بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 160
بسم الله الرحمن الرحیم
آدمها و چیپسها!
دقت کردهاید، آدمها چقدر شبیه چیزهای اطرافشان هستند؟ چوب، سنگ، دیوار، پنجره، درخت، آب و...اما گاهی اوقات بعضی شباهتها آنقدر هست که آدمی مثل من هم بتواند کلی روی آن موضوع مانور بدهد و نظم و نثر را به هم ربط بدهد!
با خودم فکر میکردم بعضی چیزها چرا باید اینقدر در زندگی ما آدمها مهم باشد آن هم فقط به خاطر بعضی خواصش که فایده آنچنانی ندارد که هیچ مخرب هم باشد، اما در عوض آن چیز صدها فایده دیگری هم داشته باشد که بشود از اون بهره برداریهای بیشتر و بهتری کرد و اما نکنیم، مثل چیپسهای رنگارنگ کارخانجات تنقلات کشور خودمان، که بیشتر از هر خوراکی مفید دیگری تولید میشود و بیشتر از همهشان طرفدار داره! بیشتر از همه چیز تو زندگی انسانها حضوری پر رنگی پیدا کرده و میتونه کلی روی روابط افراد خانواده و اقتصاد و ....تاثیر داشته باشد اما، در عین حال هیچ فایدهای هم حداقل در اقتصاد و سلامت خانواده نداشته باشه، روزی هم نباشه که مردم اونو ( با همه علمی که به مضر بودنش دارند) به مناسبتهای مختلف نخرند و نخورند و کلی هم از طعم و رنگش لذت نبرند!
روزی نیست که پیچ تلوزیون باز نکنیم و چشممان به جمال چیپس جدیدتری روشن نشود و اشتهای بچههایمان برای خوردنش تیزتر! اما چیزی در چیپس هست که ماهارو عجیب به این ماده غذایی خوشمزه و خوش خوراک و دلَبر و جیبُبر پیوند میزند!( منظورم خالی شدن جیب ملت به نفع کارخانجاتیه که موظفند طبق رسالت انسانیشان! یعنی: ایجاد تنوع و نشاط و شادابی در زندگی مردم به وسیله گیاه مفید و سالمی مثل: سیب زمینی و تبدیل کردنش به مادهای مضر و در عین حال شکم پر کن!) منظورم ماده اولیه و محصولات بعدیش هست!
آدمها خیلی هایشان شبیه سیب زمینی هستند! بر اساس شعار قدیمی: به من چه و به ما چه! یا شعار صهیو نیستی عیسی به دین خود موسی به دین خود( چه کسی بهتر و بیشتر از صهیونیست جماعت میتونه از قبل اینجور شعارهای مسئولیت گریزانه و بیتفاوتی به وظایف دینی و دنیایی مردم نفع میبره!) شعار افرادیکه برای تسکین ناله پر از درد وجدانشان سر میدهند ! کسانیکه که هیچ دغدغهای نسبت به سرنوشت دیگران در جامعه و خانواده و همسایه و اطرافیانشان ندارند. شعارشان زندگی برای زندگی هست! اصولا چنین افرادی بودن یا نبودنشان هیچ تاثیری( چه مثبت و چه منفعی) برای جامعه ندارد، مثل ریگ بیابان( هر چند ریگ بیابان هم گاهی فوایدی دارد برای خودش، زبان بسته!) حالا اگر همین افراد اگر در مسیر زندگی طبیعیشان، از بد حادثه مثل سیب زمینی، گذرشان به کارخانه چیپس سازی بیافتد( جایی که بنا به دلایل نامعلومی دست از دنیا شسته و دنبال کار فرهنگ سازیه مثل: مسجدی، مدرسهای، مکتبی، هیئتی،... ) و زندگیشان طعم و رنگ و شکل دیگهای پیدا بکند، چه اتفاقها که نیافتد. تکان دادن یک سنگ از سر راه کاروان بشریت چه منافعی که ندارد حالا اگر این سنگ خودش از سردی و انجماد خارج شود و چشمهای زلال هم از دل آن بجوشد، نور علی نور خواهد شد!
کدام رهگذریست که موسی وار عصای معجزهاش میتواند این دل سرد و سنگین و سنگی ما را به حرکت در آورد و به رویش و ریشه دادن و حرکت وادار خواهد کرد، شاید همانکه دل به دیدارش بستهایم؟!
اما ما آدمها در این فرهنگ دهکده جهانی جوری بار آمدهایم که مثل سیب زمینی همیشه این کارخانهها هستن که دنبال ما میان نه ما دنبال کارخانه! مثل ولایت اهل بیت علیهم السلام که نقش کعبه را دارند منتها به جای اینکه ما دنبال کعبه باشیم انتظار داریم که کعبه بیاد دنبالمان! همهاش میگوییم: آقا بیا! به زمین و زمان چسبیدیم و امام زمان را صدا میزنیم! رویای دیدن حضرت را در مزرعه خیالمان میپرورانیم و برای چشم و ابرو و خال لب و جمال حضرتاش مثنویها میسراییم( هر چند کسی منکر فضل و ارزش ابراز ارادت و محبت نیست) و در پندارمان چنان وصفاش میکنیم که یادمان میرود که او امام ما هست و ما غلام او و او مولا ست به ولایت الهی بر ما، نه مجسمه و الهه زیبایی و عشق و دلبری و عاشقی! زیبایی، حسن است اما جمال ظاهری او فرع است بر اصل وصایت و ولایت تکوینی و تشریعی.
او از ما تسلیم و اطاعت و تولی و تبری میخواهد نه جملات عاشقانه! او از ما مسئولیت پذیری و دغدغه و تعهد و تخلق میخواهد نه مسئولیت گریزی در پناه خزیدن به پستوی دعا و اشک و آه و ناله از فراق! او از ما یاری و دلدادگی با سر دویدن میخواهد نه و دلسوزی و دلبری و عشق و عاشقی! اگر بیاید( که انشاءالله خواهد آمد به زودی زود) پا بر دنیایی خواهد گذاشت که با خطکش بایدها و نبایدهای خدایی ساخته شده باشد، نه آن دنیایی که برای دل خودمان ساختهایم! آنچه ما ساختهایم از زندگی آنقدر کوچک و حقیر است که وقتی حضرت بیاید خواهد گفت: خراب کن آنچه ساختهای که مهندسیاش از پای بست ویران است و تاب ولایت ما را ندارد!
چه خواهیم کرد اگر آن تصویری که از حضرت ساختهایم و از ذهن مادی و ظاهر بینمان نشات گرفته باشد و تنها در خم کوچه زیبایی خال لب و ابرو و چشم و...باشیم و حضرتش در غم سیاهی دل ما عشقمان به دنیا و دین دنیاییمان! چه میشود اگر بیاید و ازما بپرسد: حال ما وقتی خوب بود که به نام ما به درب فقرا و نیازمندان شهر و کوچه و فامیل رفته میرفتی و قفل دلی دردمند را با نام ما باز میکردی! منتظر باشیم اما نه منتظری که بیاید و مسئولیتمان را مثل یک متهم به ما تفهیم کند! نگوییم بیا! برویم بلکه بدویم دنبالش با پای عمل، با نای بینوایی و بینایی!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک