بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 118
بسم الله الرحمن الرحیم
به شکار غزال تیز پای دنیا رفته بودم. رقیبان هم خبردار و پر شتاب سر رسیدند.
در دره طمع پای استدلالم سخت بی تمکین شده بود و لغزیدم. تیر آرزوهایم به خطا رفت بر پای مرغ دلم نشست
نبض ایمانم کند شده بود و فشار خون امانم پائین افتاده بود
برای مداوا که رفتم اما طبیبان خود سخت در تب گرفتن پول می سوختند و تاب بیماران بی پولی چون مرا نداشتند.
آب و هوای بیمارستانها هم آلوده به ریزگرد های سمی بخل و تجارت بود و نفسهای وجدان سخت به شماره می افتاد. بیرون آمدم تا در زیر آسمان سخاوت الهی نفسی تازه کنم.
حکیمی را دیدم که بر منبر گل سر سبد آفرینش نشسته بود و از عصاره اخلاق محمدی، کاسه کاسه شراب تبسم در شکاف زخمها میکاشت و دسته دسته دعای خیر میچید. هر که مشتی از آن گلاب میخورد قطره قطره انجماد گناهانش آب میشد و دانه های شبنم توبه اش بر دامن استغفارش فرو میریخت. در برابرش زانو زدم صمیمانه برای نسخه ای طبیبانه. دستم را ز حمکت گرفت و ز رحمت بلندم کرد. گفت گم شده ای داری و زخمت به عمق نداشتن حکمت است و داروی تو سفر به روستای فطرت است با چراغِ قوه قرآن و لقمه ای نان محبت از سفره عطرت و کمی هم نمک صبر و انتظار .
با پای اراده آغاز سفر کردم. راه باز نبود و جاده اما دراز . در حوالی اتوبان مدرنیته، اتوبوس هوس را دیدم که سراسیمه در حال سوار کردن مسافران قاچاق بود با ویزای طریقت و حقیقت و در مرزهای خروج از شریعت.
هوا بس ناجوانمردانه سرد و تاریک بود و ازدحام انبوه مسافران و تابلوی بصیرت در جاده کور چشمها سخت ناخوانا. با چراغ قرآن اما مسیر روشن بود و پیاده روی سهل. گرسنگی و تشنگی دیدار امانم برید اما با لقمه ای از سفره محبت اهل بیت رمقی دوباره یافتم و فاصله ام را با اغیار افزودم.
در دمادم صبح صادق به کلبه بصیرت و معرفت رسیدم. مادر بزرگ عفت و پدر بزرگ غیرت هم آنجا بودند.
نماز صبح امید را با هم به امامت حضرت انتظار خواندیم و دعای فرج را برای رفع شدت زمزمه کردیم. آفتاب ملایم ولایت داشت آرام آرم از پشت ابر غیبت بالا می آمد. ناگاه چیزی در دلم شکست و بر زبانم جاری شد:
امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک