بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 120
بسم الله الرحمن الرحیم
از امام صادق (ع) نقل شده است : «روزی امیرالمومنین (ع) در کوفه بر فراز منبر مشغول خطبه بود که ناگهان اژدهایی در حالی که به شدت به طرف مردم می دوید و آنها از او می گریختند پدیدار شد. حضرت فرمود: «راه را برای او باز کنید. » اژدها جلو آمد و از منبر بالا رفت و پاهای حضرت (ع) را بوسید و خود را به پاهای مبارک حضرت مالید و سه بار دمید، سپس پایین آمد و رفت و حضرت خطبه را ادامه داد. وقتی مردم توضیح خواستند ایشان فرمود: او مردی از جن بود که می گفت : فرزندش را یکی از انصار به نام جابر بن سمیع، بدون این که به او آزاری رسانده باشد با سنگ کشته است و اکنون خون فرزندش را می طلبید.» (بحارالانوار، ص 172 ( قابل ذکر است، دری که اژدها از آن وارد و خارج شده بود به «باب الثعبان» (درب اژدها) مشهور شد.
پس از شهادت امیرالمونین (ع)، معاویه که نمی خواست ذکری از فضایل آن حضرت گفته شود دستور داد فیلی آوردند و به آن در بستند. آنقدر فیل را در آنجا نگاه داشت تا به بابالفیل مشهور شد و هم اکنون نیز، «باب الفیل» (درب فیل) نامیده میشود. دور اولی بود که سید محمد خاتمی در انتخابات شرکت کرده بود. سیدی جوان، خوش رو و خوش صحبت، با سر و وضعی مرتب و اتو کشیده و شخصیتی دانشگاهی و موجه! اما خیلیها او را درست نمیشناختند. موجی که راه افتاده بود و تهاجم تبلیغاتی، سیادت(سه سید فاطمی) و مظلومیت(انتقاد از سیاستهای او) او را بر سر زبانها انداخته بود!
سر صندوق رای بودیم. رای گیری که تمام شد، صندوق ها باز شد و مشغول شدیم به خواندن و شمردن. رای ها اکثریت خاتمی بود، که البته بعدها هم اعلام شد. اما چیزی که بیشتر از هم جلب توجه میکرد نوع رای دادن مردم بود. خیلی هایی که رای داده بودند شناسنامهشان از اول انقلاب مهر انتخابات نخورده بود! تعدادی هم بی سواد یا کم سواد بودند و رایهایشان خنده دار و در عین حال تامل بر انگیز: جاتمی، حاتمی، باتمی، خانمی و...! اما از همه مهمتر و قابل تاملتر اینکه تاکید بیش از اندازهشان بر سیادت خاتمی بود تا بر شخصیت و صلاحیت او. به همان انگیزه هم به او رای داده بودند! تبلیغات کار خودش را کرده بود!
شاید بپرسید: خب خاتمی چه ربطی به قضیه باب الفیل داشت؟
ربطش واضح است! سوء استفاده ازعنوان سیادت و امام زاده بودن و عشق به اهل بیت!
آنها دقیقا همان کاری را کردند که معاویه و مریدانش هزار و اندی سال با علی علیهالسلام کردند. معاویه برای خاموش کردن شرارههای عشق و محبت نام و یاد و بزرگی و عظمت شخصیت علی علیه السلام در دلها، دست نیرنگش به چیزی بزرگتر از فیل بند نشد! برای همین هم فیلِ میدان جنگ و نمایش شد ابزار سیاست و مکر و حیله و خدعه! حالا در قرن بیست و یکم، شاگردان مکتب سیاسی و اخلاقی همان معاویه دارند از همان شیوههای مزورانه برای بستن راه فرزند همان علی و انقلاباش استفاده میکنند.
شاید در حال حاضر فیل با همه بزرگیاش کار آمد نباشد اما فیلم و شعبده که هست! هر روز فیلم جدیدی از شعبدههای محیر العقول خود در برابر بیت رهبری و ولایت فقیه به نمایش میگذارند؛ نمایشی خیره کننده در برابر اردوگاه انقلاب ترتیب میدهند تا حواس مردم را از اصول و اهداف انقلاب منحرف کنند. تا شاید به خیال خامشان با خواباندن ستون خیمه این انقلاب یعنی ولایت فقیه، عَلم تشیع و اهل بیت را در این کشور پایین بکشند.
فیلمهای زیاد و بزرگی در تاریخ کوتاه انقلاب و در برابر انقلاب به دست منافقان و معاندان و دنیا طلبان دنیا پرست کارگدانی شده، طوریکه با اینهمه فیلم میتوان جشنواره بزرگی از مکر و حیله و شیطنت و ریاکاری برپا کرد! یادمان نرفته است که تا دیروز که آقای...و بعدها آقای...شده بودند عِدل امام و اسلام و انقلاب و نظام و مخالشان مخالف همه...کسی هم نمی پرسید، بلکه جرات نمی کرد از متولیان این امامزادههای قلابی بپرسند که آیا نظر خود امام هم چنین است؟ بعدها امام خودشان هم زبان به شکوه گشودند و گفتند که: والله من راضی نبودم.
یادشان رفته بود اینها انسانند و زمینیانند، نه آسمانی و مقدس و ملکوتی! مساند نه طلا! ما آنها را طلا فرض کردیم، دست پخت خودمان بود! هنوز مس وجودشان طلا نشده بود که هیچ برایشان صندلی طلایی هم میگذاشتیم و جانم فدایت تکه پارهاشان میکردیم تا شاید مطلای وجودشان به ضرب دستمال چاپلوسی درآسمان چشم و دل مردم بیشتر جا خوش کند و ماه مجلس و دولت و امت شود. همانطور هم شد، چشمها چنان خیره این هاله نورانیت کذایی شد که همه باورشان شد که اینها موجوداتی فرشته سیرت و مقدس و ملکوتی هستند.
آبهای بخت و اقبالشان که از آسیاب امور کشور افتاد، تشت رسوایی آبرو و شوکتشان هم از بام چشم و دل مردم افتاد. اما تبلیغات کار خودش را کرده بود. هنوز مرغ جان خیلیها برای وصال به آنها پر میکشید و هر شب با این قمرهای مصنوعی به عالم رویایی تمدن و پیشرفت و.... زائر اعزام میکردند و دورش نه هفت بار، که 70 بار طواف میکردند. عنوانها پشت سر هم جعل میشد: قائم مقام رهبری، فرزند امام، یار امام،.... سکه خلافت امام و رهبری نظام را پیشا پیش به نامشان زدند و خطبه برایش خواندند تا شاید ورق حکومت برگردد، خواستند اما نتوانستند؛ رشته کارها دست کس دیگری بود.
دست را دیدند و صاحب دست را ندیدند و برای خلفاش سید علی جنگ جمل و صفین راه انداختند. نفهمیدند که این انقلاب صاحب دارد، امام دارد، پشتیبان دارد. باز هم شنهای طبس که معرفت و شعورشان جلوتر همه خواص طلبکار و پر مدعا و فرصت طلب به حرکت در آمد و طومار سپاه ابرهه را در هم پیچید.
..سیدی رفت و سیدی آمد؛ فقط همین را از این انقلاب اسلامی و حکومت دینی و ولایت فقیه فهمیدند. دیدند نشد عقلشان قد نمیدهد به مفهوم ولایت فقیه و جایگاه آن در دل و دین مردم. دستشان هم از دامن ولایت فقیه کوتاه شد. فقط دیدند که یکی رفت و دیگری آمد. اما چرا این نه، آنهای دیگر؟ مگر سید و روحانی در این مملکت کم داریم. میرویم سیدی پیدا میکنیم زیبا و خوش خنده و خوش بر رو تا چشم دل مردم به جمالش روشن شود و دست از این سید بردارند. اما این کجا و آن کجا؟ اینرا خدا آورد و آن را خودشان! اینرا فقهای انقلابی و شاگردان امام انتخاب کردند و آن را دشمنان انقلاب و امام و مردم! نسخه جعلی برای کنار زدن رهبری از نوع قلابیاش! دقیقا همان کاری را کردند که طالبان و ملا عمر آمریکایی بر سر اسلام آورند. ملا محمد عمر! هم عمامه داشت هم طالب علم. و هم محمد داشت و هم عمر! پیغمبر جعلی نوظهور آمریکا برای اسلام قرن بیست و یکم.
آنها ملا محمد عمر را آوردند، اینها سید محمد را! به نام دلسوزی، شخصیت سازی کردند تا شخصیت سوزی کنند از ولی فقیه و رهبر انقلاب! اما نفهمیدند که این فقیه است و مجتهد و اسلام شناس و طرفدار سیره و سنت نبوی و علوی، آن یکی غرب گرا هست و مدرن و طرفدارتجدد و تحول و تغییر همه چیز باب میل و مذاق مستعمرین و مستشرقین و مستغربین! چند روزی از صدقه سرش کوبیدند و خوردند و بردند و دست آخر گفتند تا ولایت فقیه هست کارها پیش نمیرود. برای مظلومیتش اشک تمساح ریختند و مغازهای برای این امام زاده باز کردند و باز هم از چراغ بیت المال چراغ خانههاشان را روشن کردند. دوران جیک جیک مستانشان به سر آمد. پردههای ریا و نفاقشان افتاد.
دستشان هم از بیت المال کوتاه شد. دوباره برگشتند با یک سید دیگر و امام زادهای پیراهن عثمانی برای امام زاده قبلی. اما این یکی موجهتر و خوش سابقهتر بود. هنوز دستش را برای هیچکس رو نکرده بود. باز هم خیلیها فریب خوردند. فریب گذشتههای کمرنگ و عناوین پررنگ او را. باز هم امام زاده دیگری عَّلم شد، برای بستن در خانه ولایت فقیه. این یکی زد به سیم آخر. با خود گفت: میروم کنار دریای انقلاب و کنار سکان عرشه کشتی آن یعنی: ولایت فقیه مینشینم و این دریای آرام را با ماست ترشیده و تاریخ گذشتهام را هم میزنم. شاید ماهی ساده دل بعضی از ملت بیاییند و دور این طعمه جمع شوند و ما هم به کباب قدرت و دوغ سیاست رسیدیم. گفتند: نمیشود جانم بوی ترشیدگی ماست آرزوهایت بلند است . گفت: می دانم نمی شود اما اگر بشود چه شود! آنقدر هم زد تا اینکه دریای صبر خدای انقلاب و ولی و صاحب اصلیاش متلاطم شد امواج خشم فرزندان حقیقی انقلابی را چنان بلند کرد که مشتهای غیرتشان بر فرق این گرگهای در لباس امام زاده فرود آمد چون خس و خاشاکی از دامن پاک انقلاب جاروب کردند و دور ریختند.
فراموش نکنیم تا امام هست امام زادههای قلابی بیشتری از آستین دشمنان بیرون خواهد آمد. پس مراقب فیلها و فیلمهای سیاسی جناح معاویه باشیم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک