بازدید امروز : 112
بازدید دیروز : 118
ظهور کوروش و آغاز تأثیرگذاری پارسیان بر معادلات جهان قسمت چهارم
استاد "محمدعلی اسلامی ندوشن" در اظهارنظری که از شخصیتهایی ایشان بدور است ، می نویسند :
«اگر پارسیان نیز مانند شهروندان آتن می خواستند وقت خود را به مباحثه و رأی گیری و نشستن توی تئاتر سپری کنند ، نظم سرزمینی که به پهناوری یک قاره بود به هم می خورد و آسایش و امنیت ده ها قوم که تحت اداره آن بودند ، مختل می ماند» (محمدعلی اسلامی ندوشن ، ایران لوک پیر ، برگه های 38-39)
عجیب است که به اینجا برسیم که مشارکت همگانی و دموکراسی تقبیح میشود و دیکتاتوری پسندیده ؛ و چه با افتخار هم بازگو میشود ! چنین عقیده ای واقعاً خطرناک است ، عقیده ای که برای رسیدن به هدف (حفظ تمامیت امپراطوری) ، ابزار توجیه میشود (سرکوب ، فریب و پروپاگاندا) . پس با توضیحات دکتر اسلامی ندوشن لابد دریافتیم که امپراطوری ایران به قول آقای بدیع اگر هم ثباتی در "ایرانی گری" (که تعریف دقیقی هم ندارد و معلوم نیست مادهای ناراضی و دیگر اقوام را هم شامل میشود یا فقط "اشراف پارسی" را شامل میشود) داشت ، به واسطه درخشش لبه های شمشیر و نیزه های لشکرهخامنشی بود که اقوام زیرپرچم ماندند. ولی آیا اوضاع حتی در دوره هخامنشی هم یکدست پیش می رفت ، از نوشته های کتزیاس و گزنفون دو مورخ یونانی در لشکر دو برادر پارسی که بر سر سلطنت با یکدیگر جنگیدند ، می توانیم دریابیم که آن امپراطوری آنطورها هم که آقای بدیع میگوید چندان برپا نبوده ،
گزنفون می نویسد :
«همه ساکنان آسیا با دیدن چنین کردارهایی –خبط و خطاهای گسترده در حکومت مرکزی- خود را به دست بی ایمانی و قانون شکنی رها کرده اند ، زیرا وقتی سران کشور چنین باشند زیر دستان علی الاصول به همین راه کشیده میشوند ، و بدین سبب است که تنزل اخلاقی در نزد آنان چنان است که هرگز در گذشته نبوده ...بنابراین کسی که با آنها سر جنگ دارد می تواند به دلخواه خود کشور آنها را درنوردد ، بی انکه نیازی به نبردکردن داشته باشد ، و این مجازات بی ایمانی آنهاست در رابطه با خدایان ، و بی عدالتی آنها در رابطه با مردم ... به جسم خویش آنگونه که در گذشته می پرداختند امروز نمی پردازند ، توضیح آنکه در نزد آنان قاعده آن بود که اخ و تف نیاندازند و خلط بینی را نگیرند ولی اکنون کار بدنی که خلط ها را از میان بردارد در هیچ کجا مورد نظر نیست ، در گذشته قاعده برآن بود که بیشتر از یک غذا در روز نخورند ، ولی اینکه عده ای به همراه کسانی که آن غذا را در صبح صرف می کنند شروع به خوردن میکنند و از خوردن و آشامیدن باز نمی ایستند تا ساعت صرف شام کسانی که شامگاه دست به اطعام می برند ! رسم و آئین آنها -ایرانیان- را ممنوع می داشت که لگن برای ادرار به مجالس ضیافت بیاورند ، بی تردید به این حساب که انسان چون کم بنوشد ، تن و روان از تلوتلو خوردن مصون خواهد ماند ، اکنون نیز این ممنوعیت برجای خود است ولی به اندازه ای در باده نوشی افراط میکنند که بجای آنکه لگن به نزد آنها آورده شود ، خود ِ آنها را –از شدت مستی- بر دوش به بیرون می برند ! آموزش و تربیت اطفال نیز مورد غفلت قرار گرفته است .. امروز به وضوح دیده میشود که برنده دادرسی –نزد قاضی- کسی خواهد بود که رشوه بیشتری داده است ! ایرانیان خیلی بیشتر از زمان کوروش زن-صفت شده اند ! ... ایرانیان به خود می بالند که هرچه بیشتر جامهای متعدد داشته باشند ، ولی از اینکه این جامها از طرق نامشروع تهیه شده باشد ، ابداً شرم ندارند و تا بدین حد آزمندی و بی حسابی در نزد آنها شیوع پیدا کرده است ... در گذشته رسم برآن بود که کسانی که مالک زمین بودند ، سواران مورد احتیاج جنگی را از آن بیرون می آوردند درحالیکه مردانی که مرزها را پاسداری میکردند حقوقی دریافت می داشتند ، اما اکنون دربانها ، نانواها ، آشپزها ، آبدارباشی ها ، کیسه کش ها ، خدمتگارهایی که مآمور آورد وبرد غذا و خواباندن و بیدارکردن اربابها هستند ، پیشخدمتهایی که کارشان سورمه کشی و بزک صورت و سایر آرایشها است ، اینها هستند کسانی که سران کشور ، آنها را به جای سوارها میگمارند ، این عده تشکیل سپاهی می دهند لیکن یک سپاه نمایشی که به هیچ دردی در جنگ نمی خورد ، گواه این ادعا آن است که اکنون دشمنان آنها آسانتر از دوستانشان در کشور در رفت و آمد می باشند ... خلاصه کلام آنکه ایرانیها چون خود دانند که در کار جنگ چندمرد حلاج اند ، به فرو دستی خود تسلیم شده اند و از این روست که هیچ یک از آنان از این پس به میدان نبرد نمی رود مگر آنکه یک یونانی در کنار خود داشته باشد ، خواه این جنگ برضد هموطنانش باشد و یا بر ضد یونانیان»
آیا این حال و روز نکبت بار و فلاکت ِ مملکتی که اوضاع دوران قاجار را یادآور است ، واقعاً به ادعای آقای بدیع بی هیچ خدشه ای راه "تمدن ایرانی" را با افتخارتر از تمام دنیا میپیموده است ؟!
دکتر بدیع هنگامی که با افتخار سخنان افلاطون کبیر در قوانین را با هول و افتخار برای تمجید از کوروش یا ایران می نوشتند این قسمت را ندیدند :
«اگر پس از آن ایرانیان در سراشیبی انحطاط متوقف نشده اند از آن جهت است که با ربودن بیش از حد آزادی از ملت ، و از حد گذراندن خودکامگی سروران ، احساسات دوستی دوجانبه و اشتراک منافع را ضایع کرده اند ، هنگامی که این احساسات ضایع شد دیگر خیر رعایا و ملت آنچیزی نیست که از تصمیم رؤسای قوم حاصل میشود که اندیشه ای جز استوار کردن شخص خویش درسر ندارند» (یونانیان و بربرها ، ترجمه آرام ، برگه 126-127)
امیرمهدی بدیع می نویسد : «هیچکس نمی خواهد بفهمد که آنچه در ایرانیان قدیم ، مایه عیب جویی و خرده گیری یونانیان شده است ، همان چیزهاست که ملتهای فقیر در آن باره ، ملتهای ثروتمند را سرزنش می کنند و همان چیزهاست که ملتهای محروم با بانگ بلند ، ملتهای مرفه را از داشتن آنها در معرض انتقاد قرار می دهند و آنرا تجمل پرستی می خوانند»(ج1 ، برگه 42)
آیا واقعاً چنین است یا باز شاهد مداحی پرطمطراق دیگری از سوی بدیع هستیم ؟ آیا آقای بدیع می تواند بفهمد که پارسیان اگر هم به ثروتی رسیدند این ثروت از طریق لیدیا و مصر و بابل و خراجگذاریها و مالیاتهایی - که موقتاً در دوره بردیای(راستین یا دروغین) متوقف شد – که ساتراپی ها و استانهای امپراطوری به اکباتان و شوش می پرداختند ، تأمین شد ؟ آیا ایشان این مطلب هرودوت را خوانده اند که پارسیان چگونه بودند ،
این حال و روز واقعی قوم پارسی از زبان یکی از اهالی لیدیا بوده است :
« [ای کرزوس] بر ضد قوم و ملتی قصد جنگ داری که شلوار چرمین می پوشند و دیگر آنکه جامه های ایشان نیز از همان جنس و سرزمین آنها به قدری خشک و خالی است که فقط به آنچه فراهم میشود اکتفا می کنند ، هیچگاه آن مقداری هم که خواستارند نمی یابند ، ایشان شراب نمی نوشند آب تنها نوشابه آنهاست و هیچ محصول مرغوبی در کشور آنها بدست نمی آید ، و حتی انجیر برای تنقل ندارند و بر فرض که - تو ای کرزوس - چنین مردمی را مقهور سازی غلبه بر ایشان برای تو چه سود ؟ و می دانی که آنها چیزهای قابل توجهی هم ندارند تا لایق تصرف باشند ؟! »(کتاب اول :45)
این همان پارسیانی هستند که لیدیاییان حتی آنرا لایق تصرف هم نمی دانستند ! همان پارسیانی که کرزوس زمانیکه غارت شهرش به دستور کوروش را می بیند رو به کوروش میگوید :
«ایرانیان غرور دارند اما بی بضاعت و فقیرند»(کتاب اول :54)
اینک به یمن خزانه ها و ثروتهای بابل ، مصر ، لیدیا و فنیقیه ، و در روزی که آقای اسلامی ندوشن میگوید در یونان انتخابات برای گزینش افراد سیاسی برگزار میشد به سوی این ممالک غنی هم لشکرکشی میشد و غارت میشدند و آقای بدیع که گویا گمان برده اند این ثروتها از آسمان در کیسه هخامنشیان می افتاده پزش را به یونان می دهد ! جالب آنکه در جلد سوم کتابشان بعداً به الکساندربزرگ طلبکارانه معترض میشود که ثروتهای "ما" در شوش و تخت جمشید و شوش چه شد و کجا رفت ؟! توصیه ای که به کرزوس از طرف سولون -حکیم و مرد دولتی خردمند آتن- میشود ، را به آقای دکتر بدیع هم گوشزد میکنم :
«چه بسا توانگران که در حال نکبت و ناراحتی مرده اند و چه بسا افراد متوسط الحال که سعادتمند زیسته اند و سعادتمند از دنیا رفته اند» (کتاب اول :30)
آری براستی حق با سولون بود ، "توانگران پارسی" همواره یا در نبرد می مردند یا به تیغ برادران و خواجه سرایان درباری خود ، ولی "متوسط الحالان آتنی" در کمال احترام و آرامش و فرهیختگی و علم و ادب و فرهنگ جان می سپردند و نامشان در ردیف "نیمه-خدایان" (منظور "به نیکی") برده می شد.
هرودوت در کتاب اول در بخش بابل می نویسد که :
«برای چهارماه سال مواد مورد لزوم دستگاه شاهنشاهی پارس از سرزمین بابل فراهم می شد ، سایر نقاط آسیا مصرف هشت ماه دیگر را فراهم می ساخت ، همین نکته نشان می دهد که منابع آشور بالغ بر یک سوم منابع سرتاسر آسیا است» (کتاب اول : 94)
ثروتهای هخامنشیان که گویا آقای بدیع پس از 2000 سال برای بازپس گرفتن آنها تمایل نشان داده اند از راه همین غارت و باج و خراج مصرو بابل و لیدیا و فنیقیه و ملل دیگر بدست آمده بود. یکی از مسائل بسیار رایج بخصوص در مورد کوروش آیات بخصوصی در عهد عتیق است که در آن از کوروش دوم به نیکی یاد شده است ، بایستی توجه داشت که طبق ادعای یهودیان ، کتب دینی ایشان توسط بخث النصر (که بابل در زمان وی شاهد شکوهی ویژه بود) بکلی نابود شده است و عهد عتیق به مروز زمان تکمیل شده است ، در واقع بایستی توجه داشت که این سخنان ، سخنان خداوند یا حتی موسی (ع) نیست ، و در طول سده ها به نگارش درآمده است ،
مثلاً در کتاب دانیال نبی به قول "دکتر صفوی" در کتاب "اسکندر در ادبیات" وجود عناصر دوران هلنیسم (بجای عناصر الهی!) در اواخر آن مشهود است.
دکتر "آرچیبالد رابرتسون" در کتاب بسیار وزین "عیسی : اسطوره یا تاریخ" راز تمجید یهود از کوروش را به ما نشان می دهد :
«شاهدی وجود ندارد که یهودیان قرن اول یشوع (Jesus) را یک نام الهی می دانستند ، ولی برای اینکه آن یک نام مسیحایی باشد ، شواهدی داریم . اندیشه مسیحا (یعنی "مسح شده" Christos) نزد یهود سه شکل داشت . در کتابهای تاریخی عهد عتیق ، "مسح شده یهوه" فقط یک پادشاه فرمانرواست . هنگامیکه یهودیان پادشاهی نداشتند و به رعایای امپراطوریهای بابلی ، پارسی و مقدونی تبدیل شدند ، آن عنوان در پیشگوییهای مجهول المؤلف به "رهبری" اطلاق گردید که تجسم آرمان ملی استقلال در آن زمان بود ، در کتاب اشعیا 1:45 حتی کوروش که یکتاپرست نبود "مسیح" یهوه خوانده شده است . همینکه روزگاران یهودیان به تدریج بدتر شد و استقلال کوتاه مدتی که حشمونائیان به دست آورده بودند جای خود را به استیلای رومیان داد ، آرمان مسیحیایی بیش از پیش رنگ فوق طبیعی گرفت . در آن دوره برخی از یهودیان طبعاً انتظار داشتند یشوع ، قهرمانی که بنی اسرائیل را به سرزمین موعود رهبری کرد ، دوباره برای آزادکردن آنان از یوغ رومیان ظاهر شود ، در حقیقت دو مدعی مسیحیایی ، هر یک به شیوه ای ، خواستند نقش یشوع را بازی کنند : تیودا که حدود سال 45 میلادی ، رهبری گروهی را برای عبور از رود اردن پس از خشک شدن برعهده گرفت و یک یهودی مصریکه بین سالهای 52 و 58 میلادی به پیروان خود وعده داد که باروهای اورشلیم به فرمان او فرو ریزند . شواهد دیگری برای این موضوع در پیشگوییهای سیبیلین که در فصل چهارم نقل شده ، در مکاشفه عزرا و شاید در لقب "شهریار حضور" که یهودیان تا زمان حاضر آنرا در دعای سال نو به یشوع اطلاق می کنند یافت میشود . بنابراین عیسای اسطوره ، نه بر یک آئین قربانی ، بلکه بر انتظار یک یشوع "تجدید حیات یافته" پایه گذاری شده است»(برگه های 154-155)
فکر میکنم از متن مشخص باشد که مقامی که به کوروش در عهد عتیق داده شد مقامی از سوی کاهنه و نویسندگان یهود که برخی از آنها "مجهول" هستند ، بود ، مثل مقامی که کاهنه مصر به کمبوجیه و داریوش داده بودند و اصلاً بحث "خداوند" یا "حضرت موسی" و تجلیل آنان از کوروش دوم در میان نیست.
در سالنامه نبونئید ، سال هفتم ، ستون دوم سطر 1-4 میخوانیم :
«کوروش سپس به سوی هگمتانه پیشروی کرد ، این شهر را غارت کرد و غنایم را به انشان برد» (پروفسور ماریا بروسیوس :: سالنامه بابلی)
کوروش دوم فرمان به غارت می دهد (تصویر نمادین)
چنانچه گذشت از گزنفون نقل کردیم که وی معترض است:
«ایرانیان خیلی بیشتر از زمان کوروش زن-صفت شده اند»
و این یعنی اینکه حتی گزنفونی که علاقه او به کوروش (صغیر و کبیر) بر کسی پوشیده نیست نیز بطور ضمنی کوروش را به "زن بارگی" و در نتیجه "زن صفتی" متهم می کند ، در واقع اگرچه گزارش بخصوصی از هرودوت ، کتزیاس و گزنفون در مورد حرمسرای کوروش و تعداد زنان عقدی و غیرعقدی آن وجود ندارد ولی از سخنان افلاطون می توانید دریافت که وجود چنین حرمسرایی برای کوروش بسیار محتمل بوده است :
«گمان می کنم کوروش با اینکه سرداری بزرگ و میهن پرست بود به تربیت فرزندان و اداره امور خانه خود اعتنایی نداشت ، او از جوانی همه عمر خود را در میدان جنگ و در میان سربازان گذرانده و فرزندان خود را به زنان سپرده بود ... آری تربیتی زنانه به دست به دست زنان درباری که بتازگی در ناز و نفعمت غوطه ور شده بودند و دور از شوهران به سر می بردند زیرا شوهران چنان سرگرم جهانگیری بودند که وقتی برای رسیدن به امور خانواده نداشتند(**) ، پدر گله های بیشمار از گاو و گوسفند و حتی گله های انبوه از آدمیان (!) و ثروتی بیکران اندوخت ، ولی فرزندانش که می بایست روزی همه آن ثروت را به ارث ببرند کوچکترین بهره ای از سجایای گذشتگان خود بدانگونه که در ایران مرسوم بود نبرده اند ، ایرانیان قومی گله دار و فرزندان سرزمینی کوهستانی بودند و در پرتو آداب و رسوم خاص ، شبانانی هوشیار و نیرومند بار می آمدند و در روز ضرورت سختیهای میدان جنگ را بآسانی تحمل می کردند ولی کوروش غافل از اینکه فرزندانش در زیر دست زنان و خواجه سرایان به روشی دیگر پرورش می یابند و بی آنکه کسی را یارای آن باشد که پندی به آنان دهد به سوی تباهی می روند ، چون کوروش درگذشت فرزندانی که در ناز و نعمت بزرگ شده و به لجام گسیختگی خو گرفته بودند به قدرت و ثروتی که از پدر بازمانده بود روی آوردند ، نخست یکی از آنان چون نمی توانست تقسیم قدرت را میان همه برادران تحمل کند دیگران را از دم شمشیر گذراند ، سپس خود به سبب افراط در می خوارگی دیوانه شد ... در اینجا حق داریم روی به داریوش کنیم و بگوییم ای داریوش ، چرا از غفلت و اشتباه کوروش پند نگرفتی و خشایارشا را به حال خود واگذاشتی تا مانند کمبوجیه تربیت یابد»(افلاطون ، قوانین :694-695)
**هنگامیکه به قسمت مورد نظرسخن افلاطون که با "**" نشان داده ام رسیدم یاد کتاب پلوتارک و سخن یکی از پادشاهان به فیلیپ (پدر الکساندر کبیر) افتادم ، الکساندر بواسطه عذری از دست پدرش فیلیپ ناراحت شده بود و به نشانه قهر همراه با مادرش "المپیاس" به جنگل رفته بود ، پادشاه همسایه به فیلیپ ِ مقدونی میگوید :
«تو که از اداره امور خانه خود عاجزی چگونه می خواهی به آسیا لشکر بکشی ؟ »
خوشبختانه این سخن در فیلیپ اثر کرد و زندگی آنان به حالت عادی برگشت و جهان چنان متحول شد که دیدیم ، ولی درایران به سبب جایگاه شاهخدایی ِ امپراطوران کسی جرأت نداشت چنین سخنانی را به شخص اول مملکت بگوید و در نتیجه امپراطوری از همان ابتدا و تا ثریا به بیراهه و کجی رفت ؛ تا جایی که زمانیکه پایان امپراطوری هخامنشی سر رسید همه اقوام زیر سلطه ، نفس راحتی کشیدند که از اتوریته دیکتاتوری پارسی رهایی یافتند.
"پروفسور هیگنت" می نویسند :
«نظام سیاسی ایرانیان از نوع استبداد مطلق ِ مشخصه حکومت های مشرق زمین بود که "شاه بزرگ" برتر از همه چیز به شمار می آمد »
در زمامداری کوروش دوم ملتهایی که در برابر کوروش مقاومت نمی کردند یا کمتر مقاومت می کردند معمولاً معابدشان در امان می ماند ، برخی اینرا به تساهل دینی" کوروش نسبت می دهند ولی یک نظریه بسیار جالب هم در این مورد وجود دارد که برپایه آن :
«بعضی از محققان .. معتقدند که کوروش بدان علت نسبت به ادیان دیگر نظر خوش و موافقی داشت که آن ادیان و مذاهب در مقابل دین خودش پیشرفته و قابل اعتبار بودند » ( "آیین مغان" ، هاشم رضی ، برگه 155)
فقره بسیار معروفی در کتاب "ایرانیان" اثر آیخیلوس (آشیل) وجود دارد بدین مضمون : «کوروش برگزیده بخت قدرت را به دست گرفت و صلح و آسایش را به مردم خود ارزانی داشت ، او لیدیه را گشود و فریقیه ، و سراسر ایونیه را به اطاعت درآورد ، و همواره دست خدایان همراهش بود ، زیرا که سرشار از فرزانگی بود» ("لوک پیر" ، محمدعلی اسلامی ندوشن ، برگه 124)
تمام افراد از محققین تا مقلدینشان در مورد این فقره هیچ توضیحی نمی دهند و خواننده گمان می کند این مطلب از زبان خود ِ آشیل (این آشیل شاعر بود و در نبردهای ماراتون و سالامین حضور داشت و با آشیل بزرگ ، قهرمان یونانی نبرد ترویا تفاوت دارد) بیان میشود ، در حالیکه آشیل این مطلب را از زبان «روح داریوش» بازگو میکند. همه اینها هم بخاطر این است که آشیل همانند یونانیان (هرودوت و کتزیاس) گمان میکرد داریوش به خاندان کوروش وفادار است و از آنجایی که خود این یونانیان در صداقت و درستی بی نظیر بودند ، نمی توانستند چنین خیانت عظیمی از سوی یک پارسی به پارسی دیگر (داریوش به کوروش) را باور کنند و در پندار خود داریوش را وارث قانونی تاج و تخت می دانستند. ولی در کتاب اول هرودوت ماجرای خواب - بسیار مهمی برای تاریخ پژوهان - را بیان میکند که بواسطه آن رؤیا ، کوروش پریشان شده بود :
«پس از رودخانه جیحون ، هنگامیکه کوروش در سامان ماساگتها در خواب بود پسر ویشتاسپ را در خواب دید که دوبال در شانه اوست که یک بالش بر آسیا و بال دیگرش بر اروپا سایه انداخته است ، فرزند ارشد ویشتاسب ، نواده ارسامس ، ار دودمان هخامنشی ، نامش داریوش و در آن موقع بیست ساله بود و هنوز به سن و سال خدمت نظامی نرسیده بود ، وقتی کوروش بیدار شد راجع به خواب خویش سخت بیمناک گشت و چنین استنباط کرد که واقعه بسیار بغرنجی در پیش است ... پس ویشتاسب را فراخواند و به قصد گفتگو او را به کناری کشیده اظهار داشت : ای ویشتاسب بر من عیان شده است که فرزندت ضدمن و تخت و تاجم خیال فتنه دارد ... ارشد فرزندانت را با دو بال بر شانه ، در خواب دیدم که با یکی بر اروپا و با دیگری بر آسیا سایه انداخته است بی شک تأویل این خواب آنست که او ضد من اندیشه طغیان دارد»(کتاب اول:101)
کوروش در واقع درست فهمیده بود و ظنش کاملاً دقیق بود ، چنانچه اکثر محققین امروز دریافته اند داریوش بسیار زیرکانه به تاج و تخت و میراث او خیانت کرد و بردیا پسر حقیقی کوروش را کشت و با کودتا اورنگ پارسی را تصاحب کرد ، در این دوره دستگاه پروپاگاندایی داریوش با قویترین دستگاههای پروپاگاندایی امپراطوری روم برابری می کرد. هرودوت در ادامه خواب صادقانه کوروش را به "نحوی بی ربط" اینگونه تعبیر می کند :
«هرچند کوروش راجع به سوء قصد داریوش تردیدی نداشت ولی معنی واقعی خوابش آن نبود که وی می پنداشت ، بلکه خواب الهامی آسمانی و حاکی از این خطر بود که او بزودی در همانجا درخواهد گذشت (!) و روزی تاج و تختش نصیب داریوش خواهد گشت»
داریوش در سنگنبشته بغستان بسیار هوشمندانه طرح یک اتوریته جدید از کوروش به خودش را پی ریزی میکرد ، در دربار از مهر سلطنتی کوروش اول (پدربزرگ کوروش دوم : کوروش کبیر) برای کارهای بی ارزش و دونمایه مثل تحویل گوشت استفاده میکرد (پروفسور ویسهوفر ، قیام گئوماته و آغاز پادشاهی داریوش اول ، فصل "داریوش غاصب") در واقع در وجود داریوش "درایت و بی رحمی" به نحو متوازنی تقسیم شده بود ، همچنانکه پروفسور بروسیوس میگوید سنگنبشته بغستان منبع گزارش یونانیان در ماجرای داریوش و بردیای دروغین است ، این بسیار مهم است که ما بدانیم تمام محققین حتی شاپور شهبازی متفق القولند که "کمبوجیه" اجاقش کور بود و در نتیجه سلطنت از سوی او نمی توانست ادامه پیدا کند ، تنها "بردیا" پسر کوروش و برادر کمبوجیه که ظاهراً در مهارتهای نظامی و فردی از کمبوجیه برتر بوده می توانسته است وارث تاج و تخت شود پس سوء قصد به جان او از سوی داریوش بسیار محتمل است ، هرودوت با اینکه به "تشابه ظاهری" و حتی "تشابه اسمی" بردیا و "برادر مغ (که مدعی سلطنت میشود)" (کتاب سوم : 208) واقف بود ، ولی هیچگاه درنیافت که در واقع شباهت چهره و نام آن مغ با بردیا به این خاطر بوده است که وی همان "بردیا" پسر واقعی کوروش بوده است و آن مغ اول که احتمالاً دوست بردیا و وفادار به خاندان سلطنتی بوده ، راه بردیا را برای کودتا بر کمبوجیه فراهم کرده بود ، داریوش بگونه ای پوپولیستی در امپراطوری چو انداخت که کسی که حکومت میکند و خود داریوش او را کشته است مغی شبیه به بردیا بوده است نه بردیا (!) شاید اوج قدرتنمایی داریوش برای تحقیر کوروش ، تصویر متأثر کننده سنگنبشته بغستان -بیستون- باشد که داریوش بر روی جسد بردیا پسر کوروش پا می گذارد :
بغستان-بیستون : داریوش اول به نشانه هژمونی سلطنت خود بر بردیا پا می گذارد
آدرس منبع: ارغنون
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک