بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 118
یوسف حیدری با بستن نارنجک خود را به زیر تانکها انداخت و سه دستگاه از تانکهای دشمن را منفجر کرد. لشکر زرهی عراق با دیدن انفجارها عقبنشینی کردند. صدای تکبیر از هر سنگری به گوش میرسید.
شهید یوسف حیدری فانیذ سرباز20 ساله تبریزی یکی از شهدایی است که 31 تیرماه سال 67 همانند شهید فهمیده با بستن نارنجک به زیر تانکهایی که در حال نزدیک شدن به مقر فرماندهی گردان 744 تیپ 2 لشکر 85 ذوالفقاردر نفت شهر بودند رفت و با منهدم کردن سه تانک عراقی مانع پیشروی آنها شد. این شهید ارتش 4 روز پس از قبول قطعنامه 598 از سوی ایران زمانی که متوجه یورش ارتش بعثی شد با منهدم کردن تانکهای آنها نقشه شوم دشمن را که تصرف بخشی از خاک ایران بود نقش بر آب کرد. شهید حیدری که قهرمان دوومیدانی رقابتهای کشوردر سمنان و تبریز بود در حالی که به خاطر جثه کوچکش مسئولیت او را کارهای دفتری تعیین کرده بودند مصاف رودررو با دشمن را به نشستن پشت میز ترجیح داد و در لباس مقدس سربازی به شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
مصبیتی به نام سانسور
ابتدا بهتر است نگاهی به انواع سانسور داشته باشیم در اینصورت بهتر می توان با پدیده ای به نام سانسور مواجه درستی داشت. دانشنامه ویکی پدیا در اینباره دسته بندی کاملی ارائه کرده است:
انواع سانسور
1. منطق سانسور در انواع مختلف دادهها متفاوت است. انواع اصلی آن عبارتاند از :
سانسور اخلاقی» که در طی آن هر مطلب خلاف اخلاق حذف میشود. سانسورچی ارزشهای پس زمینه متن را زیر سوال برده و دسترسی به آن را محدود میکند. از نمونههای آن میتوان بهتصاویر مستهجن اشاره کرد.
2. سانسور نظامی» فرایند نگهداری از اطلاعات نظامی و تاکتیکهای نظامی است که میبایست به صورت محرمانه و دور از تیررس دشمن صورت پذیرد. از این روش در مبارزه با جاسوسی و در واقع افشای اطلاعات نظامی استفاده میشود همچنین سانسور نظامی میتواند موردی مانند ایجاد محدودیت در پخش اطلاعات در مورد عملیاتهای نظامی مانند جنگ عراق را دربربگیرد. مثلاً در جنگ عراق دولت آمریکا عکس برداری و فیلم برداری از سربازان کشته شده وپخش آن در رسانهها را محدود میکرد.
3. سانسور سیاسی» در واقع روشی است که طی آن دولت اطلاعات را از مردم مخفی میکند. هدف جلوگیری از ایجاد فضای آزادی بیانی است که ممکن است منجر به شورش شود. دولتهای مردم سالار معمولاً سانسور سیاسی را آشکارا ناپسند میدانند اما به صورت مخفیانه به آن دست میزنند. هرگونه نارضایتی در مورد دولت به عنوان یک نقطه ضعف در نظر گرفته میشود که میتواند حربهای را در اختیار دشمن قرار دهد. تاکتیکهای مبارزه هم به صورت مخفی هستند: به رسوایی واترگیت رجوع کنید.
4. سانسورمذهبی» در مورد هرگونه متنی که مخالف یک عقیده خاص است اعمال میشود. همچنین ممکن است مذهبی عقاید مذهب دیگری را در خلاف جهت خود ببیند و از اشاعه آنها جلوگیری کند.
5. سانسور شرکتی» نوعی از سانسور است که در طی آن شرکتها از افشای اطلاعات مربوط به وضعیت اقتصادی و بازرگانی شرکت که آنرا به صورت منفی جلوه میدهد خودداری میکنند. شرکتهای خصوصی که در «تجارت» مطبوعات نقش دارند گاهی از افشای اطلاعات درآمد تبلیغاتی شان یا ارزش سهام شان دربازار بورس خودداری میکنند تا وجهه خود را خوب و مناسب جلوه دهند.
چنانچه مشاهده می کنید سانسور ابعاد گوناگون و کارکردهایی متفاوتی پیدا کرده است( هر چند در جهان غرب به خاطر سیستم و برنامه های کنترلی قدرتمند حاکم بر سراسر نظام اداری هر کشور غربیها را از تابوی سانسور فاحش و رسوا بی نیاز کرده) اما متاسفانه با وجود کارکرد مثبت و بسیار ضروری سانسور( خصوصا در مباحث امنیتی و نظامی) باز هم در داخل کشور آگاهانه و نا آگاهانه سانسور وجهه ای نا زیبا و کریه از خود به جای گذاشته( هر چند در معدود مواردی شاهد سانسورهای سلیقه ای و سیاسی و غیر منطقی نیز بوده ایم) و عمدتا نیز منظور از سانسور در ایران که به آن حمله می شود( حتی دست اندرکاران مسائل فرهنگی) سانسور در حوضه فیلم و سریال و سینماست. ما در این یادداشت کوتاه تلاش خواهیم کرد تا نگاهی آسیب شناسانه به این ابزار قانونی و ضروری داشته باشیم و دلایل زیر سوال رفتن این راه کار قانونی و نا کار آمد شدن و ناکارامد جلوه داده شدن را به تیغ نقد و تحلیل بسپاریم.
به نظر میرسد مشکل اصلی در دست نیافتن مسئولین به تشخیص درست از موضوع و مصادیق و چرایی سانسور است .
یکی از مشکلات حال حاضر جریان فرهنگی و هنری کشور عدم تبعیت بدنه هنری و فرهنگی کشور از جریان اصلی نظام سانسور است. سانسور در همه کشورها بدون استناء(البته با شدت و ضعفهایش) در جریان هست حتی کشورهای مدعی دمکرایتک غربی.
با این تفاوت که در آن کشورها مجریان فرهنگی با سیستم حاکم فرهنگی و ارزشهای رایج هماهنگ و همراه هستند. لذا اثری نیز تولید نمی شود تا نیازمند سانسور بوده و هزینه زائدی بر گرده خالق اثر تحمیل کند. حتی در صورت تولید چنین آثاری به دلیل نظام آهنین و قدرتمند کنترل و نظارت بر عرضه آثار اجازه عرضه کردن چنین آثاری را به سازنده یا سازندگان داده نمی شود در نتیجه دیده هم نمی شود( چه خوب یا چه بد) متاسفانه در ایران اوضاع بر عکس است. دقیقا آثاری فرصت تولید و عرضه می یابند که عمدتا آثاری جهت دار و مغرضانه با نظام ارزشی حاکم بر کشور است( هر چند خالقان چنین آثاری به آن درجه از تجربه و تکنیک و دانش دست یافته اند که بدانند چگونه افکار و اندیشه های انحرافی خود را در لایه های پنهان اثر به مخاطبین ایرانی ارائه دهند بدون اینکه آب از اب تکان بخورد)
بیماری نظام نظارت بر تولیدات فرهنگی خصوصا سینمائی سبب شده بسیاری از آثار و محصولات ضد ارزشی و ضد دینی و براندازانه مجال تولید پیدا کنند. و انبوه تولیدات اینچنینی در دقیقه 90 و پشت سد اکران به تیغ تیز سانسور دچار شوند. این بیماری و تنبلی روده های و اندام داخلی فرهنگ کشور که همان جریان مدیریتی حاکم بر وزارت ارشاد و چرخه مافیایی تولید و تهیه چنین آثاری است سبب شده تا تیغ سانسور در ایران تندتر و بران تر شود.
ومتاسفانه همین سبب شده تا نظام متهم به سرکوب جریان ازاد هنری کشور قلمداد شود! مایه بسی تاسف است که پس از 0 3 و اندی سال از استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی هنوز بدنه اصلی فرهنگی و هنری کشور با نظام و انقلاب نه تنها هم آهنگ نیست که در تضاد و چالشی مخرب در حال هجمه به ارزشها و مبانی دینی و اخلاقی حاکم بر کشور است و تاکنون سخیف ترین و غیر اخلاقی ترین اثار هنری خصوصا سینمائی آن هم با بودجه بیت المال و حمایت نهادهای دولتی تولید و حتی اکران شده اند.
باید گفت در ایران تنها راه مبارزه با سانسور، مبارزه و مقابله با مافیای هنر و فرهنگ کشور است و سرو سامان دادن به این وضعیت اشفته تولیدات فرهنگی و هنری است. در غیر اینصورت تیغ سانسور حتی ریشه های خود انقلاب را هم هدف قرار خواهد داد و آن هم با بهانه دادن به دست روشنفکران سکولار عرصه هنر و قدرتمند شدن اندیشه و عمل این طیف بر جریان فرهنگی کشور است.
بسم الله الرحمن الرحیم
ریشه های خوش رقصی دولت روحانی برای اهل سنت چرا و چگونه؟
مدتیست اخبار نگران کننده ای از حضور چشم گیر اهل سنت در مناطق شیعه نشین به گوش میرسد. 15 سال پیش یکی از اساتید حوزه علمیه قم از حضور اهل سنت در قم و حتی برگذاری نماز جمعه! در این شهر مقدس اهل بیت که عنوان پایتخت معنوی تشیع در جهان را دارد مورد بی توجهی و بی مهری و حتی اتهام مسئولین قرار آن زمان قرار گرفت. این حادثه در شهر مشهد هم اتفاق افتاد اما عکس العمل به موقع حضرات ایات علم الهدی و مکارم شیرازی و سبحانی حساسیت و دغدغه دوستداران نظام و انقلاب را بر انگیخت تا جائیکه مولوی عبدالحمید از این هشدار بر آشفت و بنای فحاشی و بی احترامی به این بزرگواران را گذاشت.
حضور چشم گیر و جهت دار اهل سنت در شهرهای شیعه نشین خصوصا مشهد، یزد، قم، اصفهان،...و بالخصوص تهران و شهرهای مرزی بدون هیچ دلیل منطقی در کنار افزایش برنامه ریزی شده جمعیت اهل سنت در کشور، هر روز ابعاد گسترده تری به خود می گیرد و حاکی از توطئه ای خزنده از جانب صهیونیزم بین الملل خصوصا وهابیت در منطقه دارد. این در حالیست که شیعیان در اکثر مناطق سنی نشین حتی بومیان شیعه آن منطقه امنیت جانی و مالی ندارند. خصوصا نیروها و عواملی که در خدمت نظام و انقلاب باشند حتی اگر سنی هم باشند به دلیل همسوئی با حکومت مرکزی مورد انواع و اقسام تهدیدات جانی و مالی قرار می گیرند. این در حالیست که دولت یازدهم و نشریات طرفدارش برای جلب رای و همکاری اهل سنت دست به هر اقدامی زده اند و می زنند. این استراتژی مخالفین ولایت فقیه البته چندان هم بی سابقه نیست و دولت اصلاحات به سرکردگی خاتمی برای جلب رای مناطق سنی نشین حتی تا پای تحریف مفهوم ولایت هم پیش رفتند و مفهوم ولایت را با رویکردی منافقانه تا حد محبت صرف فروکاستند.
در حال حاضر نیز دولت حمایت های مالی و سیاسی خود را به شکل چشم گیری گسترش داده است. هدیه کردن چندین هکتار زمین به مولوی عبدالحمید جهت ساختن مراکز مذهبی اهل سنت آشکارترین آنهاست. در حال حاضر نیز عوامل دولت در نشریات در حال زمینه سازی برای واگذاری پست های حساس نظامی و مدیریتی به این گروه از اهل سنت است. نشریه "روشن" در شماره چهارم خود در مقاله ای تحت عنوان: "سرهنگ خان" بر طبل واگذاری مراکز نظامی و امنیتی و حتی پلیس به اهل سنت کوبیده است. گوئی دولت فعلی این طرفند برای حفظ رای مناطق اهل سنت خیز بلندی برداشته است.
اصل ماجرا چیست؟
شما دولت یازدهم برخلاف شعارهای رنگارنگ و یقه درانیهائی که برای نظام و انقلاب و امام کردید برای جلب اعتماد رهبری و نظام کوچکترین قدمی برنداشتین که هیچ در جریان مذاکرات هسته ای هم دسدت در دست دشمنان قسم خورده انقلاب تا مرحله تعطیلی مراکز هسته ای هم پیش رفتید( که اگر نبود هشیاری مقام معظم رهبری و نیروهای ولائی معلوم نبود چرخه خیانت دولت تاکجا می چرخید) حال به نظر می رسد به دنبال راه فراری از بحران مشروعیت و مقبولیت خود هستید حال خود نیز فهمیده اید چرا که خود نیز فهمیده اید طرح های سیاسی و اقتصادی فرهنگیتان در این کشور خریدار ندارد و یا اصولا با این برنامه ها نمی توان کشوری را اداره کرد و عملا شکست خورده است لذا به دنبال عزم خود برای حفظ آراء انتخاباتی خود جزم کرده اید و برای حفظ قدرت دل به آراء اهل سنت سپرده اید.
در اینجا چند سوال از مسئولین کشوری خصوصا دولت روحانی دارم:
دولت محترم و مسئولین بر اساس کدام استراتژی و منافع بلند مدت و کوتاه مدت نظام از واگذاری هیچ امتیازی به اهل سنت فروگذاری نمی کند؟ کسی منکر برخورداری اهل سنت از حقوق عادی شهروندی نیست و ظلم و تبعیض هیچ جایگاهی در شرع مقدس اسلام ندارد اما آیا این خوش رقصی دولت برای اهل سنت صرفا دفاع از حقوق آنان است؟ اگر بگوئیم در این نظام اهل سنت از حقوق اولیه انسانیشان محروم بوده اند و در حق آنان ظلم و اجحاف شده این اعتراف به چیزیست که خود جناب روحانی و حامی مادی و معنویشان جناب هاشمی سالها بخشی از این برنامه به اصطلاح ظالمانه و خیانت بار بوده اند؟ اگر چنین بوده چرا تا کنون که خود و حامیانتان در قدرت سهمی داشتید( البته به شکلی دیگر) چرا در برابر آن سکوت کرده اید؟ اگر چنین نبوده و اهل سنت نیز از حقوق اولیه انسانی و شهروندی خود برخوردار بوده اند پس دلیل دامن زدن بر مشکلات و بزرگنمائی آن مناطق اهل سنت چیست؟ آیا این غیر از این است که آقایان بر اساس مرام شیطانی ماکیاولیستی برای حفظ و بقا و دوام خود بر قدرت به هر وسیله ای متوسل می شوند؟ آیا باید فاجعه ای مثل سوریه و عراق در کشورمان رخ دهد تا این عاشقان ریاست و مقام متنبه شوند و متوجه شوند که در حال حاضر توطئه ای بزرگ علیه این نظام مقدس در حال شکل گیری است و سکوت و همراهی برخی مسئولین به کامل شدن این پازل و نابودی کیان تشیع منجر خواهد شد.
کنترل جمعیت و انتخابات پاشنه آشیل نظام
در گذشته کنترل نسل و در حال حاضر به انتخابات به دو پاشنه آشیل برای نظام تبدیل شده و دشمنان نظام برای ضربه زدن به نظام از این دو هربه استفاده بهینه کرده اند. لازم است دلسوزان نظام و انقلاب و تشیع برای جلوگیری از آسیب رسیدن به نظام مقدس جمهوری اسلامی هر چه زودتر چاره ای بی اندیشند که تصمیم دیر هنگام فردای ما حکایت: نوشدارو بعد از مرگ سهراب نشود. در این خصوص نقش و جایگاه حوزه های علمیه قم خصوصا مراجع عزام بیشتر نمایان می شود چرا که جایگاه مردمی مرجعیت تشیع می تواند اهرمی موثری در جهت بیداری مردم و فشار بر مسئولین و جلوگیری از این فاجعه باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج حسین شریعتمداری شما دیگر چرا؟
من از بیگانگان هرگز ننالم که بر من هرچه کرد آن آشنا کرد!
در اوج فتنه 78 ،
در اوج فتنه 88 ، در فتنه خاتمی، در فتنه میرحسین موسوی و کروبی، در اوج شرارت و شیطنتهای شبانه روزی اصلاح طلبان در مجلس و دولت دوم خردادی، در کشف و خنثا سازی بسیاری از توطئه های رنگارنگ علیه نظام و انقلاب، افشاگری علیه خیانتها و توطئه ها منافقین و ضد انقلاب داخلی و خارجی و...این فقط کیهان بود که یکه تاز میدان بود و دل دشمنان را می سوازند و می سوازند و دل رهبری و امت را شاد میکرد و میکند اما...گویا از آنچه می ترسیدیم بر سرمان آمد!
در تمام طول تاریخ هر آنچه بر سر انقلابها و مکتبها آمده بیشتر از جانب دوستان و آشنایان بوده نه اغیار!
در اینجا شاید خطاب قرار دادن همه عناصر زحمت کش و دلسوز و انقلابی و متعهد در مجموعه کیهان انصاف نباشد اما حال که جناب حاج حسین شریعتمداری کمی ناپرهیزی کردند شاید بد نباشد به روش خودشان از خودشان انتقاد کنیم:
حاج حسین عزیز!
چرا باید از زبان و قلم کسیکه تا دیروز برای ساکت کردنش از هیچ اقدامی خودداری نکردند(حتی در اوج فتنه تا آتش زدن دفتر روزنامه هم پیش رفتند) آن هم فقط به جرم دفاع از نظام و انقلاب چرا همچون کسی باید قلم بر چهره یکی از نزدیکترین یاران امام و انقلاب و رهبری بکشد؟ مگر راه دیگری برای انتقاد از برادر اندیشمند رهبری وجود نداشت؟ چرا حرمت رهبر را نگه نداشتید و با آن ادبیات ناپسند با یک مجتهد و فیلسوف اینگونه زبان با انتقاد گشودید؟
وقتی یادداشت شما را خواندم یاد نامه سرگشاده هاشمی افتادم! کار شما کم از کار هاشمی نداشت. مگر نامه نوشتن و درخواست برای مصاحبه و انتقال دیدگاه برای شما بسته بود که سرمقاله روزنامه دولتی کیهان را به ویترین تاخت و تاز علیه یکی یاران دلسوز نظام و رهبری قرار دادید؟
شما را چه شده که گویا در چرخش لبه تیغ تیز تند انتقاداتان دوست و دشمن به یک مسلخ میروند؟ از شما توقع بود که حد اقل به احترام رهبر معظم انقلاب کمی با تامل و حوصله و صبر و متانت و با زبانی لین انتقاد خود را مطرح میکردید، چه میشد؟ این عجله و شتاب شما برای به چالش کشیدن افراد و بحران آفرینی در جبهه دوستان چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟ عجیبتر اینکه در همین شماره مجله رمز عبور و چند صفحه آن طرف تر مصاحبه ای هم با فرزند آیت الله منتظری انجام شده که یک سری اتهامات علیه شخصیتهای نظام از جمله حجت الاسلام رازینی و... ودفاع تلویحی از منتظری و سید مهدی هاشمی از چشمان نقطه سنج و تیز بین جناب عالی دور مانده( هرچند نشریه مزبور با نیت نقد جریان منتظری مصحابه کرده است)؟
سخن کوتاه کنم. هر چند اکبر هاشمی دیروز برای ما همان اکبر هاشمی فتنه 88 و قبلتر و بعدتر از آن است و با تغییر موضع 180 درجه حاج حسین شریعتمداری و نسب مجدد وی به مقام آیت اللهی! موضع ما نسبت به وی تغییر نخواهد کرد اما توقع از شما برادر عزیز این است که در بزنگاهها که جبهه طرفداران نظام نیازمند آرامش و اتحاد در برابر جریان فتنه هست با مواضع تند و خارج از اخلاق و اصول این اتحاد و اتفاق را به خود زنی و تفرقه درونی تبدیل نکنید. درگیری و اختلاف افکنی در درون اردوی مدافعان نظام و انقلاب چیزی جز خدمت به دشمنان نظام نیست.
بنده و بسیاری از دلسوزان نظام از شما دلسرد شدیم(البته کمی) امیدواریم در مواضع و ادبیاتتان نسبت به نیروهای خودی تجدید نظر کنید تا خدا نکرده با خوردن برچسب "دشمن شاد کن" پرونده درخشان خدمات ارزشمندتان به نظام و انقلاب در چشم رهبری و نظام آسیب نبیند و ما همچنان دلگرم از حضور حاج حسین شریعتمداری سردار جان بر کف جبهه جنگ نرم و رسانه در سنگر کیهان باشیم.
تذکر:
این صرفا یک تذکر دوستانه از یک دوست به دوستی( البته در لباس پیشکسوت و یار همیشگی امام و رهبری) بزرگتر است. چرا که ما کمتر شخصیتهائی در نظام همچون این دو بزرگوار سراغ داریم که تحت هر شرایطی به افشاگری علیه جریان فتنه و سران آن بپردازند و این نشانه بزرگی آنان است. اما خطای بزرگان هم کم نیست. لذا هم باید باب توجیه که همیشه اوسع است را باز نگه داریم هم از طرف دیگران و هم از طرف خودشان تا اگر عذری هست بیاورند و الا.... شاید هم توجیهی برای این رفتار خود داشته باشند اما رسانه و خروجی رسانه ها وقتی منتشر شد حکم سند ره پیدا میکنند و می توانند تبعات بسیار و هزینه های گزافی برای نظام و انقلاب داشته باشد. برداشت اولیه ما از این متن بازخورد اولیه آن است نه پیامدها و دلالتهای مستقیم و غیر مستقیم سیاسی و غیر سیاسی آن که احتمالا پایان مقاله ایشان توجیهی باشد بر تندی آغاز آن. ولی با این همه حتی اگر به قصد و نیت خیر هم انجام شده باشد باز هم استفاده از چنین ادبیاتی ولو برای مقاصد مقدس، امری نامقدس و نامطلوب است و برازنده شخصیتهای فرهیخته نظام چون جناب شریعتمداری نیست حتی اگر(بر فرض) فرد مورد انتقاد هم از چنین ادبیاتی هم استفاده کرده باشد.
از سیاستمداران پخته ای چون شریعمتداری که همیشه بر مدار حق و انصاف و اخلاق قام نهاده اند توقع بیش از اینهاست و الا از دیگران چه انتظاری میتوان داشت. شاید امثال چون منی در عرصه قلم و سیاست خامی و ناپختگی هم داشته باشیم و لذا لغزشهای امثال ما شاید خسارتش آنقدر نباشد. اما کسانیکه نامدار عرصه رسانه هستند تک تک واژگانشان باید از روی حکمت و مصلحت باشد و نباید بر فاز ژورنالیسم زرد خبری رایج غربی از چیزی دفاع کرد و انتظار معجزه هم داشت. معجزه در تعهد و اخلاق همزمان هست چیزی که نبی معظم اسلام آن را به اوج رساند و در اوج ماند
بسم الله الرحمن الرحیم
به شکار غزال تیز پای دنیا رفته بودم. رقیبان هم خبردار و پر شتاب سر رسیدند.
در دره طمع پای استدلالم سخت بی تمکین شده بود و لغزیدم. تیر آرزوهایم به خطا رفت بر پای مرغ دلم نشست
نبض ایمانم کند شده بود و فشار خون امانم پائین افتاده بود
برای مداوا که رفتم اما طبیبان خود سخت در تب گرفتن پول می سوختند و تاب بیماران بی پولی چون مرا نداشتند.
آب و هوای بیمارستانها هم آلوده به ریزگرد های سمی بخل و تجارت بود و نفسهای وجدان سخت به شماره می افتاد. بیرون آمدم تا در زیر آسمان سخاوت الهی نفسی تازه کنم.
حکیمی را دیدم که بر منبر گل سر سبد آفرینش نشسته بود و از عصاره اخلاق محمدی، کاسه کاسه شراب تبسم در شکاف زخمها میکاشت و دسته دسته دعای خیر میچید. هر که مشتی از آن گلاب میخورد قطره قطره انجماد گناهانش آب میشد و دانه های شبنم توبه اش بر دامن استغفارش فرو میریخت. در برابرش زانو زدم صمیمانه برای نسخه ای طبیبانه. دستم را ز حمکت گرفت و ز رحمت بلندم کرد. گفت گم شده ای داری و زخمت به عمق نداشتن حکمت است و داروی تو سفر به روستای فطرت است با چراغِ قوه قرآن و لقمه ای نان محبت از سفره عطرت و کمی هم نمک صبر و انتظار .
با پای اراده آغاز سفر کردم. راه باز نبود و جاده اما دراز . در حوالی اتوبان مدرنیته، اتوبوس هوس را دیدم که سراسیمه در حال سوار کردن مسافران قاچاق بود با ویزای طریقت و حقیقت و در مرزهای خروج از شریعت.
هوا بس ناجوانمردانه سرد و تاریک بود و ازدحام انبوه مسافران و تابلوی بصیرت در جاده کور چشمها سخت ناخوانا. با چراغ قرآن اما مسیر روشن بود و پیاده روی سهل. گرسنگی و تشنگی دیدار امانم برید اما با لقمه ای از سفره محبت اهل بیت رمقی دوباره یافتم و فاصله ام را با اغیار افزودم.
در دمادم صبح صادق به کلبه بصیرت و معرفت رسیدم. مادر بزرگ عفت و پدر بزرگ غیرت هم آنجا بودند.
نماز صبح امید را با هم به امامت حضرت انتظار خواندیم و دعای فرج را برای رفع شدت زمزمه کردیم. آفتاب ملایم ولایت داشت آرام آرم از پشت ابر غیبت بالا می آمد. ناگاه چیزی در دلم شکست و بر زبانم جاری شد:
امن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلبی در یک از وبلاگها درباره تعطیلی برنامه سمت خدا توجهم را جلب کرد. مطالب گزنده بود درباره کلیت ماجرا. نگاهی هم از سر کنجکاوی به نظارت انداختم. یکی از آنها اما مثل خود متن گزنده بود. به جان و دلم نشست چون از جان و دل برآمده بود. گفتم بخوانید شاید بر جان شما هم بنشیند:
دیشب پدرم با روابط عمومی صدا و سیما تماس گرفت و با لحنی تند، اما پر از بغض آن ها را به باد انتقاد گرفت.
هر جمله ای که پدرم می گفت در نظرم خشتی می آمد که از دیواری به زمین می ریخت...
پدرم: چرا رعایت نمی کنید؟ چرا فیلم های صحنه دار پخش می کنید؟ آقا جان من تو این خونه دو تا بچه ی کوچ یک دارم...
صدای ضعیفی از پشت تلفن: آقا آرام باشید؛ کدام فیلم صحنه دار؟ ما کدام فیلم بدون سانسور را پخش کرده ایم؟!
پدرم :چه می دانم؟ مثل همان تبلیغات سس مایونز .که یک خانواده چهار نفره، میز به آن خوش رنگی چیده اند و هرکدام یک جور غذا می خورند.
یا تبلیغ آن یخچال "ساید بای ساید" که پر است از میوه ها و خوراکیهای رنگارنگ. یخچالی که پدر خانواده نمی داند خریدهایش را کجا جا دهد از فرط پر بودن...
آقا ما اینجا بچه خردسال داریم. تو را به خدا رعایت کنید...
و بدون اینکه آن مرد جوابی بدهد، صدای پدرم آرام و عاجزانه می شود...
آقا.. بچه های من کم سن و سالند، زیاد متوجه نمی شوند، میشود بجای دست های آن زن خارجی، میوه ها و غذاهایشان را هم سانسور کنید؟؟ ?ا حداقل از آن سایه های سیاه که بجای لباس روی بازوهای آن زن ها می کشید، روی این غذاها هم بکشید؟ می شود به همراه سانسور کردن قسمت هایی از فیلم، صحنه ی غذا خوردنشان را هم سانسور کنید؟
بچه هایم چند روزیست یک شکم سیر غذا نخورده اند. راستش را بخواهی آن ها اصا نمی دانند یک شکم سیر یعنی چقدر... ممنون...
پدرم تلفن را قطع می کند... و صدای پایین کشیدن پی در پی دماغ مادرم از آشپزخانه به گوش می رسد.
کمی که می گذرد . خواهرم سکوت خانه را می شکند...
وااااای داداشی نگاه کن چه کیکای خوشمزه ای نشون میده!
و بعد هم شکسته شدن بغض مادرم ...
و اندکی بعد هم پدرم...
و من پر از سوال..
که چرا آن مرد هیچ جوابی برای سوال های پدر نداشت..
و چرا مادرم گریه می کند؟!
و چرا پدرم؟!
بگذریم ...
فردا درس علوم داریم...
آدرس:
وبلاگ " من گوسفند نیستم"
http://gusfand.blogfa.com/tag/%D8%B1%D9%86%DA%AF-%D8%AE%D8%AF%D8%A7
به گزارش شیعه آنلاین،
آخر ای بیچارة بدبخت! آن کسی که دویست سال قبل فوت کرده است به چه درد تو میخورد؟! تو باید به دنبال ضعف و بیچارگی خودت باشی! اینکه میگویند: مولانا ایرانی و از ماست! یا سعدی از ماست! و یا سیّد جمال الدّین از ماست و دیگری میگوید: افغانی است و... این چه بازیهائی است؟ مگر سیّد جمال الدّین چه تاجی بر سر ما زده است که اینقدر بر سر او دعوا نموده و کنفرانس تشکیل میدهید که: آیا ایرانی است و یا افغانی و اسدآبادی یا پاکستانی و...؟! شخصی که أساساً معلوم نیست که بوده و چه وضعی داشته و طبق گفتار بعضی فراماسونری بوده و در بعضی دستگاههای کذائی فعّالیّت داشته است چرا ما اینقدر بر سر خود و بقیّه بزنیم که أسدآبادی است و یا افغانی؟!
شرف ما به این است که از اوّل تا آخر خلقت فقط چهارده معصوم داریم! چقدر مردم گیج هستند و چقدر ما بدبختیم! در مقابل معصومین علیهم السّلام مولانا کیست؟ حافظ کیست؟ تمام افتخار مولانا و حافظ به این است که خاک درب خانة امام مجتبی و حضرت سجّاد و امیرالمؤمنین را سرمة چشمان خود کنند!! مولانا تمام این کتاب بینظیر و ارزشمند مثنوی را نوشته و از بزرگان است، از مکتب علی علیه السّلام آورده و جمعآوری نموده است! حال چرا ما باید بر سر عرب بکوبیم که: ما مولانا داریم؟! آخر ای بیچاره ! تو که هستی که به او افتخار میکنی؟! أساساً مولانا و حافظ ننگ دارند که به تو نگاه کنند! حافظ از درون قبر فریاد میزند که همة افتخار من به رسول عربیّ اُمّی و امیرالمؤمنین و ائمّه علیهم السّلام است که همه عرب بودهاند!باری، این تکاثُر است که بصورت ملیّت فارسی و ایرانی و... با شعارهای حفظ فرهنگ و نیاکان و در میان ما رایج شده است! نیاکان ایرانی اغلب مشتی انسانهای شرابخوار و زنباره و... بودهاند . شما شاهنامه را بخوانید و ببینید اینها چه کسانی بودند! من سراسر وجودم از چنین نیاکانی بیزار است!
رستم و اسفندیار که بودند؟ آیا در سرتاسر شاهنامه از آنها یک کلام حکیمانه از این بهمن و توران و... به سراغ دارید؟ من یک نسخه از شاهنامه دارم که بیست سال است هر وقتی که میخواهم آنرا باز کرده مطالعه کنم، حیفم میآید که وقت خود را بجای روایات ائمّه در آن صرف کنم! کتابی که فقط در بگیر و ببند و بزن و بکوب و إحیای آداب و رسوم جاهلی و ملّیگرائی نوشته شده و میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی عـجم زنده کردم بدین پارسی
غلط کردید که با این کتاب سراسر تخیل موجب شدید زبان قرآن کنار گذاشته شود و بجای آن عجم زنده کردید! من خود فارسی زبان هستم ولی میگویم: این فارسی چه گلی بر سر ما زد؟ بهترین زبان در تمام دنیا عربی است و همه نوع کنایات و اشارات و لطائف در این زبان است و قویترین زبان از نظر منطق و بیان و قانون، زبان عربی است!
ما این زبان فارسی شما را نخواستیم که بجای «اجتماعات» «گردهمائی» و بجای «تظاهرات» «همایش» و بسیاری لغات دیگر وضع کردهاند که وقتی انسان آنرا میخواند أصلاً نمیفهمد که چه می گوید! «وسائل ارتباطات» به این خوبی را به«رسانههای گروهی» تعبیر میآورند!!آقا! چه مرگتان است؟! آخر چه کمبودی احساس میکنید که از این کلمات به این شیوائی و فصاحت که در زبان عربی است پرهیز میکنید و آن را به واژههای مسخرهآمیز تبدیل مینمائید؟! کلماتی مانند «مستقیم» و «دایره» و... چه ایرادی دارند ؟آیا ما واقعاً انسانیم که تحت عنوان «فارسی را پاس بداریم!» مردم را از زبان قرآن دور میکنیم؟! چه شد و چه چیزی بدست آوردید و چه نتیجهای بر کار شما مترتّب شد؟! مگر مردم در بیان مطالب خود عاجز بودند که شما دائماً برای آنان واژه جعل میکنید؟!
مردم به بهترین قسم و عالیترین وجه با هم صحبت میکردند و زبان قرآن کم کم داشت بعنوان زبان دین و ملیّت آنها درمیآمد که شما از آنها گرفتید! شما اگر در یک مکالمه مختصر مردم ، ألفاظ عربی را حذف کنید دیگر آن جمله معنا ندارد!من صریحاً میگویم: اینها همهاش عقده و تکاثر است! و شما بدانید که یک دستی پنهان این جریانات را تدبیر و اداره میکند! و ما هم عالماً یا عن جهلٍ در این میدان وارد شده و چهار نعله میتازیم!!؛ آخر آن کسی که «مرکز تحقیقات علوم اسلامی» به این زیبائی را به «پژوهشکدة دانشهای...» تبدیل میکند به چه منظور و برای چیست؟ آیا این غیر از تکاثر و فرورفتن در عالم کثرت معنای دیگری دارد؟!
و حالا از این عمل زشتتر و قبیحتر آنکه عدّهای ـ ما شاء الله ـ با آن عقل و درایت و ذوق کذائی خود در فرهنگستان جمع میشوند و پارهای الفاظ و واژههائی را جعل نموده برای همه قانون وضع میکنند که: باید همة مردم این کلمات را استعمال کنند! آخر این چه قانونی است که مثلاً باید همگان بجای لفظ «مستقیم» کلمة «سیخکی!» استفاده نمایند؟! آنها میگویند: خیر! این واژه از تصویب «فرهنگستان زبان و آکادمی کذائی و....» گذشته و لازم الإجراست!! نخیر! امت مسلمان صد سال نخواسته و نمیخواهند از تراوشات اینچنینی مغز سرکار تبعیّت کنند! بلکه به دلائلی منطقی میخواهند از زبان عربی با آن رفعت و فصاحت و بلاغت و امتیازات استفاده کنند!البتّه مقصود من این نیست که شما زبان فارسی را بکلّی کنار بگذارید چرا که بزرگان و شعرای ما به فارسی تکلّم میکردند ولی سخن در این است که أشعار و مصنّفات آنها تلفیقی از فارسی و عربی بوده و هست! مثلاً همین مولانائی که شما اینقدر به او افتخار میکنید اگر در أشعار «مثنوی» خود بجای الفاظ عربی از این لغات پیشنهادی و اینچنینی شما استفاده میکرد ،من به نوبة خود أبداً کتاب مثنوی او را باز نمیکردم! شما کلمات و استعارات و کنایات و لغات عربی را از کتاب مثنوی و دیوان حافظ ـ که باعث فخر شما شده و برای او کنگره میگیرید ـ و امثال آنها ،بگیرید و آنگاه ببینید دیگر چه چیزی باقی میماند؟!
در این مدّت مدید از صدر اسلام تاکنون افتخار شما در طب و سایر علوم به ابوعلی سینا و فارابی و ابوریحان و امثال آنان است و اینان یا کتب خود را تماماً به عربی تألیف کرده و یا لا اقلّ دو ثلث از آنها به زبان عربی است! آیا آنان نمیتوانستند با فارسی خالص ـ به قول شما ـ همانند «شاهنامه» بنویسند؟! آری آنها خوب هم میتوانستند ولی به روح این حرفهای شما خندیدند! آقا این کفن هزار دفعه پوسیده شده! و تازه شما میخواهید آنرا از نو بدوزید! بدبختی این است که سلیقه هم ندارند! و ای کاش قدری سلیقه داشتند!در یک سفری که ما به سوریّه داشتیم در فرودگاه به قسمت گذرنامه رفتیم که سه قسمت بود: «المواطنین»، «الدّول العربیّ» و «الاجانب» به ترتیب: هموطنان سوری، دُوَل عربی، و افراد اجنبی! و ما را چون ایرانی بودیم به قسمت اجانب راهنمائی کردند! یکی از دوستان ما به آنها اعتراض کرد که : چرا ایشان را أجنبی به حساب آوردید؟! آن شخص در پاسخ گفت: مگر ایرانی ها خودشان نمیگویند: خلیج فارسی! در مقابل ما که میگوئیم: خلیج عربی! بنابراین ما دو ملّت هستیم!آخر این خلیج فارسی و خلیج عربی چه نفعی به حال ما دارد؟! چه اشکالی دارد که بگوئید: خلیج اسلامی و خود را راحت کنید؟ و این همان کاری است که شاه سابق میکرد! چقدر اختلافات در منطقه و عراق و... افتاده بود؟ دشمنان و استعمارگران هم طرفین را شناخته بودند و دائماً آنها را تحریک میکردند و تا احساس میکردند آرامش نسبی حکمفرماست کلمة «الخلیج العربی» را به کار میبردند و آنگاه به اعلیحضرت!! برمیخورد و روابط تیره میشد و سفارتها بسته و... ملّت بیچاره هم قربانی این بازیها واقع میشدند!
خوب، چرا نمیفهمید؟ آخر این خلیج یک حدودی دارد و هر کسی در مرز خود باشد! بیائید و بگوئید: «الخلیج الاسلامی» که در اینصورت دیگران هم نمیتوانند اعتراضی داشته باشند والاّ کار ما هم عیناً همان کاری است که شاه میکرده و آنوقت ما را جزء اجانب به حساب میآورند!
از نظر اسلام آن کسی که اقرار به «أشهد ان لا اله الا الله و أشهد انّ محمّدًا رسول الله» میکند از «مواطنون» است و همشهری محسوب میشود خواه ترک باشد یا انگلیسی و اسپانیولی و یا اُردو زبان و یا چینی و عرب و عجم به حساب بیاید! همة اینها کثرات و تخیّلات و توهّمات و مجاز و جهل و نادانی است که باعث جدائی بین مسلمین شده است!
چگونه است که اگر یک زن زیبا از همین نژاد عرب نصیب حضرتعالی شود از او نمیگذری و حتماً او را به زوجیّت خود درمیآوری و همینطور اگر از نژاد چینی یا ژاپنی و یا انگلیسی و امثال ذلک باشد نمیگوئی که: حتماً باید با نژاد ایرانی ازدواج کنم! پاسخ آن است که در اینجا منافع اینچنین اقتضا میکند!!
باری، عدّهای در آنطرف و اینطرف بر گرد منقل و وافور نشسته برای ما تصمیم میگیرند و هیچ حرف منطقی وجود ندارد.
این مطلب یکی از مبانی مرحوم آقا (حضرت علاّمه آیه الله سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی) رضوان الله علیه بود که در مقابل آنکسانی که لفظ «خارجی» و «داخلی» را بیان میکردند بیان میفرمودند و همة اینها را از کثرات دانسته و مخالف با توحید قلمداد میکردند!ایشان میفرمودند: «خارجی کسی است که از ملّت اسلام خارج است! و هموطن کسی است که داخل در ملّت اسلام است ولو در خارج از کشور اسلامی زندگی کند!»
چرخ زندگی همچنان میچرخد و خواهد چرخید؛ با ما یا بدون ما. نجنبیم خواهند جنباند آن هم چه جنباندنی! در این قطار شتابان اقطار حیات و مماتمان را هم که راست نبریم چپ خواهند کرد. خواهند چرخاند و خواهد غلطاند بر بستر رانش خاک سست شبهه ها و غرق خواهیم شد در سیل گاه حوادث ناراست و ناخواسته. واویلاست اگر در این هنگامه قرائت های مختلف از دین، چرخ اندیشه مان را به زنجیر ایمان اعتقاد راسخ مجهز نکنیم که چاله های گل و لای شک و تردید مچاله مان خواهد کرد.
چنان خاضعانه در برابر بارش تکه های آتشکده اندیشکده های جهنمی غرب بر سرمان ایستاده ایم که گویی به تماشای سحر ساحران فرعون آمده ایم. دل خوش کرده ایم به بینایی و دانایی حاصل از ترجمه های اندیشه های وارداتی؛ گویی بیمه نامه صادر کرده اند برای هر نسخه ای که از آنسوی عالم پیچیده اند . نسخه هایی که نه شافی و است برای ما و نه شافع است آنها.
آنچه بر سرمان میبارد اسید سوزان هوا هوس گدازه های آتشفشان رنسانس است با اسانس خوش طعم آزادی و توسعه و پیشرفت انسان برتر اما ابتر از خدا. از آن سواست که سوزش گرد و غبار این سموم شیطانی را که بر سینه افکارمان پهلو گرفته است، سینه به سینه بر سیمای اندیشه نسلهای بعد رسم می کنیم و یادشان میدهیم که خرمن گندم حرام بهشت را خوردن از ماست و کاهش را بر باد دادن از آنان . آینده خواهد گفت که شراره های این آتش پنهان در خاکستر اندیشه ها، چه لهیبی بر ریشه ایمان چه پیران و جوانان خواهد زد؟
ایستاده ایم برای ستاندن دست گدایی از ته مانده کاسه چه کنم چه کنم افکار بی نتیجه و نیمچه نیچه، ته مانده نشخوار کفریات کارل مارکس و لنین و استالین و یونگ و کانت و کنت و فوکویاما
نهایت اتفاق مبارک زندگیمان شاید این رقم خورده باشد که در دام دامن غرب پرستی نیافتیم که اگر نیافتیم هم باز عدسی چشممان ملتمسانه می چشد طعم حقارت خاک کف پای این غول غائله چشم هم چشمی رقابت دنیا را. و هر شب که میشود شمع دل میسوزانیم نه برای غربت خود، که برای غریبی غرب، در ممالک شرق. آن هم در عوض قرنها سوزاندن ریشه آباء و اجدادمان زیر تیغ استمعار و استحمار. دل است دیگر دلیل نمی خواهد. میخواهد هر چه خاطر خواه اوست. پرنده دلمان را در پیچ و تاب عشوه و ناز هنرشان چنان گرفتار کرده ایم که نیم رخمان را هم اگر با سیلاب سیلی تحریم هم بکوبند نیم دیگرش را هم که نشانش را ندارند با لبخند ملیح مصالحه و مذاکره قاچ میزنیم و در طبق اخلاص برایشان در طبق سیمین میچرخانیم و تقدیم میکنیم.
ما را خریده اند هم خودمان را هم خدایمان را آن هم به ثمن بخس چرا که اگر به خود آئیم خواهیم فهمید که خط واحد خدای احدمان را از ریل خارج کرده اند و عوضش راه های رسیدن به خدایان خود را برایمان تسهیل کرده اند که چنین عبد حقیر و ذلیل تکنیک و تاکتیکشان شده ایم و حاضریم برای وصال این دلبر برتر، تبر بر هر چه خشک و تر داریم فرود آریم و لب از لب هم تر نکنیم.
مغربیها به غروب تمدنشان که نزدیک می شوند ما مشرقیها هم به احساس یتیم شدن نزدیکتر. آنان شده اند پدر و ما شده ایم فرزندی بهتر از پدر که در مشرق اندیشه مان برای سقوط این سقراط مدرن، مجلس ترحیم و تکریم برگذار میکنیم تا شاید این محبوب مطلوب دوباره به آغوشمان بازگردد اما برای جام زهر سر کشیدن خمینی دریغ از یک آه
حکایت ما و غرب حکایت ذغال سیاه است و خال سیاه. ذغال سیاه هم می سوزاند و خال سیاه هم. اما با اینکه میسوزاند خیال صاحب خال است و وصال جمالش که در نهایت آنچه به من و تو میرسد جلوه گری و آه و افسوس و حسرت است. آنچه به تو میرسد نه خودش که خروار خروار خیال خام و ناتمام است که شب و روز برایت می شود اسباب سوزش و سازش . و اما ذغال را که میخری برای کباب هم که شده گه گاه خود را هم رندانه می سوزانی اما این سوختن لذت دارد که سوختن و ساختن به لذت کباب تمام به از لذت خواب و خیال ناتمام.
هر چند خال و خیال ناز این طنازه همه جایی فرهنگ غرب هر روز به سراغت می اید اما آنچه برایت می فروشد جلوه گری و عشوه افزایی است تا ارزش افزایی. و الا این زن هزار چهره هزار شوهر عقیم است و مهرش را به قهر خدای تو نخواهد فروخت.
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از عوامل اختلاف و تفرقه و بحران های متعدد در میان امت اسلام پس از رحلت نبی اعظم اسلام، موضوع جانشینی حضرت بوده و اینکه چه کسی باید جانشین حضرت باشد و چرا؟ متاسفانه این روزها همین موضوع بهانه ای شده برای عده ای مزدور اجانب تا به بهانه تاسیس خلافت نبوی خاور میانه و جهان اسلام را با مصیبتی عظیم مواجه سازند. لذا بر خود لازم دانستم تا برای باز کردن این گره کور قدمی برداشته باشم. تا خدا چه خواهد
در اینجا بنا داریم با اتکاء به قرآن ( ونه روایات) و استدلالی عقلی پرسشی تعیین کننده مطرح نماییم. به عقیده حقیر پاسخ این پرسش می تواند گره کور این فتنه بزرگ و اختلاف را برای همگان باز کند و آن سوال این است:
1. سوال سخت اول
آیا حضرت دستوری برای تعیین جانشین پس از خود داشتند یا نه؟
چنانچه عده ای پاسخ دهند آری، سوال دیگری پیش خواهد آمد:
آیا جانشینان بعدییا همان خلفا) توسط خود حضرت تعیین شده اند یا دیگران؟
اگر گفته شود:
توسط خود حضرت تعیین شده است باز هم سوال خواهیم کرد:
کسانیکه خلفا را به عنوان جانشین نصب شده از طرف حضرت قبول دارند بر کدامین دلیل استناد میکنند؟ عقلی یا نقلی؟
اگر چنین ادله ای وجود دارد چرا صحابه بزرگی چون حضرت علی علیه السلام به مخالفت با آن بر خواستند؟ آیا دلیلی وجود نداشته یا حضرت از آن خبر نداشته؟ آیا همین مخالفت بزرگترین صحابی و داماد و سردار و سرلشگر و محرم اسرار پیامبر و یار همیشه همراه پیامبر دلیل بر زیر سوال بودن چنین انتخابی نیست؟ اگر ابوبکر و عمر موافق این انتخاب بوده اند گروه دیگری از صحابه با محوریت حضرت علی علیه السلام مخالف صدرصد بوده اند. کدام را قبول کنیم؟ کدام ارجحیت دارند؟ کدام صحابی می تواند در نبود پیامبر اعظم اسلام چنین رسالتی بزرگی را بر عهده گیرند؟ آیا خود حضرت در زمان حیاتشان هیچ اشاره ای هم به جانشین یا جانشینان بعد از خود نکرده است؟
اگر بگویند:
نقلی وجود دارد( که نیست) پس دلیل تشکیل شورای ثقیفه و رای گیری( یا همان انتخابات) برای چه بوده؟ منظور از اجماع امت چیست و از کجا آمده و اگر این اجماع مخالف قرآن سنت نبوی باشد چه باید کرد؟ رای کدام صحابه در این امر خطیر صائب خواهد بود؟ ایا باز هم رای گیری خواهد شد؟ اگر قرار است با رای گیری یا همام تنتخابات بتوان درباره چیزی تصمیم گرفت که از اختیارات ویژه و الهی پیامبر است، پس تکلیفمان با نبوت و رسالت و قوانین الهی چه خواهد بود؟ آیا این همان انکار نبوت و رسالت و وحی الهی نخواهد بود؟( البته به شکلی کاملا دمکراتیک)
اگر بگویند:
صحابه اجتهاد کرده اند، خواهیم گفت:
آیا کسانیکه اجتهاد کرده اند، اجتهادشان موافق و مطابق با رای خداوند متعال و پیامبر اوست یا نه؟ اگر موافق نیست پس در این میان نقش پیامبر چه چیست؟ آیا آنان از طرف خداوند یا پیامبر دستور دریافت کرده اند برای اجتهاد در جهت تعیین خلیفه آن هم اجتهادی که خلاف نظر رسول خداست؟ اگر موافق نظر اوست از خود حضرت نامه ای یا مکتوبی دریافت کرده اند؟ حتی اگر دریافت هم کرده باشند( که نکرده اند) چرا در جریان دوات و قرطاس در آخرین روز عمر پیامبر از نوشتن آن نامه و مکتوب سرنوشت ساز ممانعت کردند؟
آیا دلیلی بر عصمت آنان از خطا در اجتهاد در نصوص و ادله شرع وارد شده؟ اگر چنین ادله ای وارد شده است پس چرا حضرت در غدیر بر شرافت و خلافت علی (علیه السلام) تاکید کردند؟ داستان داوت و قرطاس چه بود؟ چرا حضرت در زمان حیاتشان از همین خلفا برای جانشینی در فرماندهی لشگر، فرماندار یا استاندار، یا ابلاغ وحی(داستان ابلاغ آیه برائت که بنا به دستور پیامبر از ابوبکر ستانده شد و حضرت علی علیه السلام داده شد) در جریان حرکت برای جنگ تبوک چرا حضرت علی علیه السلام را به عنوان تنها فرد مورد اعتماد برای مقابله با توطئه منافقین و یهود در مدینه جا گذاشتند؟ چرا پیامبر اعظم اسلام فرمانده آخرین سپاه اسلام را جوانی کم سن و سال چون اسامه قرار داد و همه را حتی ابوبکر و عمر را تکلیف به رفتن کردند و متخلفین را لعن کردند؟
اگر اجتهاد صحابه در برابر نص پیامبر جایز است در اینصورت اگر این اجتهاد مخالف با نظر پیامبر باشد بدعت و مخالفت با حضرت و نشانه ارتداد نیست؟
اگر اجتهاد صحابه همه حجت است پس چرا صحابه همدیگر را لعن و تکفیر میکردند و گاه در برابر هم دست به صف ارائی و جنگ زدند؟ چنانچه معاویه در برابر حضرت علی علیه السلام و عایشه و طلحه و زبیر در برابر حضرت علی علیه السلام لشکر کشی کردند؟
2. سوال سخت دوم
چنانچه عده ای بگویند پیامبر برای خود جانشینی تعیین نکرده است در اینصورت باید بپرسیم پس خلفای تعیین شده مشروعیت خلافت خود را از کجا آورده اند؟ اگر بگویند:
اجتهاد کرده ایم باز هم خواهیم پرسید: چرا بقیه صحابه با این اجتهاد مخالف بودند و اجتهادشان صد درجه مخالف با اجتهاد آنان بود؟ این مخالفت تا آن حد بود که اگر صبر و خود داری حضتر علی علیه السلام نبود احتمال جنگ داخلی خونین و ویرانگری در شرف وقوع بود.( بنی هاشم و قبایلی که با صحابه مخالفت در مراوده بودند در برابر دریافت خمس و زکات از طرف خلیفه خودخوانده مقاومت کردند و در این جریان یکی از صحابی نامی پیامبر همراه با مردان قبیله کشته شد و به ناموسش تجاوز شد و زنان و کودکانش به عنوان مرتد و خارجی اسیر شده و به مدینه ببرده شدند!) حتی عده زیادی از این مخالفین همچون حضرت علی علیه السلام و بسیاری از صحابه نامدار پیامبر....هیچگاه بیعت نکردند؟ آیا ملاک تشخیص اینکه اجتهاد کدام صحابه مطابق با نظر قرآن و پیامبر است چیست؟ نظر و رای خلفا چه ارجحیتی بر سایر صحابه داشت که آنان بر مسند خلافت ننشستند و چرا نظر آنان در خلافت لحاظ نشد؟ آیا این هم دستور پیامبر بود که نظر ابوبکر و عمر ارجح باشد؟ پس تکلیفمان با حضرت علی علیه السلام و صحابه دیگر که مخالف این تصمیم بودند چه میشود؟ چرا در انتخاب خلیف آنقدر عجله داشتند که حتی در مراسم کفن و دفن پیامبر حاضر نشدند و برای تعیین خلیفه در ثقیفه جلسه مخفیانه( از دیگر صحابه) تشکیل دادند؟ چرا برای تعیین خلیفه از گروه و طیف خاصی اینهمه شتاب به خرج دادند؟ مگر ما در تعیین عجولانه خلیفه از طرف خداوند و رسولش دستوری داشتیم؟ اگر چنین دستوری وجود داشت چرا حضرت علی علیه السلام از آن بی اطلاع بود( که مطلع بود اما همه چیز برنامه ریزی شده )
اگر این دیدگاه درست است که پیامبر جانشینی تعیین نکرده است آیا ادله ای از قرآن(نه روایی چرا که اصل قرآن است و سایر ادله چون روایات باید مطابق با نظر قرآن سنجیده شود و الا فلا) در این باب وارد شده است؟
در اینصورت آیا این نقص بر پیامبر اعظم اسلام نیست که اکثر پیامبر بزرگ الهی پیشین از چون حضرت موسی و داوود و یعقوب و ابراهیم طبق نصوص قرانی برای خود جانشین داشته اند اما پیامبر ما واجد همه درجات و مناقب و فضائل پیامبران پیشین بلکه بالاتر از همه بوده، از این امتیاز بزرگ محرو م گشته؟ آیا این نشان از نقص و ضعف بر حضرت نیست؟ آیا این نمی تواند بر جایگاه اشرف انبیاء و مخلوقات بودن حضرت خدشه وارد کند؟
منتظر پاسخ های دوستان هستیم:
شیعه یا سنی ما را در یافتن حقیقت یاری دهید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک