از سویی آیا تهرانی ها به مشکلات ما می اندیشند؟ آنها چقدر با این موضوع درگیرند که 14 سال است در این منطقه خشکسالی بیداد می کند؟ آنها می دانند وقتی  آب قنات یک روستا و همه درختانشان خشک می شود چگونه میشود زندگی کرد؟

روزی در خوابگاهم نشسته بودم که یکی از دوستانم  تماس گرفت و بعد از احوال پرسی گفت قصد دارد برای سفر چند روزه به تهران بیاید و از من خواست تا علاوه بر تامین مکان خواب، او را به یک تهران گردی هم ببرم.  رفیق گنابادی از شیفتگی نسبت به تهران قدیم گفت و اینکه دوست دارد در بعد ازظهر های خیابان لاله زار آرام قدم بزند. کافه نادری و کوچه ملی را ببیند، کنار درب باغ ملی عکس یادگاری بگیرد و با دیدن میدان بهارستان از ایرانی بودن خودش لذت ببرد. او جملاتش را با احساس خاصی می گفت و از دل بستگی نسبت به ایران قدیم صحبت می کرد.  سخت نبود که بفهمم علت این احساس جدیدش چه بود. او کاست جدید رضا یزدانی- ساعت 25 و آهنگ کوچه ملی -  را شنیده بود. این آهنگ او را مدهوش کرده بود. نوع صدای یزدانی و متن شعر در مورد حس نوستالژیک تهران قدیم ، بردلش نشسته بود. گویی تک تک مکان هایی که یزدانی نام می برد برایش خانه پدری بود و باید حتما در آنها نفس می کشید.چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه یک آهنگ اینگونه  تغییر درونی ایجاد می کند. چرا یک انسان باید یک مکان یا یک اتفاق را جزیی از هویت خود بداند؟

در مبحث هویت. موضوعی وجود دارد تحت عنوان هویت سازی. در ذیل این موضوع بحث می شود که از طریق چه روش هایی می توان یک گزاره را  دارای چندین معنا  کرد و معانی را به نشانه تبدیل نمود  و نشانه ها را در مرحله بعد جزوی از شخصیت فردی و هویت قرار داد.

شهر تهران، قدمت زیادی ندارد و به آغاز دوره قاجاریه برمی گردد. معماری جدید ان نیز اکثرا به دوره ناصری و برخی به بعد از مشروطه بر می گردد.  به عبارتی تهران کمی بیش از 100 سال عمر دارد. بسیاری جامعه شناسان مطالعات فرهنگی معتقدند تهران با جمعیت انبوه و تنوع اعتقادی دچار نوعی بی هویتی است از طرفی تاریخ کوتاهی هم که دارد نمی تواند کمک کاری در این زمینه باشد. از همین رو تلاش مضاعفی انجام می شود تا همان اندک معماری و هنری های تجسمی  که در شهر جاریست در یک عملیات هویت سازی، بسیار بزرگ جلوه کند و مردمی که در تهران زندگی کند  بتوانند در این محیط ها به آرامش روانی برسند و  ریشه های هویتی خود را در ان بیابند.

  تمرکز گرایی که در ایران وجود دارد نه تنها در تقسیمات کشوری و اداری عمل میکند و بر اقتصاد  و سیاست سایه افکنده بلکه هویت ایرانی را نیز در پایتخت شکل می دهد. اکثر شهرهای ایران دارای تاریخ چند صدساله هستند و بناها و آداب و رسوم تاریخی دارد. گناباد ما هم یکی از همین شهرهاست که تاریخش به قبل از اسلام باز می گردد.  اصولا 100 سال هنوز تاریخ جاری مردم است و گفتگو درباره آن از سنخ خاطره گویی است. بسیاری از خانه های پدربزرگ هایمان بیش از یک قرن عمر دارد و ما انها را به راحتی تخریب می کنیم  و احساس نابودی تاریخ هم نداریم. اینکه یک جوان شهرستانی گنابادی در قلعه دختر شوراب، قنات قصبه، مسجد جامع شهر ،چندین امامزاده و کاروانسرای دوره صفویه  احساس نوستالژیکی به او دست نمی دهد و نتواند به حوادث و آدم هایی که در آنها گذر کرده اند بیاندیشد اما خیابان تازه سازی مثل لاله زار که تنها ویژگی اش  تماشاخانه ها و کاباره هایش بوده است  و کافه نادری را که گعده روشنفکران  بوده است را  می پسندد و استخوان بندی فکری – تاریخی خود را بر آن استوار می نماید. چه چیزی می تواند باشد جز نتیجه تلاش یک جریان هویت ساز تمرکز محور  که می خواهد به هر جوان ایرانی تلقین کند که  هویت خود را باید در مدل زندگی تهرانی بیابد. این موضوع وقتی حاد تر می شود که این جوان شهرستانی باید رنج های یک تهرانی را هم رنج های خود به حساب اورد!

یک روز دختر یکی از اقوام دفتر انشایش را آورد تا درباره موضوع جدید انشاء که خانم معلم کلاس پنجم مدرسه ابتدایی گناباد گفته بود کمی اطلاعات به او بدهم. اواسط زمستان بود و  وارونگی هوا در تهران رخ داده بود . موضوع انشاء آلودگی هوا  و نتایج آن بود!  موضوع انشا بیخودی انتخاب نمی شود و آن ذهن کودک را هم شکل می دهد.  این در حالی بود که به علت هوای سرد، بسیاری از روستاهای ما گاز نداشته و دچار مشکل بودند و هنوز بارانی نیامده بود و مهمترین بحث کشاورزان ما ترس از ادامه خشکسالی بود. اما کودک گنابادی  بیش از اینکه به مشکلات محیط زندگی خودش توجه کند و فکرش را درگیر کند باید برای کودکان تهرانی نگران باشد و مسئله آنها را مسئله خود بداند. همه چیز ، رسانه ملی ، روزنامه ها و حتی مدارس ما درباره مسائل تهرانی ها می اندیشند و سخن می گویند.

 الان که تابستان است بحث داغ تهران ، مسئله گشت ارشاد است. این موضوع اصلا موضوع ملی نیست اما همه را درگیر کرده است. کاری نداریم که در یک بحث کلامی اسلامی یا حقوق بشری همه می تواند درباره گشت ارشاد  ، خوبی یا بدی آن صحبت کنند. نکته مهم اینجاست که یک جوان کرد یا لر یا خراسانی چه قدر از مشکل خودش آگاه است و به آن می اندیشد. مگر ما در  شهر گناباد ، انبوهی بی حجاب و پیروانی از ادیان دیگر داریم که درباره پوشش آن ها و تعاملات اجتماعی شان ساعت ها بحث کنیم. از سویی آیا تهرانی ها به مشکلات ما می اندیشند؟ آنها چقدر با این موضوع درگیرند که 14 سال است در این منطقه خشکسالی بیداد می کند؟ آنها می دانند وقتی  آب قنات یک روستا و همه درختانشان خشک می شود چگونه میشود زندگی کرد؟  آیا آنها در سال یک دقیقه به این فکر می کند که ما هر سال کلی کشته می دهیم فقط بخاطر جاده  بدمسیر مشهد – گناباد؟ آنها از کمبود امکانات ما اگاهند؟ آب شور ما را تا به حال در لوله های آب خود دیده اند؟ چقدر غصه می خورند برای این همه فرصت که در شهر کوچک ما از بین می رود فقط به خاطر ناسیونالیسم احمقانه ی که تحت عنوان، پایین ده بالای ده، گناباد بجستان کاخک بیدخت ، شهر نوغاب ،دلویی خیبری و… جاری است و فکر  حتی نخبگان مارا  این ناسیونالیسم  جهت می دهد.

حال با تلاش این جریان هویت سازی مرکز محور  ما باید  با لذت های تهرانی ها ، شاد شویم و برای آلودگی هوا، ترافیک، ناامنی و دیگر مشکلات آنها ناراحت شویم و آن را مشکل درجه اول کشور بدانیم و از اطراف خود غافل بمانیم. کسی در وصف زیبایی های طبیعی و تاریخی شهر ما شعر نمی گوید و خواننده تراز اولی هم آن را اجرا نمی کند. بحث من یک نگاه طبقاتی به این مسئله نیست و نمی خواهد با رویکرد مارکسیستی از تقابل  همه ما با همه آنها  سخن بگوید بلکه فقط می خواهم اشاره کنم هویت سازی یک پروژه است. این نیست که بگوییم حالا همه اینجور شده اند یا دنیا به این سمت می رود. من معتقدم طبق یک روال مشخص سلیقه ها عوض می شود و اعتقادات  جابه جا می شود. اینکار تخصص ابزاری مثل رسانه است.

تنها راه اینکه خرده فرهنگ هایی همچون ما بتوانند نفس بکشند. طراحی مدل هایی برای فعال سازی دوباره نشانه های زیبایی شناسی  قدیم منطقه توسط خودمان است. بازافرینی ترانه های محلی، معماری محلی، بازی ها ، غذاها و ایجاد حس کاربرد و رفع نیاز توسط این مدل های قدیمی می باشد. کار بس  جان فرسایی است.

دیگر از شنیدن اینکه بسیاری از جوان های شهر کوچک ما هنوز مظهر قنات قصبه را ندیده اند اما دیوانه ی گشت و گذار در ولنجک ، دربند و خیابان های شیک شهرهای بزرگ هستند تعجب نمی کنم. وقتی دیگر همه پدر و مادرها با کودک خود با لهجه تهرانی صحبت می کنند تا فرزندانشان در جامعه بتوانند شخصیت اجتماعی داشته و اذیت نشوند به عادی شدن همه چیز  پی میبرم. دیگر کسی علاقه ندارد برای خانه اش بادگیر بگذارد و یا کاهگلی حتی نمادین در دیوار خانه اش به کار ببرد.  برخی ترجیح می دهند در یک واحد آپارتمانی 70 متری زندگی کنند ولی از زندگی در یک باغ سرای بزرگ و قدیمی هراس دارند همان بهتر که از فرق سر تا نوک پا تهرانی شویم. وقتی همه چیز دست به دست هم می دهد  تا تصور کنیم زندگی به سبک تهرانی شیرین تر است بعد از مدتی واقعا زندگی به سبک تهرانی شیرین تر می شود!
آدرس:
http://gonabadnews.com/1390/04/29/2314.html