بازدید امروز : 96
بازدید دیروز : 118
مهمترین مسئله در این باب، این است که ما در بین سلسلهى علمى فقهى و حِکمى خودمان در حوزههاى علمیه - در این صراط مستقیم - یک گذرگاه و جریان خاصالخاص داریم که میتواند براى همه الگو باشد، هم براى علما الگو باشد - علماى بزرگ و کوچک - هم براى آحاد مردم و هم براى جوانها؛ میتوانند واقعاً الگو باشند. اینها کسانى هستند که به پایبندى به ظواهر اکتفاء نکردند، در طریق معرفت و طریق سلوک و طریق توحید تلاش کردند مجاهدت کردند کار کردند، و به مقامات عالیه رسیدند. و مهم این است که این حرکت عظیم سلوکى و ریاضتى را نه با طرق مندرآوردى و تخیّلى - مثل بعضى از سلسلهها و دکانهاى تصوّف و عرفان و مانند اینها - بلکه صرفاً از طریق شرع مقدّس آن هم با خبرویت بالا، به دست آوردند.
رژیم پهلوی و نگاه صوفیانه به دین
آن رژیم گذشته اگر با دین ارتباطى هم داشت، مسلّماً آن ارتباط از نقطهى فقاهت نبود؛ یعنى با این نقطهى فقاهت بد بود و لج مىکرد. اگر هم یک نفر مىخواست یک خرده دیندارى بکند، سراغ تصوف مىرفت! یعنى اگر یک وصلى هم بود، فقها که هیچ - آنان که اصلاً در میدان کار نبودند - باز تا حدودى مثلاً از طریق عرفا و فلاسفه بود؛ آن هم به مراتب کمتر از فلاسفهى غربى!
یک نکته هم در خصوص برنامههاى عرفانى شماست. آن برنامهیى که گفتم یک روز اعصاب من را آشفته کرد، یک برنامهىعرفانى بود! البته در این برنامهى «با محرمان خلوت انس» هم مطالب عرفانى وجود دارد؛ اما منظورم این برنامه نیست؛ اگرچه گاهى آن هم در این عیبى که مىخواهم بگویم، شرکت دارد. گاهى در مباحث عرفانى حرفهاى قلمبه سلمبهیى زده مىشود که واقعاً کسى نمىفهمد معنى این حرفها چیست؛ یعنى استفاده از اصطلاحات عرفا و احیاناً بهکار بردن آنها در موارد نه چندان بجا ! مباحث عرفانى باید دل انسان را به خدا نزدیک کند؛ عرفان واقعى یعنى این؛ یعنى آن ذکر و یاد الهى را در انسان بهوجود بیاورد و بصیرت لازم را براى حضور در مقابل خدا ایجاد کند. این حضور هم درجاتى دارد. آدم هر وقت به خدا توجه مىکند، حضورى پیدا مىکند؛ اما در انسانهاى عارف و والامرتبه، این حضور خیلى عمیقتر و پُرمعناتر و پُرصفاتر است. عرفان باید در انسان صفایى ایجاد کند؛ این صفا با الفاظ خشکِ اینطورى بهوجود نمىآید؛ چون هیچ معنایى پشتش نیست. به نظر من با طرح بعضى از داستانها از جاهاى خوب، و بیان کلماتى از بعضى از بزرگان - همانهایى که واقعاً عارف و اهل معنا بودند - عرفان واقعى را در برنامهى خودتان مطرح کنید.
حالا ما عیب این برنامههاى عرفانى را گفتیم، به هنرش هم اشاره مىکنیم. من یک بار داشتم به یکى از همین برنامههاى عرفانى شما گوش مىکردم، دیدم جملهیى را از کتاب «چهل حدیث» امام نقل مىکند؛ آن جمله براى من خیلى مؤثر و گیرا بود. عجیب است که من کتاب «چهل حدیث» امام را دارم و نگاه هم کردهام؛ اما آن جمله را ندیده بودم. آن جمله راجع به این بود که انسان نباید به خداى متعال بگوید که با عدالت با من برخورد کن؛ چون خداى متعال بر او سختگیرى خواهد کرد. همان عبارت سادهى امام در آنجا، بسیار گیرا و مؤثر بود؛ اینها عرفان است. خود امام اهل معنا و اهل حال بود؛ آن چیزى که مىگفت، واقعاً آن را احساس کرده بود؛ لذا آن چیزى هم که از او صادر شده است، همان اثر را مىگذارد.
آن برنامهیى(12) هم که شما(13) پارسال در ماه رمضان در تلویزیون اجرا مىکردید، واقعاً همینطور بود؛ از یک انسان بزرگ و اهل معرفت، جملهیى گیرا به زبانى ساده نقل مىشد و انسان را منقلب مىکرد. برنامههاى عرفانى بایستى اینگونه باشد؛ والّا از لفاظى کردن و دایماً ملکوت و جبروت را بههم بستن، چیزى در نمىآید!
...فرضاً گاهى برنامهیى مثل «با محرمان خلوت انس» هست که در آن مسائل عرفانى مطرح مىشود و به دل انسان مىنشیند و من بعضى اوقات فرصت پیدا مىکنم و آن را گوش مىکنم؛ اما گاهى هم برنامهیى هست که اصلاً با نیاز فعلى فضاى فرهنگى و مذهبى جامعهى ما بکلى بیگانه است.
مطلبى که ارایه مىشود، یا خیلى ضعیف است و یا نحوهى ارایهاش خیلى ضعیف مىباشد؛ به خاطر این که بدون هنر و زبان خوب و قدرت القا بیان مىشود. یعنى یا آدمهاى معمولىِ متوسط، آن مطالب را بیان مىکنند و یا این که افراد کج سلیقهیى مىآیند و یک سرى مطالب عجیب و غریب - صورتاً عرفانى و باطناً پوچ - را مطرح مىکنند.
اوایلى که شعر نو رایج شده بود، یک عده از این جوانها مىآمدند و همینطور چیزى مىگفتند. در آن زمان شایع بود که وسطهاى یک شعر را پاک مىکنند و خیال مىکردند شعر نو مىسرایند! البته، این شایعه واقعیت هم داشت و در مواردى به نحو موجبهى جزییه اتفاق هم افتاده بود. بعضى از مطالب عرفانى که در رادیو مطرح مىشود، همین حالت را تداعى مىکند و بعضى خیال مىکنند عرفان همین است که آدم چیزى ببافد! دیدهاند که اگر کسى مطالب عرفانى مىگوید، آدم نمىفهمد. بههمین خاطر خیال کردند هر مطلبى که آدم نفهمید، عرفان است! یکچیزى مىسازند و با یک زبان بىربطِ چرندى، در رسانههاى ما پخش مىکنند و هر چه آدم فکر مىکند، مىبیند هیچ چیز در آن پیدا نمىشود و هیچ معنایى ندارد. به مسؤولان رادیو اعتراض مىکردم که چرا اینطورى است؟ در دلم به خودم جواب دادم که اینها چه کار کنند و به چه کسى مراجعه کنند و از چه کسى بخواهند؟ تا من بگویم: چرا اینگونه است؟ مىگوید: بنویسید تا من بخوانم. من چه جوابى باید به او بدهم؟ وضع تبلیغ ما این است
باطل بودن نگاه جدایی اسلام از معنویت
اسلام سعادت مردم را دنبال مىکند. اسلام با فساد و ظلم و تبعیض مخالف است. اسلام براى رفاه مردم در کنار معنویت مردم به میدان آمده است. امام این را از آغاز شروع مبارزات تا تشکیل نظام اسلامى و تا آخر عمر، مکرّر بیان کرد. امامِ عظیمالشّأن ما در دنیاى اسلام این را نشان داد که فقه اسلام - یعنى مقرّرات اداره زندگى مردم - در کنار فلسفه اسلام - یعنى تفکّر روشنبینانه و عمیق و استدلالى - و عرفان اسلام - یعنى زهد و انقطاع الىاللَّه و دامن برچیدن از هواهاى نفسانى - چه معجزه بزرگى مىتواند بیافریند. امام عملاً نشان داد که اسلام سیاسى، همان اسلام معنوى است. در طول دوران استعمار، دشمنان اسلام و دشمنان بیدارى ملتهاى اسلامى، تبلیغ مىکردند که اسلامِ معنوى و اسلامِ اخلاقى از اسلامِ سیاسى جداست. امروز هم همین را تبلیغ مىکنند. امروز هم دستگاههاى تبلیغاتى دشمن و جبهه دشمنِ نظام اسلامى با انواع و اقسام وسایل تبلیغاتى سعى مىکند اسلامِ سیاسى و اسلامِ عدالتخواه و اسلامِ اجتماعى را به عنوان چهرهاى خشن در دنیا معرفى کند و مردم را به اسلامِ منزوى، اسلامِ تسلیمطلبانه و اسلامى که در مقابل متجاوز و ظالم و زورگو هیچ عکسالعملى از خود نشان نمىدهد، سوق دهد. امام این را شکست و این انگاره دروغین از اسلام را باطل کرد و اسلام ناب را مطرح نمود. اسلام نابى که امام مطرح کرد، یعنى ضدّ اسلام متحجّر و خرافى و همچنین ضداسلام رنگ باخته در مقابل مکاتب بیگانه و التقاطى. هم آن روز، هم در طول سالهاى مبارزه براى تشکیل نظام اسلامى، و هم تا امروز، این یکى از نقاطى است که جبهه دشمن اسلام روى آن تأکید مىکند: سیاست را از معنویت جدا کردن؛ یعنى اگر کسى مىخواهد مسلمان باشد، باید سرِ خود بگیرد و گوشهاى بنشیند و به اینکه دشمن چه مىکند، متجاوز چه مىکند، اشغالگر چه مىکند، کارى نداشته باشد. امروز هم این را تبلیغ مىکنند. امام نقطه مقابلِ این را در دنیاى اسلام مطرح کرد و امروز دنیاى اسلام این موج عظیم را در درون خود دارد. شما به هر کشورى از کشورهاى اسلامى بروید، مىبینید اسلامِ زنده، در نظر نخبگان، جوانان، دانشگاهیان، دانشمندان، علما و آزادگانِ آنجا، اسلامى است که بتواند ملت خود را در مقابل زورگویان و قلدران و قدرتطلبان و متجاوزان عالَم حفظ و حمایت کند و به آن مصونیّت ببخشد و اجازه دخالت و تسلّط و سیطره دشمن را بر مردم ندهد. آنها این اسلام را مىخواهند و اسلام ناب محمّدى یعنى همین.
بسم الله الرحمن الرحیم
داستانی عجیب از تاثیر شیر مادر بر شخصیت کودک
نام شیخ فضل الله نوری را حتماً شنیده اید. نوه ایشان رئیس توده ای های ایران بود. ایشان پسر هرزه ای داشت که وقتی شیخ فضل الله را دار می زدند، در پای دار کف می زد. در زندان قبل از اعدام کسی به ایشان گفته بود: که شما چرا پسرتان اینقدر هرزه شده است؟ ایشان فرمود: می دانستم هرزه می شود، چون در نجف بودم و مادرش شیر نداشت دادیم به زنی تا به او شیر بدهد. بعداً فهمیدم او زن هرزه ای بوده و به امیرالمؤمنین توهین می کرده است و فحش می داده است و شیری که این ناصبی در حلق بچه من ریخته، از این بهتر نمی شود.
مادر یهودی ابن ملجم
از جمله سخنانش در شرفیابی نخستین خدمت حضرت این بود که ما افتخار داریم شما فرمانی بما دهید و ما خدمتگذاری نمائیم شمشیرهای ما برای از بین بردن دشمنان شما آماده است.حضرت او را نزدیک طلبید فرمود: اسمت چیست. گفت: عبدالرحمن، فرمود اسم پدرت چیست گفت ملجم. از قبیله اش پرسید گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسید: انت المرادی گفت: آری و حضرت آیه انا الله و انا الیه راجعون را خواند.
حضرت فرمود: دایه ات یهودیه بود؟ گفت آری، کسی که به من شیر می داد یهودی بود.
حضرت فرمود: هنگامیکه گریه می کردی، دایه ات می گفت ای بدتر از پی کننده ناقه صالح گفت آری.
منبع: درسهایی از قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستی گفته اند:
دین زرتشتی منحرف شد؛پس ایرانیان حقّجو به اسلام آمدند. ایرانیان "حقّجو" بوده اند و سعی میکردند ظرف خود را با مظروفی نیک پر کنند.زمانی زرتشتی و زمانی اسلام .
نهایتاً اینکه در پهلوی تلاش زیادی برای برجسته کردن ایران باستان صورت گرفت؛امّا این به معنای بیزاری ایرانیان از ایران باستان نیست.خندهام میگیرد که میگویید بیزاری ایرانیان از فرهنگ باستان. فرهنگ امروز ما مخلوطی از ایران باستان و اسلام است.و الّا چرا کشورهای مسلمان با هم تفاوت دارند؟هر دینی لامحاله آمیخته با ملیّت خود است.اعتقادات ایران باستان داشت به تاریکی میرفت که ایرانیان به خاطر "فرهنگ بالا"ی خود آمدند و نقاط خالی را با اسلام پر کردند. این همان فرهنگ غنیّ ایرانی که شما بیزاری را مطرح کردید
پاسخ :
گفتید مردم ایران از فرهنگ و تمدن خود بیزار نیستند. رجوعی به تاریخ داشته باشید. ببینید کدام یک از خلفا و پادشاهان در ترویج و همین خرافات در میان ملت تلاش کرده اند؟
خلفای عباسی و رژیم پهلوی! چرا خلیفه عباسی به فرهنگ و تمدن ایرانی و باستانی چون عید نوروز علاقه مند باشد؟ پس نگویید مردم این خرافات غیر دینی را دوست داشته اند بلکه اهداف ضد دینی شاهان موجب احیاء دوباره همین عادات و ضد فرهنگی ملت ایران شده . مگر نه اینکه در روایت می خوانیم : الناس علی دین ملوکهم: مردم همانطور رفتار می کنند که فرماروایان و پادشاهانشان می خواهند و به آن سمت و سو و جهت می دهند. اگر نبود سیاستهای خلفای عباسی در حال حاضر هیچ اثری از این فرهنگ و تمدن پوشالی وجود نداشت. گفتید ملتهای مسلمان چرا تفاوت دارند. مردم در حقیقت اسلام را با انحرافات و التقاط پذیرفته اند و این اختلاف نتیجه دست اندازی مردم در پذیرش اسلام است. قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ(آل عمران/95)
بگو: «خدا راست گفته (و اینها در آیین پاک ابراهیم نبوده) است. بنا بر این، از آیین ابراهیم پیروی کنید، که به حق گرایش داشت، و از مشرکان نبود!» به قول سید جمال اسد آبادی: الاسلام شیئ و المسلمون شیئ آخر. اسلام و مسلمانی دو چیزند نه یک چیز. بلکه اگر مردم اسلام را خالصانه می پذیرفتند در حال حاضر شاهد همین اختلافات نبودیم.
گفتید ما ظرفی فرهنگی داریم که باید آن را در کنار دین حفظ کنیم ابتدا بفرمایید منظورتان از فرهنگ چیست؟ رابطه دین فرهنگ چگونه است؟ آیا دین و فرهنگ یک چیز هستند یا دو چیز(متفاوت و متضاد)؟ اگر یک چیزند پس این تضاد و اختلاف ماهوی دین و فرهنگ ملی چیست؟ اگر دوچیزند چگونه میان این دو جمع می کنید؟ اگر دین قادر به پاسخ گویی به نیازهای فرهنگی یک ملت نیست چرا مردم با تمام وجود آن را پذیرفتند و قرنها فرهنگ و تمدن باستانی خود را کنار گذاشتند( بلکه به ضرب زور پهلوی ضد دین این فرهنگ و تمدن کذایی احیاء شد)؟
اگر فرهنگ و تمدن گذشته قادر به پاسخگویی به خواستهای فرهنگی ملت ایران بود چرا در این ظرف دست نیاز به سوی ملتی بی فرهنگ و بی تمدنی چون اعراب دراز کردند؟ آیا در جوامع مذهبی چون ایران بدون وجود دین هم می توان فرهنگ را هویت بخش یک ملت دانست؟ اگر چنین است پس نقش دین در این میان چیست؟ اگر نه پس چه لزومی دارد در کنار دین زائده ای ناهمگون و نامتناجس چون فرهنگ را بپذیریم؟ آیا با وجود فرهنگ( به قول شما ظرف) مردم چه نیازی داشتند به دنبال مظروف غیر متجانس و غیر همگنی چون دین بروند؟ ( چرا که اینها دو چیزند نه یک چیز! این غیر آن است و آن هم غیر این. همچنین قرار گرفتن چیزی غیر دین در کنار دین به این معناست که دین ناقص و ناتوان از پاسخگویی به خواسته های بشری است و پس لازم است با چیزی چون ملیت و باستان دوستی آن را تقویت کنیم! پس خاتمیت و جامعیت دین یعنی: عبث و دروغ!
آیا با وجود گذشته با شکوهی که ادعا می کنید همین مردم نمی توانستند دنبال مظروف تحریف نشده و دست نخورده اولیه خود بروند و آن را با تحقیق و مطالعه باز یابند؟ چرا این کار بعد از 1400 سال یادشان افتاده( یا شاید هم دشمنان دین به یادشان انداخته اند) طبق تعریف شما از فرهنگ ظرف ملتی چون ملت عرب توحش و بی فرهنگی است و مظروف دین خاتم چرا قرآن بر ملتی نازل شد که در اوج توحش و بی تمدنی قرار داشتند؟ آیا با وجود ظرف فرهنگی مدنیت و فرهنگ قومیت و نژاد ایرانی بهتر نبود دین خاتم بر ملت ایران نازل می شد و مثلا به جای حضرت محمد( صلی الله علیه و آله وسلم) حضرت سلمان به نبوت برگزیده می شد؟ چرا خداوند متعال ظرف آلوده و بی ارزشی چون فرهنگ ملت عرب و عربستان را برای مظروفی متعالی و ارزشمندی چون آئین خاتم برگزید؟ فرمودید ظرف هم مهم است چقدر مهم است؟ مگر ملتهای دیگر چه چیزی کمتر از ملت ایران در تمدن سازی و فرهنگ داشتند که ما برای ایران و ایرانیت امتیازی ویژه قائل شویم و بگوییم ایرانی در کنار دینش حتما باید فرهنگ و تمدن باستانی خود را هم حفظ کنند و اسلام را هم برای خالی نبودن عرضه بپذیرند؟!
آیا تمدنهای دیگر چنین ادعایی نمی توانند داشته باشند؟ آیا ملتهای دیگر چنین حقی ندارند که داشته های قومی و نژادی خود را به دین بچسبانند تا مبادا در میان ملت اسلام گم و گور شوند؟ ایا در اینصورت وظیفه دین به عنوان عامل وحدت بخش و تعالی بخش میان امتها بی اعتبار نخواهد شد؟ اگر هر ملتی گوشه ای از دین را رها کنند به بهانه فرهنگ و هویت باستانی و ملی خود بچسبند با این اعتبار که هویت من و فرهنگ و تمدن باستانی من بالاتر و بهتر است و نیازی به فرهنگ و تمدن سایر ملتها و تمدنها ندارم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر دین و فرهنگ دو چیز متضاد هستند فرهنگ برتر است یا دین؟ اگر فرهنگ قومی برتر است. آیا پهلویها و صدام ها و آتارک ها و هیتلرها که اتفاقا شعارشان همین برتری فرهنگ و هویت ملیشان بود راه خطا نبرده اند؟
اگر دین برتر است پس چه نیازی است که خود را به چنین ظرفی بچسبانیم؟ آیا با کوبیدن بر فرهنگ و تمدن باستانی و قومی و نژادی همان اتفاقی نخواهد افتاد که بر سر صدام و هیتلرافتاد وقتیکه شعارهای قومی و ملی و ناسیونالیستی را پرنگ تر کردند؟ آیا با پا فشاری بعضیها بر هویت به اصطلاح ملی و باستانی باعث وحشت و تنفر سایر ملتهای مسلمان همسایه از گذشته خونخواری و غارت و حمله شاهان ایران و ایرانی به ملتهایشان نخواهیم شد؟ آیا این ذهنیت در میان مسلمانان و کشورهای همسایه بوجود نخواهد آمد که ایرانی بازهم به بهانه تمدن و ملیت به دنبال کشور گشایی و اسارت ملتهای دیگر است؟ این تصور بوجود نمی آید که ایرانی به دین اسلام اعتقادی ندارد و اسلام و تشیع صرفا ابزاری سیاسی و پوششی برای فرار از انتقاد ملتها نسبت به علاقه شان به گذشته شرک آلوده شان هست؟( چنانچه در حال حاضر هم درباره ایران و ایرانی چنین وانمود می کنند و یکی از مبانی ایران هراسی همین است) بفرمایید تکلیف ما در برابر آیات زیر چیست؟ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ(الأنبیاء/92) این (پیامبران بزرگ و پیروانشان) همه امت واحدی بودند (و پیرو یک هدف)؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس مرا پرستش کنید!
وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ(المؤمنون/52) و این امت شما امت واحدی است؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید!
آیا دعوت اسلام به امت واحده به این معنا نیست که باید ملتها دست از تفرقه و اختلاف( که عمدتا ریشه های کهن فرهنگی و تمدنی دارد) بردارند وبه جای پافشاری به گذشته های نامتناجس و غیر همگون باستانی سر یک سفره و دین و یک فرهنگ یعنی فرهنگی آسمانی و الهی بنشینند نه فرهنگ های خود ساخته و دست ساز بشری؟ گفتم خود ساخته چنانچه در آیه شریفه ذکر شد همه پیامبران در ادیان گذشته پیرو یک دین( امت یعنی: دین) بوده اند این مردم بوده اند که با ایجاد تغییر و انحراف سلیقه های در آموزه های انبیاء عظام عامل انحراف و اختلاف و چند دستگی میان پیروان انبیاء الهی شده اند و ملتها را به جان هم انداخته اند. آیا پیروی هر ملتی از عامل اختلاف یعنی همان فرهنگهایی که هر کدام بر خلاف خواست خدا و انبیاء برای خود ساخته اند مبارزه با اصل بعثت انبیاء نیست؟
کدام ملت است که بگوید ظرف فرهنگی و تمدنی من بی ارزش است( به قول معروف ماست من ترش است) ادیان الهی قرار بوده انسانها را بر سر یک سفره بنشانند و امتی واحده تشکیل دهند. آیا دل بستن هر ملتی به فرهنگ و تمدن ویژه خود جایی برای پذیرفتن آگاهانه و مومنانه و همه جانبه اسلام خواهد گذاشت؟ آیا نباید دل بستگیهای قومیتی و ناسیونالیستی خود را کنار بگذاریم تا ببینیم آئین اسلام ورای تعصبات ملی بهترین داروی شفا بخش برای دردهای ملتها خواهد بود؟ قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِینًا قِیمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ(الأنعام/161)
بگو: «پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده؛ آیینی پابرجا (و ضامن سعادت دین و دنیا)؛ آیین ابراهیم؛ که از آیینهای خرافی روی برگرداند؛ و از مشرکان نبود.» در آیه شریفه مقصود از مشرکین و آئین های خرافیشان چیست؟ مگر غیراز این است که حضرت ابراهیم بر تمدن بابل و نمرود مبعوث شد؟ تمدنی که پادشاهان ایرانی چون کوروش آن را تصرف کرده و به نابودی کشاندند؟ این دو ظرف تمدنی ایران و بابل کدام بهتر بودند؟ اگر بابل بهتر بود چرا پیامبری برای مبارزه با این تمدن مبعوث شد؟ اگر ایران بهتر بود و کوروشی چنین رسالتی خواهد یافت پس چه لزومی به بعثت پیامبری عظیم بر ملت همسایه ایران بود؟ حق با کدام است؟ پیامبر خدا که برای نابودی یک تمدن باشکوه قیام کرد یا با تمدن بابل که به دست تمدن حریصی دیگر به نابودی کشیده شد؟ کدام ظرف و مظروف حق دارند؟
اسلام و هویت ایرانی در گذر تاریخ
از نظر {استاد } مطهری، مهم ترین حادثه ی تاریخ ایران، ورود اسلام و خدمات آن به ایران است. اسلام با ورود خود به ایران، ضمن از بین بردن تشتت آرا و تکثر عقاید مذهبی، وحدت عقیدتی و دینی را جایگزین آن کرد، که در آن فکر واحد، آرمان واحد و ایده آل واحد به وجود آمد. اسلام حصار سیاسی و مذهبی گرداگرد ایران را در هم شکست، تا امکان شکوفایی استعداد ایرانی فراهم گردد، به طوری که مطالعه ی تاریخ ایران نشان می دهد، چنان شور و هیجان علمی و فرهنگی در ایرانیان پدید آورد، که آن ها را در اوج قله های علمی و حتی مرجعیت دینی قرار داد (ص360).
بنابراین، می توان خدمات اسلام را به ایران، موارد مهمی چون شناسایی واقعیت ایرانی به خودش، شکوفایی نبوغ ایرانی، از بین رفتن خرافات ثنوی دینی و قرار دادن ایرانی در اوج افتخارات جامعه ی اسلامی دانست. به گفته ی{استاد} مطهری: «اسلام استعداد و نبوغ ایرانیان را هم به خود نشان داد و هم به جهانیان و به تعبیر دیگر: ایرانی به وسیله ی اسلام خود را کشف کرد، و سپس آن را به جهان شناسانید» (ص363).
از نظر مطهری در سال های پایانی سلسله ی سایانی، هویت ایرانی علی رغم غنای فرهنگی و سوابق تمدنی ایران آن روز، دچار بحرانی بزرگ شده بود که تنها با ارمغان اسلام برطرف گردید و هویت جدید با معانی نوین به عنصر ایرانی بخشید.
به عقیده ی {استاد} مطهری عامل اساسی هویت یابی ایرانیان را می توان گرایش به اسلام و تشیع دانست، از نظر وی، این گرایش دارای سه علت اساسی است: اول؛ خسته شدن مردم از حکومت ساسانیان، دوم؛ عدم کارآیی دین زرتشت و ادیان آن روز و سوم؛ جاذبه های معنوی و عظمت واقعی اسلام. از این میان، عامل سوم، بیش از دو عامل قبلی دارای اهمیت بود؛ یعنی، اسلام به عنوان یک دین رهایی بخش با خصوصیات روحی و اخلاقی ایرانیان بسیار متناسب بود و سازگاری داشت.
باید توجه داشت که استاد مطهری، در بیان علت گرایش ایرانیان به تشیع، تمامی عوامل ناسیونالیستی را رد می کند. لذا، داستان هایی چون ازدواج امام حسین(ع) با شهربانو را کذب محض می داند وق بول ندارد که عنصر ایرانی برای مقابله با عرب ها تشیع را اختراع کرده باشد تا بتواند آیین کهن خود را در قالب تشیع زنده کند. در نظر وی، در میان اقوام مسلمان، ایرانیان بیش از دیگران نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان داده اند، هرچند اکثریت مردم ایران از دوران صفویه به بعد شیعه شدند، اما این روشن است که ایران از هر جای دیگری برای تشیع مناسب تر بود؛ و لذا، به نظر مطهری «علت تشیع ایرانیان و علت مسلمان شدن شان یک چیز است، ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته ی خویش را در اسلام یافت. مردم ایران که طبعاً مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه ی فرهنگ و تمدن داشتند، بیش از هر ملت دیگر نسبت به اسلام شیفتگی نشان دادند و به آن خدمت کردند. مردم ایران بیش از هر ملت دیگر به رح و معنی اسلام توجه داشتند؛ به همین دلیل، توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشتری یافت؛ یعنی، ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافتند، فقط خاندان رسالت بودند که پاسخ گوی پرسش ها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند» (ص136)، و نیز می توان گفت: ایرانی که قرن ها تحت ظلم و محرومیت بود، انتظار عدل و مساوات حقیقی را می طلبید و آن را در کسانی می دید که بدون هیچ گونه تعصب، اجرا می کردند و آن ها تنها خاندان نبوت بودند؛ یعنی، خاندان رسالت، پناهگاه عدل اسلامی به خصوص از نظر مسلمانان غیرعربی بودند.
بنابراین، در نظر استاد مطهری، علت حقیقی گرایش ایرانیان به اسلام و تشیع، جست و جوی عدل واقعی اسلامی، و یافتن آن در خاندان رسالت بود؛ زیرا، این خاندان تنها کسانی بودند که بدون ملاحظات قومی، خونی و غیره به اجرای عدالت می پرداختند.
بنابراین، مطهری، عناصر اصلی هویت ایرانی را تنها در گرایش به اسلام و تعالیم اسلامی می داند؛ یعنی، عنصر ایرانی، وقتی به معنای واقعی دارای هویت شد که اسلام در قلوب آن ها رسوخ کرد، و از آن ها انسان هایی متعالی و رو به تکامل واقعی ساخت. لذا، از دید{استاد} مطهری، در درجه ی اول، عامل هویت یابی ایرانیان را می توان گرایش آن ها به اسلام و سپس خدمات شایان آن ها به اسلام دانست.
منبع: پایگاه جامع استاد شهید مطهری
بسم الله الرحمن الرحیم
با از هم پاشیدن اقتدار مذهبی کلیسا بر کل اروپا و شکسته شدن ستون وحدت مذهبی مسیحیت و انهدام پایه های حاکیت مطلق کلیسا بر سراسر قاره اروپا، این قاره با بحران بزرگ مشروعیت قدرت مواجه شد به گونه اییکه اروپا دچار مشکلات حاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی شد و از درون دچار فروپاشی و چند دستگی گردید. هیچ یک از حکومتهای محلی دیگر حکومتها را به رسمیت نمی شناختند و اختلافات کهنه ارضی و قومی و فرهنگی همچون زخمی عمیق و کشنده سرباز کرد. لذا اندیشمندان و نخبگان سیاسی و سیاستمداران اروپایی به فکر انداخت تا برای پر کردن خلاء قدرت و جلو گیری از آغاز جنگ قدرت و نابودی اروپا و باز گشت آن به دوران بربریت و ملوک الطوایفی ماقبل دوران اقتدار امپراطوری رم طرحی نو در اندازند. وحدت دوباره ملتهای اروپایی و جلوگیری از نابودی و از هم پاشیده شدن تمدن نوپا دغدغه ای بزرگ بود که امثال ماکیاولی ها را واداشت تا برای بازگشت دوباره امنیت از دست رفته ملل اروپایی در کاستی قدرت مشروع سیاسی آن نسخه های مزورانه و منافقانه را نیز برای حفظ قدرت پیشنهاد کند!
تمدن غربی و اروپایی که سالها دچار اختلافات و جنگهای درونی و حضور و بروز قدرتهای کهن منطقه ای و همسایه بود با خود می اندیشید تا با استفاده از خلاء حضور ابرقدرت سنتی و رقیب جهان ایران به فکر تثبیت جایگاه خود و تسلط بر کشروها و منابع ابرقدرت ایران و عثمانی باشد. از هم پاشیدن ابرقدرتی چون ایران که دائما در حال چنگ اندازی به منابع سیاسی و اقتصادی و ارضی اروپاییان بود و اجازه نفس کشیدن و سر برآوردن دوباره به این غول خفته کهن نمیداد فرصت مناسبی را برای غارت میراث ارزشمند این ابرقدرت کهن بود.
رویای روم افسانه ای که در گرداب جنگهای صلیبی سر برآورده بود با مقاومت افسانه ای تمدن اسلامی نوپا فروکش کرد و همین عقده ای شد برای غربی و اروپایی که نتوانسته بود از شرق و خاورمیانه در بسط قدرت و هژمونی غربی دست پیش را بگیرد و خودی نشان دهد تا اینکه به مدد اندیشه های استعماری قلم به مزدان کمپانیهای هند شرقی و غربی رویای غرب در ایجاد بستر و زمینه فتح سرزمینهای هزار و یک شب و چین و ماچین را فراهم آورد و آن چیزی نبود جز ترویج اندیشه و قوم و نژاد برتر که همچون سمی مهلک وارد شریانهای فکری و فرهنگی ملتها شد و زمینه را برای اختلاف میان ملتها و اقوام متحد و دیروزی و دشمن امروزی فراهم آورد. تفکری که بر اساس آن اروپا با دو جنگ جهانی دهشت بار و خونین مواجه کرد.
کشورهای آسیایی و شرقی هم از این تحفه ویرانگر غربی بی نصیب نماند و دو کشور بزرگ و متمدن کهن و سنتی خاورمیانه را سالهای سال به قهقرای تاریخ برد و آنها را در اندیشه های نژاد پرستی و قومیت و ناسیونالیسم خرافی دوران توحش جاهلی فروبرد و آن بر سر فرهنگ و تمدن اسلامی دو ملت ایران و ترکیه آورد نباید. در اینجا به گوشه ای از عمق جهل منادیان برتری قومی و نژادی و بی پایه بودن و پوشالی بودن این تفکر از زبان بانیان آن و اندکی از دانشمندان و محقیقن منصف راهمایی می کنم.
او (رضا مرادی غیاث آبادی) همچون لئون پولیاکوف معتقد است که «آریایی» مفهومی سرزمینی و فرهنگی داشتهاست اما «نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در 150 سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشتهاست. شایستهاست که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان، مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکردهاست. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
او در کتاب «مهاجرتهای آریاییان و چگونگی آبوهوا و دریاهای باستانی ایران» نظریه? مهاجرت بزرگ آریاییان از سرزمینهای شمالی را رد میکند و ایرانیان را ساکنان همیشگی همین سرزمین میداند که این مسئله در تقابل با نگرش رایج کنونی مبنی برمهاجرت آریاییان به ایران است. گزیدهای از این کتاب به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شدهاست.
غیاثآبادی درباره? ملیگرایی در وبلاگ خود معتقد است «ملیگرایی (Nationalism) با میهندوستی (Patriotism) تفاوت دارد و ناسیونالیسم تشکیلاتی سیاسی با روحیه تهاجمی برای بسلط سلطه با بهرهگیری از انگارههای برتریطلبانه? نژادی و زبانی و دیگر خصوصیات فاشیستی است، ولی میهندوستی احساسی شخصی و غیرتشکیلاتی برای سربلندی میهن است و میهندوستان با رویکردی انسانگرایانه و متکی به همبستگی و همدلی همه? مردم، به تمامی اجزای هویت فرهنگی و رنگارنگ مردم بطور یکپارچه و بدون تبعیض، تعلق خاطر دارند.» ( منبع: ویکی پدیا)
در اینباره مقاله مفصلی نیز در ویکی پدیا ارائه شده مطالعه آن خالی از عریضه نیست بخشی از این مقاله که درباره ریشه های علمی و روند تاریخی شکل گیری این تفکر و بانیان و نظریه پردازان نژاد آریایی است را با هم می خوانیم:
در زبانشناسی تیرهای ارتباط میان این ارزشهای فرهنگی و مردم به تصویر کشیده میشود و در آن «آریاییها» از سمیتیکها تفکیک شدهاند. در پایان قرن نوزدهم این کاربرد آنقدر وسعت یافت که کلمه «آریایی» به عنوان کلمه مترادف با کلمه «جنتیل» (غیرکلیمی) به کار رفت وحتی این کاربرد با وجود مقاومت اندیشمندان با استفاده از این کلمه در معنایی به جزمعنای «هندوایرانی» ادامه یافت. در بین سوپرماسیستهای سفید این کلمه به عنوان مترادف با کلمه سفید پوست غیر یهودی شهرت دارد. «تیره آریایی» کلمهای است که در اوایل قرن 20 توسط نظریه پردازان اروپایی، که معتقد به تفاوت فاحش میان انسانها براساس تیره و قبیله شان بودند، به کار رفت. این افراد عقیده داشتند که هندواروپاییهای بدوی تیرهای خاص بودند که در اروپا، ایران و آسیا پراکنده شدند. این مفهوم هنوز هم در نظریههای برتری نژادی که توسط نازیها در آلمان بنا نهاده شدند رواج دارد. دراین کاربرد دو مفهوم اوستایی – سانسکریتی «نجیب» و «مقرب» با نظریات مبتنی بر رفتار نژادی براساس پراکندگی زبان ترکیب شدهاند. دراین دیدگاه تیره آریایی برترین تیره انسانها و خالصترین نوادگان هندواروپاییهای بدوی محسوب میشوند.
در اواخر قرن 19 تعدادی از نویسندگان استدلال کردند که هندواروپاییهای بدوی منشا اروپایی دارند. این دیدگاه در ابتدا با مخالفتهایی روبرو شد اما در اواخر قرن 19 به صورت گسترده مورد پذیرش قرار گرفت در سال 1905 هرمان هیرت در مقاله «Die Indogermanen» (که در آن برای اشاره به هندو- اروپاییها به جای کلمه “Arier” از کلمه “Indogermanen” استفاده شده بود)، ادعا کرد که عده زیادی این عنوان را میپذیرند و نواحی شمال آلمان «Urheimat» را محل شکل گیری تیره هندواروپایی دانست و نژاد موطلایی (blond) را نژاد هندواروپایی «خالص» نامید. در سال 1902 گوستا وکوسینا، هندواروپاییها را ساکنان شمال آلمان دانست و این نظر وی تا دو دهه مقبولیت خاصی داشت، تا زمان گوردون چایلد (Vere Gordon Childe تحت تاثیر نظراتمارکسیستی بود) که در سال 1926 در مقاله «آریاییها: مطالعه منشا هندواروپایی >>ادعا کرد که" برتری نوردیکها در فیزیک باعث شده که آنها از زبان برتری طلبی با بقیه سخن بگویند " (وی بعدها از ابراز این کلمات اعلام تاسف کرد).
از این نظریه در محفلهای علمی کشور آلمان به عنوان یک افتخار ملی یاد میشد و به عنوان حربهای در دست نازیها به کار گرفته شد. طبق نظر آنود روزنبرگ: نژاد نوردیک – آریایی(arisch-nordisch) یا «نوردیک آتلانتایی» (nordisch-atlantisch) نژاد برتربود و در راس هرم نژادها قرار میگرفت و بر سرنژاد یهودی – سمیتیک (jüdisch-semitisch) سایه میافکند این نژاد برای تمدن آریایی همگن آلمان خطر بزرگی بود که در نهایت باعث به وجود آمدن نازیسم آنتی سمیتیک شد. نازیها «نژاد آریایی»را تنها نژاد صاحب فرهنگ و تمدن وشایسته آن میدانستند و در دیدگاه آنها بقیه نژادها تنها میتوانند فرهنگ را دچار اضمحلال و نابودی کنند. این استدلالها برپایه هرمهای نژادی اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. همچنین برخی از نازیها تحت تاثیر هلناپتروفنا بلاواتسکی و نظریه سری وی قرار داشتند که در سال 1888 ارائه شده بود و «آریایی ها را رده پنجم از نژاد آتلانتیس میدانست که در یک میلیون سال قبل زندگی میکردهاند>>. این افراد همچنین بر نظریات روزنبرگ تحت عنوان شمالیترین جامعه تاکید داشتند. نازیها از این نظریهها برای توجیه قوانین نورمبرگ یا همان قوانین آریایی استفاده میکردند و افراد»غیر آریایی «را فاقد حقوق شهروندی دانسته و ازدواج بین آریایی و غیر آریایی را ممنوع کرده بودند. اگر چه مکتب فاشیسم موسیلینی در ابتدا بر اساس نظریات ضد سمیتیسم شکل نگرفته بود، اما وی قوانینی را بنا نهاد که تحت تاثیر نظریات هیتلر شکل گرفته بود و ازدواج بین<<آریاییها >>و<<یهودیان >> را ممنوع میکرد.
معنای واقعی کلمه «آریایی» در فرهنگ نازیها دگرگون شد. کولیها که از نژاد هندی بودند غیرآریایی شناخته شدند اما ژاپنیها در طی جنگ جهانی دوم عنوان افتخاری «آریایی» را از آلمانیها دریافت کردند. در واقع معنای «آریایی» چیزی نبود جز «ملی گرایی ناقص». استفاده نژاد پرستانه از کلمه «آریایی» و به خصوص استفاده از «نژاد آریایی» در تبلیغات نازیها باعث شد که این کلمه در غرب دچار دگرگونی معنایی شود به همان شکلی که نماد سواستیکا معنای واقعی اش را از دست داد. در زبان انگلیسی کلمه «آریایی» در معنای یک تیره یا نژاد دیگر کلمهای تخصصی و فنی نیست و استفاده از آن به عنوان فرد «سفید پوست» در دهه 1930 منسوخ شد چرا که انگلیسیها و آمریکاییها آلمانیها را به علت سرگرم شدن با این واژه به تمسخر گرفتند. در ایالات متحده اصطلاح نژاد قفقازی که در مورد آن اتفاق نظر بیشتری بود و چالش برانگیز نبود در مراودات رسمی مورد استفاده قرار گرفت.
این مقاله در پاسخ به یکی از منتقدان بنده در مبحث باستان گرایی است که تلاش کرده ام نکات جدیدی از تناقض و پارادکسی که در اعتقادات این دوستان وجود دارد بر ملا کنم
بخش اول پاسخ:
دوست عزیز! از فحوای کلامتان مشخص است که مسلمان و شیعه هستید. اما از همان ابتدای کلامتان و طلیعه سخنتان مشخص است با یک جور پارادوکس و تناقض گویی مواجه هستید. چرا که کلامتان را به چیزی غیر از "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کردید با عبارت: "بنام خداوند گار نیک" بفرمایید این نحو آغاز سخن در کدام یک از کتب اسلامی متشرعین و مسلمانان آمده؟ کدام امام و معصوم و کدام بخش از قرآن و روایات به این نوع نامه نوشتن توصیه شده؟ مگر نه این است که در روایات معصومین ( از جنس همان معصومی که به او درود فرستاده ای) هیچ امامی و پیرو حقیقی او کلامش و کتابش و نامه اش را با عبارتی مثل آنچه که شما نوشتید آغاز نکرده و حتی توصیه نکرده اند بلکه تقبیح هم کرده اند! ایا این خدایی که به او استمداد کرده اید و به او اعتقاد دارید و نام او را با اعتقاد تمام در ابتدای مطالبتان آورده اید خدای اسلام و مسلمین است یا خدای آئین زرتشت؟ اگر مسلمان هستید و به مبانی دین اعتقاد دارید آیا این آیه شریفه را در قرآن خوانده اید که می فرماید: إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ(النمل/30) این نامه از سلیمان است، و چنین میباشد: به نام خداوند بخشنده مهربان ایا حضرت سلیمان نمی توانست با چیزی غیر از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نامه خود را آغاز کند؟ آن هم در خطاب به پادشاهی مشرک!
آعاز کار با نام پروردگار
میان همه مردم جهان رسم است که هر کار مهم و پرارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مى کنند، و نخستین کلنگ هر مؤ سسه ارزنده اى را به نام کسى که مورد علاقه آنها است بر زمین مى زنند، یعنى آن کار را با آن شخصیت مورد نظر از آغاز ارتباط مى دهند.
ولى آیا بهتر نیست که براى پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات ، آن را به موجود پایدار و جاویدانى ارتباط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد، چرا که همه موجودات این جهان به سوى کهنگى و زوال مى روند، تنها چیزى باقى مى ماند که با آن ذات لایزال بستگى دارد.
اگر نامى از پیامبران و انبیاء باقى است به علت پیوندشان با خدا و عدالت و حقیقت است که کهنگى در آن راه ندارد.
از میان تمام موجودات آنکه ازلى و ابدى است تنها ذات پاک خدا است و به همین دلیل باید همه چیز و هر کار را با نام او آغاز کرد و در سایه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستین آیه قرآن مى گوئیم (بنام خداوند بخشنده بخشایشگر) (بسم الله الرحمن الرحیم ). این کار نباید تنها از نظر اسم و صورت باشد، بلکه باید از نظر واقعیت و معنى با او پیوند داشته باشد چرا که این ارتباط آن را در مسیر صحیح قرار مى دهد و از هر گونه انحراف باز مى دارد و به همین دلیل چنین کارى حتما به پایان مى رسد و پر برکت است .
به همین دلیل در حدیث معروفى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) مى خوانیم : «کل امر ذى بال لم یذکر فیه اسم الله فهو ابتر»: (هر کار مهمى که بدون نام خدا شروع شود بیفرجام است ).
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) پس از نقل این حدیث اضافه مى کند انسان هر کارى را مى خواهد انجام دهد باید بسم الله بگوید یعنى با نام خدا این عمل را شروع مى کنم ، و هر عملى که با نام خدا شروع شود خجسته و مبارک است .
و نیز مى بینیم امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید: سزاوار است هنگامى که کارى را شروع مى کنیم ، چه بزرگ باشد چه کوچک ، (بسم الله ) بگوئیم تا پر برکت و میمون باشد.
کوتاه سخن اینکه پایدارى و بقاء عمل بسته به ارتباطى است که با خدا دارد.
به همین مناسبت خداوند بزرگ در نخستین آیات که به پیامبر وحى شد دستور مى دهد که در آغاز شروع تبلیغ اسلام این وظیفه خطیر را با نام خداشروع کند: (اقرء باسم ربک ).
و مى بینیم حضرت نوح (علیه السلام ) در آن طوفان سخت و عجیب هنگام سوار شدن بر کشتى و حرکت روى امواج کوه پیکر آب که هر لحظه با خطرات فراوانى روبرو بود براى رسیدن به سر منزل مقصود و پیروزى بر مشکلات به یاران خود دستور مى دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقف کشتى (بسم الله ) بگویند (و قال ارکبوا فیها بسم الله مجراها و مرسیها) (سوره هود آیه 41).
و آنها این سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقیت و پیروزى پشت سر گذاشتند و با سلامت و برکت از کشتى پیاده شدند چنانکه قرآن مى گوید: (قیل یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک و على امم ممن معک ) (سوره هود آیه 48).
و نیز سلیمان در نامه اى که به ملکه سبا مى نویسد سر آغاز آن را (بسم
الله ) قرار مى دهد (انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم ...) (سوره نحل آیه 30).
و باز روى همین اصل ، تمام سوره هاى قرآن با بسم الله آغاز مى شود تا هدف اصلى که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقیت و پیروزى و بدون شکست انجام شود.
تنها سوره توبه است که (بسم الله ) در آغاز آن نمى بینیم چرا که سوره توبه با اعلان جنگ به جنایتکاران مکه و پیمانشکنان آغاز شده ، و اعلام جنگ با توصیف خداوند به رحمان و رحیم سازگار نیست .
در اینجا توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه ما در همه جا بسم الله مى گوئیم چرا نمى گوئیم (بسم الخالق ) یا (بسم الرازق ) و مانند آن ؟!
نکته این است که (الله ) چنانکه به زودى خواهیم گفت ، جامعترین نامهاى خدا است و همه صفات او را یکجا بازگو مى کند، اما نامهاى دیگر اشاره به بخشى از کمالات او است ، مانند خالقیت و رحمت او و مانند آن .
از آنچه گفتیم این حقیقت نیز روشن شد که گفتن (بسم الله ) در آغاز هر کار هم به معنى (استعانت جستن ) به نام خدا است ، و هم (شروع کردن به نام او) و این دو یعنى (استعانت ) و (شروع ) که مفسران بزرگ ما گاهى آن را از هم تفکیک کرده اند و هر کدام یکى از آن دو را در تقدیر گرفته اند به یک ریشه باز مى گردد، خلاصه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند یعنى هم با نام او شروع مى کنم و هم از ذات پاکش استمداد مى طلبم .
به هر حال هنگامى که کارها را با تکیه بر قدرت خداوند آغاز مى کنیم خداوندى که قدرتش مافوق همه قدرتها است ، سبب مى شود که از نظر روانى نیرو و توان بیشترى در خود احساس کنیم ، مطمئن تر باشیم ، بیشتر کوشش کنیم ، از عظمت مشکلات نهراسیم و ماءیوس نشویم ، و ضمنا نیت و عملمان را پاکتر و خالصتر کنیم .
و این است رمز دیگر پیروزى به هنگام شروع کارها به نام خدا.
گر چه هر قدر در تفسیر این آیه سخن بگوئیم کم گفته ایم چرا که معروف است على (علیه السلام ) از سر شب تا به صبح براى (ابن عباس ) از تفسیر (بسم الله ) سخن مى گفت ، صبح شد در حالى که از تفسیر (با) بسم الله فراتر نرفته بود) ولى با حدیثى از همان حضرت این بحث را همینجا پایان مى دهیم ، و در بحثهاى آینده مسائل دیگرى در این رابطه خواهیم داشت .
(عبدالله بن یحیى ) که از دوستان امیر مؤ منان على (علیه السلام ) بود به خدمتش آمد و بدون گفتن بسم الله بر تختى که در آنجا بود نشست ، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمین افتاد و سرش شکست ، على (علیه السلام ) دست بر سر او کشید و زخم او التیام یافت بعد فرمود: آیا نمى دانى که پیامبر از سوى خدا براى من حدیث کرد که هر کار بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود، گفتم پدر و مادرم به فدایت باد مى دانم و بعد از این ترک نمى گویم ، فرمود: در این حال بهره مند و سعادتمند خواهى شد.
امام صادق (علیه السلام ) هنگام نقل این حدیث فرمود: بسیار مى شود که بعضى از شیعیان ما بسم الله را در آغاز کارشان ترک مى گویند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بیدار شوند و ضمنا این خطا از نامه اعمالشان شسته شود)
منبع: تفسیر نمونه
شاید بگویید شما هم کارتان را با نام خدا آغاز کرده اید. درست اما کدام خدا خدای ادیان مشرک باستانی؟ خدای آئین زرتشت؟ که اگر چنین است چگونه جمع کنیم بین دو خدا؟ خدایی که مظهر توحید و یگانگی و اسماء حسناست؟ خداییکه قرآن را نازل کرده و انبیاء الهی را برای مبارزه با شرک و کفر فرستاده یا خداییکه ساخته و پرداخته توهمات اتدیان شرک آلود باستانی ایرانیان و غیر ایرانیان است؟ در اسلام ما خدا را با لفظ جلاله الله می شناسیم با همه اوصاف .و ویژگیهای مختص به آن و نه هر چیز دیگری! شاید بگویید منظورم همین خداست! اگر چنین است پس بهتر نیست با همان روش اسلامی و سیره ائمه معصومین مشیی کنید تا فرق بین مسلمان با غیر مسلمان مشخص شود؟ چرا که در این صورت بین ما و دیگر ملتها و ادیان که کارهایشان را با نام خدایان مورد قبول خودشان آغاز می کنند چه فرقی است؟
آیا نباید مسلمان بودنمان را از همان آغاز مشخص کنیم تا هیچ شک و شبهه ای در اعتقادات نویسنده پیش نیاید؟ گفتید با من به زبان قرآن و عربی سخن نگویید؟ مگر کلامی بالاتر و مقدستر از کلام وحی و کلال خدا وجود دارد؟ مگر شما به چیزی غیر از قرآن و وحی الهی اعقتاد دارید؟ مگر شما مسلمان نیستید؟( که ظاهرا اینطور است) اگر همین قرآن معجزه خالده و عظیم الهی نبود چیزی هم برای اثبات مسلمانیمان وجود داشت؟ می خواهید با زبان و ادبیات کدام دین و آئین و ملتی با شما سخن بگویم؟ اگر می خواهید درباره اعتقاداتم با چیزی غیر از قرآن استدلال کنم بفرمایید با چه زبانی؟ به زبان عبری و تورات؟ به زبان انجیل و مسیحیت؟ احتمالا توقع دارید آیاتی از تورات و انجیل و یا حتی اوستا برایتان بیاورم؟ آیا استدلالی بالاتر از استدلال در کلام خدا وجود دارد؟
اما بخش دوم از پاسخ شما:
نمی دانم چرا بخش مهمی از تاریخ این ملت را تحریف کردید و یا بنا ندارید حقایقی را که باعث آبرو ریزی باستان گرایان و متعصبان به قومیت و نژاد ایرانی است به میان بکشید؟ پاسخ دهید این شکوه و عظمت موهوم و افسانه های ایا چیزی جز کاخ های شاهان برایمان باقی گذاشته است؟ آیا درباره حرم سرای شاهان ایران چیزی به گوشتان خورده است؟ ازدواج با هر زنی که پسندشان بود( حتی با خاله و دختر و مادر بر اساس آئین زرتشت! اینها به کنار سری هم به آمار زنان موجود در کاخ های آنان و خوش گذرانی و عیاشیهایشان در تاریخ بزنید) آیا می دانید شاهان برای حفظ حکومت فرزندان و مردان خانواده و نزدیکان خود را یا کور کرده یا کشته و تبعید می کردند؟ آیا می دانید خواندن و نوشتن که ابتدائی ترین نیاز یک تمدن است تنها اختصاص به شاهان و شاهزادگان بوده و بقیه مردم حق یاد گرفتن خواندن و نوشتن را نداشتند (شاید این تلنگری باشد به شما و آن بخش از سخنانتان که ادعا کردید اعراب مسلمان همه را سوزانده و از بین برده اند! یا شاید اصلا چیزی به نام کتاب وجود نداشته و یا اگر وجود داشته درخدمت تسلط بیشتر شاهان و غارتگری و استبدادشان بوده! اگر چنین بوده که ادعا دارید چرا هیچ اثری از کتاب و نوشته های علمی جز دیوار نوشته هایی در مدح شاهان هیچ اثری از این تمدن های با شکوه ! به دست نیامده!) آیا می دانید تنها فرد دانشمند و حکیم ایرانی بوذرجمهر در سیاهچالهای بیداد شاهان جان داد و پوسید؟ اما گفتید چشم مصنوعی( البته اگر اسمش را چشمی با قابلیتهای چشم های مصنوعی فعلی بدانیم و نه فقط شیئی زینتی که البته این افتخار نصیب تمدنهایی قبل از داریوش و کوروش است!)
چرا ارتش بزرگ و فیل سوار چند سهزار نفری ایران در برابر 20 هزار عرب پا برهنه شکست خورد؟ چرا با اولین برخورد اعراب با ایرانیان 2000 نفر از ارتش ایران اسلام آوردند؟ ایا می دانید شاه ایران پس از فرار از طرف هیچ یک از مردم و حاکمانش پناه داده نشد و عاقبت به دست یک ایرانی آسیابان و دهقان کشته شود؟
ایا می دانید ایرانیان مسلمان ارتش اسلام سهم بسزایی در فتح شهرهای ایرانی داشتند؟( به عنوان راهنما و مشاور و گاه سفیر و نماینده ارتش اسلام برای تسلیم بدون خونریزی) امام درباره کشتار ایرانیان و غارت آثار تمدنی لطف می کنید چند نمونه از این کتابهای معتبر تاریخی را بیاورید؟( و لطفا موارد ضعف و دروغ بودنشان را بر اساس مستندات تاریخی بیان فرمایید) اما یک سوال اگر بر فرض محال چنین تمدنی هم بوده آیا در آثار دانشمندان ایرانی و غیر ایرانیان مسلمان ( دنیایی علم را متحول کرد از ابن سینا و... که همه کتابهایشان به زبان عربی و علمی آن دوران بوده) کوچکترین اثری و ذکر خیری از این آثار با شکوه تمدنی سراغ دارید؟ آیا از یکی از آنها شنیده و یا دیده اید که کوچکترین ذکر خیری از تالیفات و صنایع و اختراعات نام ببرند؟ یا شاید هر آنچه بوده در در خدمت عیش و نوش شاهان بافرهنگ و متمدن و زنباره و عیاش ایرانی شده و با آنها در زباله دان تاریخ دفن شده و...امیدوارم با این مطالب کمی از غرور و تعصب دوستان علاقه مند به تمدن ایرانی کاسته شود و چشم بصیرتشان به روی حقیقت باز شود و خود را مضحکه آگاهان و تاریخ دانان منصف جهان قرار ندهند( بهتر است درباره این تمسخر کمی در اینترنت جستجو کنید تا داستان برایتان روشنتر شود)
در پایان باید اضافه کنم نظام آموزش و پرورش هر کشوری بستر ساز رشد و تعالی فکری و فرهنگی آن ملت است. حال با مقایسه طرز تفکر و نوع تلقی سیستم حکومتی پادشاهی ایران باستان که تمامیت خواه و خودکامه بودند با آموزه های رهایی بخش و فطری اسلام پی به عظمت اسلام و بنیادن های تعالی بخش آن خواهیم برد. در اینجا مقایسه کوتاهی بین این دو جهان بینی انجام خواهیم داد تا...تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!:
علی رغم ویژگی های مثبتی که در روند آموزش و پرورش ایران باستان وجود داشته است متاسفانه این نظام آموزشی از محدودیت ها و یا بهتر است ذکر شود معایبی رنج می برد. بزرگ ترین محدودیت ها و معایب سازمان آموزش ایران باستان را می توان به شکل ذیل دسته بندی نمود:
. 1- آموزش و پرورش در انحصار طبقه اعیان و اشراف و شاهزادگان بود
. 2- آموزش یافتگان سعی داشتند دانش و معلومات خویش را از مردم عادی مخفی دارند
3- در آموزش و پرورش القا عقیده و اندیشه حاکم بود که نتیجه اش فرمان برداری مطلق و اطاعت کورکورانه در برابر افراد صاحب قدرت و منصب بود.
فرآوری : طاهره رشیدی
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
آموزش و پرورش در دوران حاکمیت اسلام
? جایگاه های آموزش پیش از بنیاد مدارس، بدین قرار بودند :
ـ مکتب برای آموختن، خواندن و نوشتن
ـ مکتب برای آموزش قرآن و مسایل ابتدایی
ـ آموزش ابتدایی در کاخها
ـ کتاب فروشی ها
ـ خانه های دانشمندان
ـ تالارهای ادبی
ـ بیابان ( بادیه )
ـ مسجد
همه اینها مردم را به فراگیری خواندن و نوشتن واداشت. این گرایش به هنگام شکوفایی اسلام آغاز شد و گذشت زمان انگیزه ای برای بهتر شدن این هنر و حتی نوآوری در آن بود. گرچه در آغاز اسلام تعداد مسلمانانی که خواندن و نوشتن میدانستند کم بود، ولی همه یا بیشتر آنان را پیامبر (ص) برای نوشتن نزد خود به کار می گرفت. از همین جا بود که این اندیشه پیدا شد تا (ذمیان، نامسلمانان اهل کتاب) به کسانی که می خواستند خواندن و نوشتن یاد بگیرند، آن را بیاموزند. در پیکار بدر بسیاری از مردم مکه به اسارت گرفته شدند، پیامبر اسلام کسانی را که می توانستند خواندن و نوشتن بیاموزند، در برابر آموختن آزاد می کرد. این خدمت فدیه آزادی نا مسلمانان بود و بر این پایه یاد دادن از سوی آنان به چهره یک عرف رایج در آمد.( ویکی پدیا ـ مقاله آموزش و پرورش در ایران)
پایگاه خبری تحیلی مهاجر – گروه بین الملل رجانیوز: حضور دکتر جلیلی به عنوان مذاکره کننده ی ارشد هسته ای در ادوار مختلف مذاکرات، و شخصیت آرام و منطقی و در عین حال با اقتدار وی، از چند سال پیش او را در کانون توجه بسیاری از رسانه های خارجی قرار داده بود. هم اکنون هم که دکتر جلیلی به عنوان نامزد در انتخابات حضور یافته، طبیعی است که مورد توجه رسانه های عربی و غربی باشد و گزارش های متعددی را به خود اختصاص دهد که خواندن آنها می تواند نکات جالبی در بر داشته باشد. اخیرا نشریه لبنانی السفیر، طی مطلب به قلم «مصطفی لبّاد» (یکی از مطرح ترین کارشناسان مسائل ایران در رسانه های عرب زبان) با بررسی زندگی دکتر جلیلی و نگاه رسانه های دنیا به وی، مطلبی خواندنی منتشر کرده است که ترجمه آن را می خوانیم:
مربی اسبق تیم ملی فوتبال ایران به اسلام گروید
گروفان ویرا مربی اسبق تیم ملی فوتبال ایران در حرم کاظمین(ع) ضمن ادای شهادتین اسلام و تشیع خودش را اعلام کرد.
به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری عراقی ابا، گروفان ویرا مربی مشهور برزیلی و مربی اسبق تیم ملی فوتبال ایران و تیم سپاهان با حضور در حرم کاظمین(ع) اسلام و تشیع خودش را اعلام کرد.
بنابر این گزارش این مربی برزیلی پس از ادای شهادتین همراه با میلیونها زائر امامین کاظمین(ع) مراسم زیارت حرم آن امامین را انجام داد.
گروفان ویرا مربی اسبق تیم ملی ایران در هنگام ادای شهادتین
به گزارش فارس گروفان ویرا مربی اسبق تیم ملی فوتبال ایران بود که در سال 1998 تیم ملی ایران با مربیگری او به جام جهانی راه یافت.
رحیم پورازغدی در جمع حامیان حوزوی جلیلی:
فریب اسم ها را نباید خورد، مکتب افراد را باید شناخت
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی قاطعیت در اجرای ارزشها و عدالت را آغاز فساد تدریجی دانست و گفت: باید به حرف زدن و عمل نکردن در انتخابات توجه داشت و دقت کرد که وزرا و همکاران نزدیک افراد چه کسانی هستند.
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس، حسن رحیم پورازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی عصر امروز (چهارشنبه) با حضور در جمع حامیان حوزوی سعید جلیلی در خصوص جریانشناسی از منظر حضرت امیر(ع) اظهار داشت: بعد از 34 سال از تشکیل حکومت به دقت و بررسی مینیاتوری در موضوعات فقه سیاسی نیاز است.
رحیم پورازغدی با اشاره به فقه جواهری و تعبیر حضرت امام درباره اجتهاد سنتی در حوزه که درباره وی به کار برد، ادامه داد: صاحب جواهر میگوید وجوب تشکیل حکومت در عصر غیبت طوری است که هرکس آن را نپذیرد در واقع از اجتهاد بویی نبرده است.
این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به وظیفه طلاب و حوزهها برای حرکت به سمت حکومت الهی به عدل در عصر غیبت و تأکید بر این نکته که نمیتوان گفت که این مسئله ربطی به مسائل فقهی ندارد، تصریح کرد: حوزوی بودن و جزو علماء بودن تشریفات نیست بلکه یک سلسله تکلیف است که باید پاسخگو بود و از این رو ما هرچه برای تشکیل حکومت در دوران غیبت حجت عقلی بیاوریم در واقع تکلیف تراشی میکنیم چرا که هرجا مشروعیت باشد مسئولیت نیز هست.
وی با تأکید بر اینکه ما شخصیت حقوقی ولی فقیه را با معصوم مقایسه میکنیم نه شخصیت حقیقی آنها را افزود: حکومت اسلامی در دوران غیبت نسبی است اما تا وقتی که بحث دین و فقه مطرح میشود برخی فقط به مباحث قیامت توجه دارند و آن را مربوط به عرصه عمل در جامعه نمیدانند.
رحیم پورازغدی با اشاره به تعریف حضرت علی (ع) از دو بعدی بودن انسان و اینکه مایههایی از حکمت و غیر حکمت در انسان وجود دارد، خاطرنشان کرد: افراد و کاندیداها باید دقیقاً بگویند که برنامهشان علیه فقر و در عین حال روح سرمایهداری چیست، چرا که فقط وعده پیشرفت کفایت نمیکند.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی مرز پیشرفت اسلامی را حرص و ولع عنوان کرد و یادآور شد: اگر جامعهای صرفاً توسعه یافته است نباید فکر کرد که به پیشرفت رسیده و از سوی دیگر جامعه فقیر و نکبتزده هم مد نظر جامعه اسلامی نیست.
وی در ادامه با اشاره به بخش دیگری از سخنان امام علی (ع) درباره اینکه جامعه نباید طویله مفرح باشد و از سوی دیگر نیز نباید مردم درگیر ابتداییترین مسائل خود باشند، افزود: بنابراین باید به برنامه نامزدها و نگاه آنها به توسعه، پیشرفت و فقر توجه داشت.
وی با تأکید بر اینکه طبق تعریف امیرالمؤمنین (ع) جامعه اگر گرسنه بماند زمینگیر میشود و دیگر اسلامی نخواهد بود، بیان داشت: اگر همه در جامعه مفرح و در اوج رفاه مطلق باشند طبق تعریف معصوم خشن میشوند و دینشان خراب خواهد شد چرا که دین احساس مسئولیت است.
رحیم پور ازغدی تصریح کرد: حضرت امیر(ع) فرمودهاند هر فرد یا جامعهای که فقیر شود، 4 خصلت دارد که در همین زمینه میتوان به ضعیف شدن ایمان، دچرا شک و شبه شدن، ضعیف شدن عقلانیت و سست شدن دین اشاره کرد.
رحیم پورازغدی با تأکید بر اینکه زهد به معنای فقر اختیاری است و فقر با کسی که سادهزیستی را انتخاب کند تفاوت کند، یادآور شد: علی (ع) جامعه فقیر را جامعهای مرده میداند.
این فعال فرهنگی تأکید کرد: در بین کسانی که وعده پیشرفت میدهند باید دید که آیا اسلامی فکر میکنند یا خیر، چرا که برخی معتقدند توسعه و رفاه به طور مطلق ایدهآل اسلامی است.
وی نکتهای دیگر در انتخاب اصلح را توجه به خود اصلحی عنوان کرد و گفت: طبق فرموده امام علی (ع) کسی میتواند عدالت را در جامعه برقرار کند که شخصیت معتدل داشته باشد و در شخصیت خود عدالت را ایجاد و دیکتاتوری درون را برقرار کرده باشد که از شاخصهای آن نیز این است که بین حقوق مخالف و موافق خود تبعیض قائل نمیشود و مردم و خانواده و دوستان برای او از یک میزان اهمیت برخوردار هستند.
رحیمپورازغدی به تأکیدات حضرت علی (ع) بر لزوم تولید ثروت در جامعه اشاره کرد و افزود: آغاز کردن و پیشرفت وظیفه شرعی است.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه داد: کسانی که اسلام من درآوری و عرفان قلابی را به اسم روشنفکری، انحراف، تحجر و معنویت میسازند خداوند آنها را نخواهد بخشید.
وی با تأکید بر اینکه کاندیداها باید برنامه خود را برای مبارزه فرهنگی با انحراف، عدم حقوق گرفتن اضافه افراد و تحقیر نشدن بخشی از مردم در جامعه اعلام کنند متذکر شد: طبق روایت معصوم کسانی که به مردم وعدههای مختلف بدهند تا قیامت مانند قلادهای به گردن آنهاست و اگر به آن عمل نکنند خداوند در دنیا و آخرت آنها را بیآبرو خواهد کرد و اگر انجام دهند خداوند از او راضی میشود.
رحیم پور ازغدی با بیان اینکه اگر کسی از مسئولان انتقاد را دشمنی بداند، رئیسجمهور مستحق جامعه اسلامی نخواهد بود، تصریح کرد: باید مراقب بود کسانی که جبههسازیهای انحرافی میکنند شعارهای خود را در جامعه بر روی چه کسانی تغییر میدهند چرا که ما میبینیم برخی کاندیداها شعارهایی میدهند که اسلامی نیست.
رحیم پور ازغدی با اشاره به کسانی که میگویند مبارزه چه زمانی تمام میشود تا زندگی کنیم به نقل قولی از حضرت امام اشاره کرد و افزود: ایشان فرمود که زندگی یک مؤمن تا آخر مبارزه، جهاد با نفس و جهاد سازندگی است و دو خط مقاومت و سازش را بر همین اساس ترسیم کردهاند.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی به حدیث دیگری از امام علی(ع) اشاره کرد و ادامه داد: ایشان فرمودهاند برخی آزمایشها فقط مربوط به مؤمنین در عرصههای اجتماع است که افراد خوشنام را زمین میزند و قربانیان آن نیز مؤمنین هستند. از این رو تا زندهایم در معرض فتنه قرار داریم.
این فعال فرهنگی خاطرنشان کرد: باید ببینیم جریاناتی که مطرح هستند با چه کسانی اختلاف دارند چرا که امام علی(ع) فرمودهاند که افراد را از دوستان آنها بشناسید.
وی عدم قاطعیت در اجرای ارزشها و عدالت را آغاز فساد تدریجی دانست و تصریح کرد: باید به حرف زدن و عمل نکردن در انتخابات توجه داشت و دقت کرد که وزرا و همکاران نزدیک افراد چه کسانی هستند و در واقع حضرت امیر(ع) در این موضوع حساس بودند.
رحیم پورازغدی عدم تکبر و تواضع و تکلیفگرایی را از دیگر ویژگیهای یک فرد اصلح برشمرد و اضافه کرد: برخی از حضرت امیر(ع) میپرسیدند که چطور افرادی که با یکدیگر اختلاف فکری دارند ائتلاف میکنند که ایشان پاسخ داد این موضوع به این خاطر است که آنها با یکدیگر شرط و شروط میگذارند و در اتاقهای بسته تصمیم میگیرند که اگر پیروز شدند به چه کسی چه چیزی برسد.
وی به تأکیدات حضرت علی (ع) مبنی بر اینکه نباید فریب اسمها را خورد و دین خود را به اسم افراد گره زد، یادآور شد: باید مکتب افراد را شناخت.
وی تأکید کرد: کسانی که فقط از اقتصاد و وعدههای دنیوی منهای اخلاق، عدالت و انقلاب صحبت میکنند با ملاکهای امام علی (ع) سازگاری ندارند.
رحیمپورازغدی به افرادی اشاره کرد که معتقدند دشمنی دشمن تقصیر ماست و حتی معتقدند که رابطه ما و آمریکا سوءتفاهم است و ادامه داد: امام صریحاً فرمود که هیچ سوءتفاهمی بین ما و آمریکا وجود ندارد از این رو در مسائل هستهای فلسطین و رابطه با دشمن باید به مواضع کاندیداها دقت کرد و اگر کسی گفت که میتواند بر سر این ایدئولوژیهای انقلاب معامله کرد تا دشمن کوتاه بیاید قطعاً بر خلاف منش علی (ع) و انقلاب و امام صحبت کرده است.
وی در پایان و در جمعبندی صحبتهای خود با بیان اینکه حضرت علی(ع) در رابطه با دشمن، اقتصاد و پیشرفت، سادهزیستی و مردمی بودن، حقوق طبقات پائین و عقلانیت مباحث مختلفی را مطرح کردهاند، تصریح کرد: هرکس که بگوید اینها در عرصه عمل شدنی نیست، در واقع دچار سکولاریزم پنهان است.
برگرفته شده از khodkareenghelabe.blog.ir
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک