بازدید امروز : 114
بازدید دیروز : 118
ظهور کوروش و آغاز تأثیرگذاری پارسیان بر معادلات جهان قسمت دوم
کودکان لیدیایی به فرمان کوروش کبیر برای پیشکشی به بت بعل ، در آتش انداخته میشوند (تصویر نمادین)
در اسناد بابلی (سال نهم سلطنت نبونید) می خوانیم :
« در ماه نـیـسـانـو، کوروش شاه پارس، سپاهش را فراخواند و در پایینتر از شهر اَربیل از رود دجـلـه گذر کرد. در ماه آجَـرو او بسوی کشور لـیـ . . . (لـیـدیـه/ لـیـکـیـه؟) پیش تاخت. شاه آنجا (کرزوس) را بکشت و داراییهای او را بگرفت. او در آنجا پادگانی برای خود بنیان نهاد. آنگاه شاه و سپاهیانش در آن پادگان بماندند.»(ترجمه دکتر غیاث آبادی)
ظاهراً هرودوت علاوه بر اینکه در مورد سرنوشت نهایی کرزوس و 14 نونهال لیدیایی اشتباه کرده است در مورد چگونگی رهایی کرزوس از آتش نیز اشتباه می کند و می نویسد :
«مترجمان گفته های کرزوس را به کوروش عرضه کردند ، سرگذشت آن مرد پادشاه(کوروش) را متأثر ساخت و با خود اندیشید که وی نیز فردی فانی است پس چه جای سوزاندن کسی است که چون خودش روزی دارای نفوذ و جلال پادشاهی بوده است ، این اندیشه و همچنین بیم از عاقبت کار و توجه به بی اعتباری دنیا او را از سوزاندن کرزوس منصرف ساخته ، پس فرمود آتش را خاموش کنند و کرزوس را با چهارده نونهال از بالای تل فرود آوردند»(کتاب اول: 53)
کتزیاس به این روایت اینگونه معترض میشود که : «کرزوس خواست خدعه کند و به این علت ؛ (به فرمان کوروش) پسرش را در برابر چشمانش به قتل رساندند. مادر این پسر که شاهد ناله و التماس او(فرزندش) بود خود را از حصار به زیر انداخت و کشته شد »(فوتیوس : 33)
و نیز می نویسد : «به دستور کوروش او را (کرزوس) سه بار در غل و رنجیر بستند و هربار به طرزی معجزه آسا از بند رها شد ... همزنجیران کرزوس را به اتهام کمک به رهایی او سر بریدند ، کرزوس را باز در قصرش دستگیر کرده و این بار استوارتر از پیش بستند ، در این وقت ناگهان رعد و برقی زد - باز هم رها شد . با این وصف کوروش خلاف میل باطنی خود ، مجبور به آزادی او شد» (فوتیوس :33-34)
چنانچه پیشتر نیز بیان شده بود این رفتار روانپریشانه از سوی بابابزرگ حقوق بشر دارای تکرار تاریخی هم می باشد ، کتاب «رویدادنگاری» که «میهائیل موکسا» (Mihail Moxalie) در سده شانزدهم میلادی( دهم ایرانی) آنرا بر اساس روایت های ملی و نیز گزارشهای منابع کهنتر بیزانسی و مولداویایی، همچون اثر منظوم کنستانتین مناسِس (Constantin Manasses) از سده یازدهم میلادی(پنجم ایرانی) تألیف و تدوین کرده است ، نقل شده که : «عدهای از پادشاهان مغلوب بجای اسب به گردونه کورش بسته شده بودند!»[آقای دکتر غیاث آبادی این گزارش را "افسانه" دانسته اند ولی این قسمت از سخنشان از قوت منطقی چندانی برخوردار نیست]
پس از تسخیر سارد و لیدیه ، همانطور که هرودوت می گوید کوروش فرمان به غارت شهر می دهد و سربازان پارسی شروع به چپاول اموال شهر سارد میکنند ، کرزوس با استفاده از حکمت و درایت خود که ظاهراً از تجربه ملاقات با سولون کسب شده بود کوروش را با این بهانه که سارد هم متعلق به اوست و نیازی به غارت اموال این شهر نیست ، راضی میکند که از ادامه چپاولگری خود دست بکشد ، بدین ترتیب کرزوس حداقل نزد کوروش جایگاه خود را حفظ کرد تا جاییکه کوروش "پسر نیمه دیوانه اش کمبوجیه" (تعبیر ویل دورانت در مورد کمبوجی) را سفارش اکید به حفظ کرزوس می کند. کرزوسی که هرودوت معرفی میکند ، در دربار کوروش همان نقش تمیستوکلس در دربار خشایارشا (یا اردشیر) را بازی می کرد ، هر دوی اینها در واقع با نزدیک شدن به دشمن مشترک ملتها در آن دوران یعنی "هخامنشیان" شدت ضربات آنها را کنترل و مهار یا حداقل کم اثر میکردند ، کرزوس و تمیستوکلس هر دو با وجود حضور در دربار هخامنشی تا پایان عمر به موطن اصلی خود وفادار ماندند.
پس از تسخیر سارد توسط کوروش ، وی پاکتیس را برای مراقبت از ارگ در شهرمی گذارد ولی پاکتیس علیه کوروش به پا می خیزید و سارد را تصرف میکند ، خبر به کوروش می رسد و بسیار خشمگین میشود ، کرزوس از بیم ِ آنکه موطنش سارد با خاک یکسان نشود کوروش را پیشنهاداتی می فریبد .
(به دستور کوروش) انقلابیون ِ سارد برده وار فروخته میشوند (کتاب اول : 80)
"پاکتیس" همان کسی بود که هرودوت میگوید به دستور کوروش : "کار مصادره و تحویل گنجینه های کرزوس و سایر لیدیها و انتقال آن به اکباتان" (کتاب اول : 79) را برعهده داشت. پس از سقوط کرزوس ، آئولیها و ایونیها که اقوام یونانی ِ آسیای صغیر بودند سفیرانی را نزد کوروش فرستادند تا با او نیز به مثابه کرزوس "پیمان دوستی" برقرار کنند . کوروش ناراحت از اسپارتیها خواست از یونانیان ِ آسیای صغیر انتقام بگیرد و بجای فشردن دست دوستی یونانیان ِ آسیا ، ضمن حکایتی گستاخانه پاسخی به آنان داد که برای 250 سال آینده ای تیره و تار را برای آسیا و اروپا رقم زد ، کوروش به آنان نوشت : «یک روز نی زنی در کنار دریا چند ماهی دید و شروع به نی زدن کرد به این امید که ماهیان با نوای نی ِ او پیش آیند ، وقتی که از این راه نتیجه ای بدست نیاورد توری برگرفت و مقدار زیادی ماهی صید کرد ، در این حال وقتی جست و خیز ماهی ها را دید خطاب به آنان گفت : حالا دیگر رقصیدن چه سودی دارد ، می بایستی وقتی که نی می زدم برقصید» (کتاب اول، برگه 77)
هارپاگ به دستور کوروش یونانیان و مقدونیان آسیای صغیر را مطیع می کرد ، برخی اقوام یونانی را در جنگ شکست داد و برخی مثل ملطیه خود با او صلح کردند ، ولی خود ِ همین هارپاگ چنانچه دکتر شاپور شهبازی میگوید : «فرمانروای لیکیه شد و خاندانش بنام هارپاگوسیان در آنجا سلطنت یافتند و نیمه یونانی مأب شدند» لیکیان یکی از اقوام یونانی بودند که بیشترین مقاومت را در برابر هارپاگ ، سردار کوروش کردند ، بنحوی که هرودوت میگوید : "تا آخرین زن و مرد آنان تا آخرین نفر - در برابر سپاه کوروش- تن به کشتن دادند"(کتاب اول :87)
پس از انقیاد ایونیا ، توجه کوروش به بابل جلب میشود ، او بابل را هم تصرف کرد ولی از تصرف مصر بازماند. یکی از رویدادهای مهم در نبردهای حوالی ِ بابل مسئله کشتار گسترده اپیس یا اکد است .
در رویدادنامه بابلی در سال هفدهم (538) با ترجمه دکتر غیاث آبادی اینطور می خوانیم :
"در ماه تَـشـریـتـو (مهر)، هنگامی که کوروش به سپاه اکَـد در شهر اُپـیـس بر کرانه رود دجـلـه حمله کرد؛ مردمان اَکَـد بشوریدند. اما او همه مردمان شهر را از دم بکشت" خانم "آملی کورت" در کتاب "هخامنشیان" می نویسد که : «اغلب ترجمه ها از سالنامه بابلی "قتل عام از مردم اکد" را ترجیح داده اند»
پروفسور پیربریان در کتاب "تاریخ امپراطوری هخامنشی (از کوروش تا اسکندر)" می نویسد :
«این پیروزی برسپاه بابلی ، با انتقال غنایم عظیم و قتل عام کسانی که سعی در مقاومت داشتند ، ادامه پیدا کرد»
چنانچه دکترغیاث آبادی در مقاله خود گفته اند در میان تاریخ پژوهان عموماً این نسل کشی منسوب به کوروش بوده است - . دکترغیاث آبادی مانند پریچارد و ریچارد فرای در مقاله مذکور مدعی این هستند که این نبونید بوده است که این کشتار را به سرانجام رسانیده است! در وقایع سال هفدهم پس از واقعه مورد نزاع (کشتار بدست کوروش یا نبونید) بلافاصله می آید که :
"در روز پانزدهم "سیپار" (30 کیلومتری شمال بابل) "بدون مقاومت" تصرف میشود." کوروش در استوانه اش - بجز یکبار – در بقیه موارد از "اکد همراه با سومر" یاد می کند : 11-مردم سرزمین سومر و اکد 18- تمامی سرزمین های سومر و اکد 20- منم کوروش ... شاه ِ سومر و اکد 24- ... نگذاشتم کسی در سومر و اکد 33- خدایان سرزمین سومر و اکد
این نشان می دهد که "اکد" (که ممکن است بغداد امروزی باشد) شهر بزرگ و مهمی بوده است.
هرودوت در کتاب اول میگوید کوروش به رودخانه Gyndes (که میگویند "دیاله" امروزی (Diyala River) است) رسید که این رود به دجله ریخته و از وسط "شهر اپیس" عبور میکند . در مورد فتح بابل رویدادنامه بابلی و استوانه کوروش میگوید بابل بدون جنگ فتح شد ولی هرودوت و گزنفون و پالینس از مقاومت بابلیان خبر می دهند ، در این مورد احتمالاً سخن گروه دوم به حقیقت نزدیکتر باشد زیرا نویسنده رویدادنامه احتمالاً از کاهنان نبو یا بل است که مدام تأکید بر عدم حضور و توفیق این دو بت میکند و کوروش را بخاطر بازگردانیدن این دو بت می ستاید.
"پالینس" (Polyaenus) نویسنده مقدونی قرن دوم ، دو روایت متفاوت از هم در مورد فتح بابل دارد ، یک روایت آن تقریباً موافق و بازنویسی گفته هرودوت است ولی در روایت دیگر میگوید که کوروش در حین محاصره بابل ترتیبی داد تا آب آشامیدنی رود فرات که از وسط بابل میگذشت و مردم بابل از آن برای آشامیدن استفاده می کردند کثیف شود و بدین ترتیب مردم آبی برای آشامیدن نداشتند و بالاجبار دروازه های خود را به روی کوروش گشودند.
ماتیاس شولتس در اشپیگل نوشته اند :
«نیروهای کوروش مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود ، همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد. سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت. این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود. روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را کبیر و عادل و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را از نیاز و دشواری رها می سازد»
این نظر در مورد خدایان بخصوص "بل" که یکی از بتهای قدرتمند بود و رویدادنامه می گوید مورد بی مهری نبونید قرار گرفته بود و" نبو" (فرزند مردوک) تا سال یازدهم به بابل نیامده بود و شاید در تبعید یا بی احترامی به سر می برد درست است، خیانت کاهنان پیرو نبو و بل دور از ذهن نیست ،
رویدادنامه میگوید که پیش از این بتها در محذور بودند . ولی در سال هفدهم :
" نَـبـو از شهر بـورسـیـپـا برای مشایعت کنندگان از بِـل برفت. "
آیا کوروشی که بعل پرست است ، براستی میتواند فردی درستکار و ذوالقرنین باشد درحالیکه خداوند در قرآن در سوره الصافات آیه 125 در مورد بعل میفرماید :
أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ ?125?
آیا "بعل" را مى پرستید و بهترین آفرینندگان را وامى گذارید (125)
سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ ?130?
درود بر پیروان الیاس (130)
به یاد دارم چند سال پیش در ماه رمضان از شبکه 1 (که ما اصرار داشتیم آرم این کانال از نمادهای فراماسونری است) یک سریال تلویزیونی پخش میشد که در آن کسی که نقش "شیطان" را بازی میکرد با نام "الیاس" شناخته میشد ، جالب است چون خداوند در آیه 123 تا 125 سوره الصافات میفرماید :
و به راستى الیاس از فرستادگان [ما] بود (123)
چون به قوم خود گفت آیا پروا نمىدارید (124)
آیا بعل را مىپرستید و بهترین آفرینندگان را وامىگذارید(125)
بعل پرستان و کوروش پرستان و فراماسونهای نفوذی امروزی در صدا و سیمای ایران برای شخصیت شیطان ، نام الیاسی را برمیگزینند که دقیقاً در قرآن قومش را بخاطر بعل پرستی و مردوک پرستی سرزنش میکند و جالب است که قضیه را می خواهند برعکس جلوه دهند و :
«الیاس میشود شیطان» و «کوروش میشود ذوالقرنین» !
در تناخ یهودیان (تورات) نیز"قربانی کردن انسان به مثابه آداب بربرانه بعل پرستی" نهی شده است. نکته بسیار مهم اتفاق و شورشی است که در زمان داریوش روی می دهد ، اگر این دکتر غیاث آبادی درست باشد که اکد همان بابل باشد و اگر چنانچه نبونید این جنایت هولناک را مرتکب شده باشد پس چگونه بابلیان یا اخلافشان (اکدیان) دوباره به فرزندی (ولو واهی) از نبونید چنان پناه می برند و چرا خشایارشا بعد از پدرش با بل یا مردوک بسختی بدرفتاری میکند که حتی گفته میشود معبد مردوک را ذوب میکند و چرا بابلیان در انتظار نجات دهنده آنهمه الکساندر بزرگ را ادب و احترام کردند ؟
"برسوس" ، کاهن معبد مردوک ثبت کرده است که :
«نبونئید به تبعید در کارمانیا (کرمان) فرستاده شد»
(Gwendolyn Leick , Nabonidus : Who"s who in the Ancient Near East , Routledge : 1999 , page : 112)
"پروفسور لیک" در همین کتاب می نویسد :
«در سال 539 کوروش به سمت پائین رود دیاله پیشروی کرد و در خلال نبردی با بابلیان ِ شهر اوپیس که منجر به تسلیم شدن سیپار شد ، فتحی پیروزمند کرد » (Ibid)
پروفسور "آملی کورت" در عنوان معنادار کتابش بنام "غصب : استیلا و تشریفات : از بابل تا پارس" با اشاره به قتل عام و غارت بابلیان توسط ارتش کوروش دوم میگوید که:
«پیروزی در جنگ –برای پارسیان- احتمالاً با سختی به دست آمده است»(برگه 48)
سخن پروفسور آملی کورت حظُ وافری از واقعیت دارد ، ما یک گزاره تاریخی بزرگ در اینباره داریم . "یوزفوس" از قول "برسوس"(کاهن مردوک) میگوید که :
«به دستور کوروش دیوارهای محافظ بابل ویران شد ، این دیواری بود که بخت النصر از فرات به دجله کشیده بود.»
این دقیقاً همان اتفاقی بود که اسپارت پس از شکست ِ آتن در جنگهای پلوپونزی با آتن انجام داد ، دیوار حائلی که با درایت تمیستوکلس در آتیکا کشیده شده بود با غلبه اسپارت بلافاصله ویران شد تا در صورت نزاع مجدد فتح این شهر راحت باشد . ویران شدن دیوار بابل هم نشان می دهد که فتح بابل برخلاف نوشته رویدادنامه بابلی ، با سختی و نبرد بدست آمده است وگرنه دلیلی نداشت دیوارهای محافظ بابل ویران شود.
اگر نبونئید بابلیان را کشتار بیرحمانه ای کرده باشد آیا معقولانه است که چنانچه در کتیبه بیستون آمده همین بابلیان به اسلاف و اخلاف او پناه ببرند ؟ نبونئید به کرمان یعنی "در پارس و دور از بابل" تبعید می شود و همانجا می میرد ، این "تبعید" مسئله مهمی است ، بروسوس کاهن معبد مردوک در پاره های مختصر اما با ارزشی که از وی برجای مانده است گزارش می دهد که کوروش با نبونئید با مهربانی رفتار کرد و "اوزه بیوس" میگوید که "نیابت سلطنت کرمان به نبونید" داده شد ، این رفتار کوروش به قول پروفسور ویسهوفر "سیاست هویج و چماق" (carrots and sticks) کوروش است که به نوعی "باج به نبونئید" هم تلقی میشود ، محقق و تاریخ پژوه امروزی بایستی دقیق باششد و تحت تأثیر رفتار به ظاهر مهربانانه یک سیاستمدار زیرک در 2500 سال پیش قرار نگیرد ، برسوس کاهن مردوک اگرچه میگوید :
"کوروش با نبونئید با مهربانی(Kindness)رفتار کرد"
ولی در گزارش مهمی دیگر میگوید :
«کوروش کله شق(Stubborn) بود و دستور به برانداختن دیوارهای بیرون شهر داد»
مشابه این سیاست در تاریخ معاصر هم زنده است ، حکومت های توتالیتر یا دیکتاتور ، شخصیتهای سیاسی که محبوب مردم هستند را نمیکشند زیرا این کار سبب طغیان یا محبوبیت بیشتر و تشویش اذهان و افکار عمومی میشود بلکه به تبعید می فرستند ، تبعید نبونئید نشان می دهد که او از محبوبیت مردمی - که این محبوبیت نبایستی انتظار داشته باشیم لزوماً برای کاهنان معابد هم وجود داشته باشد - برخوردار بوده است ، چه اینکه در زمان داریوش با استفاده از نام او میتوانستند مردم را تشویق به انقلاب کنند ، "تخریب دیوار محافظ بابل" که بیشتر به دلیل مقاومت مردم اوپیس در کشور بابل بوده و "تبعید نبونئید" و "بیعت مردم با آرمانهای فرزندی از طایفه وی" و "قیام های پی در پی مردمی بابل علیه حکومت هخامنشیان" مجموعاً نشان می دهد که کسی جز کوروش کشتار وحشیانه مردم بابل را مرتکب نشده بود .
اوزه بیوس از قول گزارش های عبری می گوید که که داریوش شاه نبونئید را از کرمان هم تبعید کرد ، به هر حال صرفنظر از این گفته اخیر ، این نبونئید که قدم به قدم تبعید میشود محبوب است و مسئول کشتار نیست. گفتیم که "یوزفوس" از قول "برسوس"میگوید که :
«به دستور کوروش دیوارهای محافظ بابل ویران شد ، این دیواری بود که بخت النصر از فرات به دجله کشیده بود.»
از طرفی اوپیس در امتداد همین دیوار استراتژیک که Median Wall نامیده شده و توسط بخت النصر (نبوکدنصر) ساخته شده بود قرار داشت پس تلاش کوروش برای نابودی این دیوار با توجه به کشتار اوپیس بی دلیل نیست.
پروفسور "ماریا بروسیوس" استاد تاریخ باستان در دانشگاه نیوکاسل انگلستان ، با این تلقی منطقی همداستان است. در تحلیلی بسیار عالی در کتاب "پارسیان" (The Persians) می نویسد :
«ما دیگر هیچ سندی از لشکرکشی های کوروش در سالهای بعد از این در اختیار نداریم تا زمان فتح بابل در سال 539 ، ولی اینطور به نظر می رسد که وی سپاه خود را به طرف شرق برد ، به قصد تصرف سرزمینهای شرقی مانند کارمانیا ، گدروسیا و سیستان در جنوب و درنگیانه و آراخوسیا و ساتاگیدیه و گنداره در شرق . در سال 540 وی آماده شده بود تا سپاه خود را به طرف غرب برای نبرد با بابل ببرد ، در سال 539 سپاه کوروش شهر اوپیس مجاور رود دجله را تصرف کرد . او از شهری که سعی در مقاومت در برابر سپاه پارس ها را داشته باشد نمونه ای مثال زدنی برجا گذاشت ، سکنه شهر بیرحمانه کشته شدند و شهر غارت شد . در نتیجه شهر سیپار مجاور رود فرات و سر ِ راه پایتخت یعنی بابل دروازه های خود را بدون مقاومت به روی این قدرت ظاهراً شکست ناپذیر گشودند.»(برگه 22)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک