بازدید امروز : 104
بازدید دیروز : 118
چرخ زندگی همچنان میچرخد و خواهد چرخید؛ با ما یا بدون ما. نجنبیم خواهند جنباند آن هم چه جنباندنی! در این قطار شتابان اقطار حیات و مماتمان را هم که راست نبریم چپ خواهند کرد. خواهند چرخاند و خواهد غلطاند بر بستر رانش خاک سست شبهه ها و غرق خواهیم شد در سیل گاه حوادث ناراست و ناخواسته. واویلاست اگر در این هنگامه قرائت های مختلف از دین، چرخ اندیشه مان را به زنجیر ایمان اعتقاد راسخ مجهز نکنیم که چاله های گل و لای شک و تردید مچاله مان خواهد کرد.
چنان خاضعانه در برابر بارش تکه های آتشکده اندیشکده های جهنمی غرب بر سرمان ایستاده ایم که گویی به تماشای سحر ساحران فرعون آمده ایم. دل خوش کرده ایم به بینایی و دانایی حاصل از ترجمه های اندیشه های وارداتی؛ گویی بیمه نامه صادر کرده اند برای هر نسخه ای که از آنسوی عالم پیچیده اند . نسخه هایی که نه شافی و است برای ما و نه شافع است آنها.
آنچه بر سرمان میبارد اسید سوزان هوا هوس گدازه های آتشفشان رنسانس است با اسانس خوش طعم آزادی و توسعه و پیشرفت انسان برتر اما ابتر از خدا. از آن سواست که سوزش گرد و غبار این سموم شیطانی را که بر سینه افکارمان پهلو گرفته است، سینه به سینه بر سیمای اندیشه نسلهای بعد رسم می کنیم و یادشان میدهیم که خرمن گندم حرام بهشت را خوردن از ماست و کاهش را بر باد دادن از آنان . آینده خواهد گفت که شراره های این آتش پنهان در خاکستر اندیشه ها، چه لهیبی بر ریشه ایمان چه پیران و جوانان خواهد زد؟
ایستاده ایم برای ستاندن دست گدایی از ته مانده کاسه چه کنم چه کنم افکار بی نتیجه و نیمچه نیچه، ته مانده نشخوار کفریات کارل مارکس و لنین و استالین و یونگ و کانت و کنت و فوکویاما
نهایت اتفاق مبارک زندگیمان شاید این رقم خورده باشد که در دام دامن غرب پرستی نیافتیم که اگر نیافتیم هم باز عدسی چشممان ملتمسانه می چشد طعم حقارت خاک کف پای این غول غائله چشم هم چشمی رقابت دنیا را. و هر شب که میشود شمع دل میسوزانیم نه برای غربت خود، که برای غریبی غرب، در ممالک شرق. آن هم در عوض قرنها سوزاندن ریشه آباء و اجدادمان زیر تیغ استمعار و استحمار. دل است دیگر دلیل نمی خواهد. میخواهد هر چه خاطر خواه اوست. پرنده دلمان را در پیچ و تاب عشوه و ناز هنرشان چنان گرفتار کرده ایم که نیم رخمان را هم اگر با سیلاب سیلی تحریم هم بکوبند نیم دیگرش را هم که نشانش را ندارند با لبخند ملیح مصالحه و مذاکره قاچ میزنیم و در طبق اخلاص برایشان در طبق سیمین میچرخانیم و تقدیم میکنیم.
ما را خریده اند هم خودمان را هم خدایمان را آن هم به ثمن بخس چرا که اگر به خود آئیم خواهیم فهمید که خط واحد خدای احدمان را از ریل خارج کرده اند و عوضش راه های رسیدن به خدایان خود را برایمان تسهیل کرده اند که چنین عبد حقیر و ذلیل تکنیک و تاکتیکشان شده ایم و حاضریم برای وصال این دلبر برتر، تبر بر هر چه خشک و تر داریم فرود آریم و لب از لب هم تر نکنیم.
مغربیها به غروب تمدنشان که نزدیک می شوند ما مشرقیها هم به احساس یتیم شدن نزدیکتر. آنان شده اند پدر و ما شده ایم فرزندی بهتر از پدر که در مشرق اندیشه مان برای سقوط این سقراط مدرن، مجلس ترحیم و تکریم برگذار میکنیم تا شاید این محبوب مطلوب دوباره به آغوشمان بازگردد اما برای جام زهر سر کشیدن خمینی دریغ از یک آه
حکایت ما و غرب حکایت ذغال سیاه است و خال سیاه. ذغال سیاه هم می سوزاند و خال سیاه هم. اما با اینکه میسوزاند خیال صاحب خال است و وصال جمالش که در نهایت آنچه به من و تو میرسد جلوه گری و آه و افسوس و حسرت است. آنچه به تو میرسد نه خودش که خروار خروار خیال خام و ناتمام است که شب و روز برایت می شود اسباب سوزش و سازش . و اما ذغال را که میخری برای کباب هم که شده گه گاه خود را هم رندانه می سوزانی اما این سوختن لذت دارد که سوختن و ساختن به لذت کباب تمام به از لذت خواب و خیال ناتمام.
هر چند خال و خیال ناز این طنازه همه جایی فرهنگ غرب هر روز به سراغت می اید اما آنچه برایت می فروشد جلوه گری و عشوه افزایی است تا ارزش افزایی. و الا این زن هزار چهره هزار شوهر عقیم است و مهرش را به قهر خدای تو نخواهد فروخت.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک