تبلیغات نازیها باعث شد که این کلمه در غرب دچار دگرگونی معنایی شود به همان شکلی که نماد سواستیکا معنای واقعی اش را از دست داد. در زبان انگلیسی کلمه «آریایی» در معنای یک تیره یا نژاد دیگر کلمهای تخصصی و فنی نیست و استفاده از آن به عنوان فرد «سفید پوست» در دهه 1930 منسوخ شد چرا که انگلیسیها و آمریکاییها آلمانیها را به علت سرگرم شدن با این واژه به تمسخر گرفتند. در ایالات متحده اصطلاح نژاد قفقازی که در مورد آن اتفاق نظر بیشتری بود و چالش برانگیز نبود در مراودات رسمی مورد استفاده قرار گرفت.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک