بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 139
...در اواخر سلطنت امویان و اوائل عباسیان ، یعنى در اواخر قرن اول هجرت ، فلسفه یونان بزبان عربى ترجمه شده ، در بین علماى اسلام انتشار یافت ، و همه جا مباحث عقلى ورد زبانها و نقل مجالس علماء شد و از سوى سوم مقارن با انتشار بحثهاى فلسفى ، مطالب عرفانى و صوفى گرى نیز در اسلام راه یافته ، جمعى از مردم به آن تمایل نمودند، تا بجاى برهان و استدلال فقهى ، و از سوى چهارم ، جمعى از مردم سطحى به همان تعبد صرف که در صدر اسلام نسبت بدستورات رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم داشتند، باقى ماندند، و بدون اینکه کارى به عقل و فکر خود داشته باشند، در فهم آیات قرآن به احادیث اکتفاء نموده ، و در فهم معناى حدیث هم هیچگونه مداخله اى ننموده ، به ظاهر آنها تعبد مى کردند، و اگر هم احیانا بحثى از قرآن مى کردند، تنها از جهات ادبى آن بود، و بس . این چهار عامل باعث شد که روش اهل علم در تفسیر قرآن کریم مختلف شود، علاوه بر این چهار عامل ، عامل مهم دیگرى که در این اختلاف اثر به سزائى داشت ، اختلاف مذاهب بود، که آنچنان در میان مسلمانان تفرقه افکنده بود، که میان مذاهب اسلامى هیچ جامعه اى ، کلمه واحدى نمانده بود، جز دو کلمه (لا اله الا الله و محمد رسول الله )، و گر نه در تمامى مسائل اسلامى اختلاف پدید آمده بود.
در معناى اسماء خدا، در صفات و افعال خدا، در معناى آسمانها، و آنچه در آن است ، در زمین و آنچه بر آنست و قضاء و قدر و جبر، و تفویض ، و ثواب ، و عقاب ، و نیز در مرگ ، و برزخ ، و در مسئله بعث ، و بهشت ، و دوزخ ، و کوتاه سخن آنکه در تمامى مسائلى که با حقایق و معارف دینى ارتباط داشت ، حتى اگر کوچکترین ارتباطى هم داشت اختلافات مذهبى در آن نیز راه یافته بود، و در نتیجه در طریقه بحث از معانى آیات قرآنى متفرق شدند، و هر جمعیتى براى خود طریقه اى بر طبق طریقه مذهبى خود درست کرد.
روش تفسیرى محدثین
اما آن عده که به اصطلاح محدث ، یعنى حدیث شناس بودند، در فهم معانى آیات اکتفاء کردند بآنچه که از صحابه و تابعین روایت شده ، حالا صحابه در تفسیر آیه چه گفته اند؟ و تابعین چه معنائى براى فلان آیه کرده اند؟ هر چه میخواهد باشد، همین که دلیل نامش روایت است ، کافى است ، اما مضمون روایت چیست ؟ و فلان صحابه در آن روایت چه گفته ؟ مطرح نیست ، هر جا هم که در تفسیر آیه روایتى نرسیده بود توقف میکردند، و مى گفتند درباره این آیه چیزى نمیتوان گفت ، براى اینکه نه الفاظش آن ظهورى را دارد که احتیاج به بحث و اعمال فکر نداشته باشد، و نه روایتى در ذیلش رسیده که آن را معنا کرده باشد، پس باید توقف کرد، و گفت : همه از نزد پروردگار است ، هر چند که ما معنایش را نفهمیم ، و تمسک میکردند بجمله (و الراسخون فى العلم یقولون آمنّا به ، کل من عند ربنا) راسخان در علم گویند: ما بدان ایمان داریم ، همه اش از ناحیه پروردگار ما است ، نه تنها آنهائى که ما مى فهمیم .
این عده در این روشى که پیش گرفته اند خطا رفته اند، براى اینکه با این روش که پیش گرفته اند، عقل و اندیشه را از کار انداخته اند، و در حقیقت گفته اند: ما حق نداریم در فهم آیات قرآنى عقل و شعور خود را بکار بریم، تنها باید ببینیم روایت از ابن عباس و یا فلان صحابه دیگر چه معنائى نقل کرده و حال آنکه اولا قرآن کریم نه تنها عقل را از اعتبار نینداخته ، بلکه معقول هم نیست که آنرا از اعتبار بیندازد، براى اینکه اعتبار قرآن و کلام خدا بودن آن (و حتى وجود خدا)، بوسیله عقل براى ما ثابت شده ، و در ثانى قرآن کریم حجیتى براى کلام صحابه و تابعین و امثال ایشان اثبات نکرده ، و هیچ جا نفرموده یا ایها الناس هر کس صحابى رسول خدا باشد، هر چه به شما گفت بپذیرید، که سخن صحابى او حجت است ، و چطور ممکن است حجت کند با اینکه میان کلمات اصحاب اختلافهاى فاحش هست ، مگر آنکه بگوئى قرآن بشر را به سفسطه یعنى قبول تناقض گوئیها دعوت کرده ، و حال آنکه چنین دعوتى نکرده ، و بلکه در مقابل دعوت کرده تا در آیاتش تدبر کنند، و عقل و فهم خود را در فهمیدن آن بکار ببندند، و بوسیله تدبر اختلافى که ممکن است در آیاتش بنظر برسد، برطرف نمایند، و ثابت کنند که در آیاتش اختلافى نیست ، علاوه ، خدایتعالى قرآن کریم خود را هدایت و نور و تبیان کلشى ء معرفى کرده ، آنوقت چگونه ممکن است چیزى که خودش نور است ، بوسیله غیر خودش ، یعنى قتاده و امثال او روشن شود، و چطور تصور دارد چیزیکه هدایت است ، خودش محتاج ابن عباس ها باشد، تا او را هدایت کنند، و چگونه چیزیکه خودش بیان هر چیز است ، محتاج سدى ها باشد تا آن را بیان کنند؟!
روش متکلمین در تفسیر قرآن و فرق بین تفسیر و تطبیق
و اما متکلمین که اقوال مختلفه اى در مذهب داشتند، همین اختلاف مسلک وادارشان کرد که در تفسیر و فهم معانى آیات قرآنى اسیر آراء مذهبى خود باشند، و آیات را طورى معنا کنند که با آن آراء موافق باشد، و اگر آیه اى مخالف یکى از آن آراء بود، تاءویل کنند، آنهم طورى تاءویل کنند که باز مخالف سایر آراء مذهبیشان نباشد.
و ما فعلا به این جهت کارى نداریم ، که منشاء اتخاذ آراء خاصى در تفسیر در برابر آراء دیگران ، و پیروى از مسلک مخصوصى ، آیا اختلاف نظریه هاى علمى است ، و یا منشاء آن تقلیدهاى کورکورانه از دیگران است ، و یا صرفا تعصب هاى قومى است ، چون اینجا جاى بررسى آن نیست ، تنها چیزیکه باید در اینجا بگوئیم این است که نام این قسم بحث تفسیرى را تطبیق گذاشتن مناسب تر است ، تا آنرا تفسیر بخوانیم ، چون وقتى ذهن آدمى مشوب و پابند نظریه هاى خاصى باشد، در حقیقت عینک رنگینى در چشم دارد، که قرآن را نیز به همان رنگ مى بیند، و مى خواهد نظریه خود را بر قرآن تحمیل نموده ، قرآن را با آن تطبیق دهد، پس باید آن را تطبیق نامید نه تفسیر.
آرى فرق است بین اینکه یک دانشمند، وقتى پیرامون آیه اى از آیات فکر و بحث مى کند، با خود بگوید: ببینم قرآن چه میگوید؟ یا آنکه بگوید این آیه را به چه معنائى حمل کنیم ، اولى که میخواهد بفهمد آیه قرآن چه میگوید، باید تمامى معلومات و نظریه هاى علمى خود را موقتا فراموش کند، و به هیچ نظریه علمى تکیه نکند، ولى دومى نظریات خود را در مسئله دخالت داده ، و بلکه بر اساس آن نظریه ها بحث را شروع مى کند، و معلوم است که این نوع بحث ، بحث از معناى خود آیه نیست .
روش فلاسفه مشاء و اشراقى و متصوفه در تفسیر قرآن
و اما فلاسفه ؟ آنان نیز به همان دچار شدند که متکلمین شدند، وقتى به بحث در پیرامون قرآن پرداختند، سر از تطبیق و تاءویل آیات مخالف با آراء مسلم شان در آوردند، البته منظور ما از فلسفه ، فلسفه بمعناى اخص آن یعنى فلسفه الهى به تنهائى نیست ، بلکه منظور، فلسفه بمعناى اعم آن است ، که شامل همه علوم ریاضیات و طبیعیات و الهیات و حکمت عملى میشود.
البته خواننده عزیز توجه دارد که فلسفه به دو مشرب جداى از هم تقسیم مى شود، یکى مشرب مشاء، که بحث و تحقیق را تنها از راه استدلال معتبر میداند و دیگرى مشرب اشراق است که میگوید حقایق و معارف را باید از راه تهذیب نفس و جلا دادن دل ، به وسیله ریاضت ، کشف کرد.
مشائیان وقتى به تحقیق در قرآن پرداختند، هر چه از آیات قرآن درباره حقایق ماوراء طبیعت و نیز درباره خلقت و حدوث آسمانها و زمین و برزخ و معاد بود، همه را تاءویل کردند، حتى باب تاءویل را آنقدر توسعه دادند، که به تاءویل آیاتى که با مسلمیات فلسفیان ناسازگار بود قناعت نکرده ، آیاتى را هم که با فرضیاتشان ناسازگار بود تاءویل نمودند.
مثلا در طبیعیات ، در باب نظام افلاک ، تئورى و فرضیه هائى براى خود فرض کردند، و روى این اساس فرضى دیوارها چیدند، و بالا بردند، ببینند آیا فرو مى ریزد یا خیر، که در اصطلاح علمى این فرضیه ها را (اصول موضوعه ) مى نامند، افلاک کلى و جزئى فرض کردند، عناصر را مبدا پیدایش موجودات دانسته ، و بین آنها ترتیب قائل شدند، و براى افلاک و عناصر، احکامى درست کردند، و معذلک با اینکه خودشان تصریح کرده اند که همه این خشت ها روى پایه اى فرضى چیده شده ، و هیچ شاهد و دلیل قطعى براى آن نداریم ، با این حال اگر آیه اى از قرآن مخالف همین فرضیه ها بود تاءویلش کردند (زهى بى انصافى ).
و اما آن دسته دیگر فلاسفه که متصوفه از آنهایند، بخاطر اشتغالشان به تفکر و سیر در باطن خلقت ، و اعتنایشان به آیات انفسى ، و بى توجهیشان بعالم ظاهر، و آیات آفاقى ، بطور کلى باب تنزیل یعنى ظاهر قرآن را رها نموده ، تنها به تاءویل آن پرداختند، و این باعث شد که مردم در تاءویل آیات قرآنى ، جرات یافته ، دیگر مرز و حدى براى آن نشناسند، و هر کس هر چه دلش خواست بگوید، و مطالب شعرى که جز در عالم خیال موطنى ندارد، بر هم بافته آیات قرآنى را با آن معنا کنند، و خلاصه بهر چیزى بر هر چیزى استدلال کنند، و این جنایت خود را به آنجا بکشانند، که آیات قرآنى را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بیشتر و حروف نورانى و ظلمانى تفسیر کنند، حروفى را نورانى و حروفى دیگر را ظلمانى نام گذاشته ، حروف هر کلمه از آیات را به این دو قسم حروف تقسیم نموده ، آنچه از احکام که خودشان براى این دو قسم حروف تراشیده اند، بر آن کلمه و آن آیه مترتب سازند.
و پر واضح است که قرآن کریم نازل نشد که تنها این صوفیان خیالباف را هدایت کند، و مخاطبین در آیات آن ، تنها علماى علم اعداد، وایقوف و حروف نیستند، و معارف آنهم بر پایه حساب جمل که ساخته و پرداخته منجمین است ، پى ریزى نشده ، و چگونه شده باشد؟ و حال آنکه نجوم از سوقاتیهاى یونان است ، که به زبان عربى ترجمه شد.
خواهید گفت روایات بسیارى از رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده ، که مثلا فرموده اند: براى قرآن ظاهرى و باطنى است ، و براى باطن آن باز باطن دیگرى است ، تا هفت بطن ، و یا هفتاد بطن ، (تا آخر حدیث ).
در پاسخ مى گوئیم : بله ما نیز منکر باطن قرآن نیستیم ، و لکن پیغمبر و ائمه علیهم السلام هم به ظاهر قرآن پرداختند، و هم به باطن آن ، هم به تنزیل آن ، و هم به تاءویلش ، نه چون نامبردگان که بکلى ظاهر قرآن را رها کنند، آنوقت تازه درباره تاءویل حرف داریم ، منظور از تاءویل در لسان پیامبر و ائمه علیهم السلام آن تاءویلى نیست که نامبردگان پیش گرفته اند، چه تاءویل باصطلاح آقایان عبارتست از معنائى که مخالف ظاهر کلام باشد، و با لغات و واژه هاى مستحدثى که در زبان مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رایج گشته جور درآید، ولى تاءویلى که منظور قرآن کریم است ، و در آیاتى از قرآن نامش برده شده ، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نیست ، که انشاءالله در اوائل سوره آل عمران توضیح بیشتر آن خواهد آمد.
منبع: مقدمه تفسیر المیزان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک