بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 193
طنزوارهای برای جشنوارهای از فیلمهای نفتی!
بسم الله الرحمن الرحیم
انقلاب یعنی: شکفتن شکوفه جان بر یخهای زمستان بیجان! انقلاب ثمره منقلب شدن است. لحظهای نیست. انفجاری نیست. تدریجی است. سرچشمه دارد. عمق دارد. اساس دارد. ریشه دارد. ریشههای انقلاب در اندیشه والاست. این انقلاب روغن جان بود که زلال ارض مقدس ایمان بر آب و گل دل میچکید و از زمزم آن کوثر پر برکت حکمت و معرفت جوشید. در دل بود و از دل بود، لاجرم بر دل نشست. اگر دل نبود دلیل هم نبود برای دل دادن در راه آن. جوان، پیر، کودک، زن، مرد، بیسواد، با سواد، کرد،ترک، فارس، لر، عرب و.... همه یک شعار دادند: انقلاب اسلامی.
کدام انقلاب بر این همه تفاوت و تضاد پا گرفته است؛ جوانه زده، رشد کرده، بالیده است و دست آخر ثمر داده است؟ هر چند دنیاییها همه مثمار شدند بر سر سرداران سربدار پایدار این عصاره ایثار و شهادت ملت. اما هر امیری که بر زمین افتاد امر ولیاش نیافتاد. هر علمداری که افتاد، علمش بر دوش علمداری دیگر نشست. مطهری، بهشتی، باهنر، رجایی، باکری، همت، زین الدین، صیاد شیرازی،...و حال: احمدی روشن، علیمحمدی، شهریاری، رضایینژاد،...پس هنوز انقلاب، انقلاب اندیشه و اندیشمند است. شهیدش هم از جنس اندیشه هست. پایگاهش هم در دل اندیشمندان است.
انقلاب مقلب در القلوب و الابصار است. منقلب شدن با دل و دیده، با سیرت و بصیرت. تحویل احوال است از انفعال و استقبال از هر غیر حلال به استقلال و استدلال بیمثال. انقلاب اندیشه الفبای انقلاب است. هر چه اندیشمندانهتر، ریشه دارتر. انقلاب ما انقلابی با اندیشه و بینش است. پس در فطرت آفرینش ریشه دارد. انقلاب اندیشه، کلیشه نمیشود. به آفت تکرار گرفتار نمیشود. دیر آمده و دیرخواهد پایید. اصل دارد چون وصل شده به اصول اسلام اهل بیت(ع)؛ پس اصیل است و با اصل عالم، وصل دارد.
انقلاب ایرانی، کپی نبود برابر اصل؛ نسخهای مشابه نپیچیدهاند.که اگر بود اهرم پیچ در پیچ فتنهها و توطئهها طومارش را برچیده بود. اما الگو و اسوه دارد، آن هم از جنس انقلاب قلوب. آن شور شمشیر حسینبنعلی(ع) است بر شرور زمان. نتوانستند جعلش کنند. استحالهاش ببرند، جوانهای که از دل سیاه سنگ خارای ستبری بجوشد، از سستی سنگ نیست، از قوت و صلابت شکافنده است. دیوی هزار سر و هزار دست کهن، آسان بیرون نمیرود تا فرشته در ایمان درآید! دستی که سیاهترین ظلمت تاریخ را از دامن ملتی پاک میکند دست خداست در آستین ملت. پس نمیتوان ساخت نمونهاش را مگر بدلی. ساختند اما سوختند همان سازندگان در برجهای شیطانیشان. از همانجا که آمده بودند به همانجا نیز برگشتند.
هر چند انقلابیون را بردند بعضا. منقلب شدند و متقلب. شاید از همان اول هم انقلابشان قلبنداشت تا منقلب شود از در درون. از برون چرا! قالبشان انقلابی بود اما قلبهاشان مالامال بود از مرداب دورویی و نفاق. مردن در این راه مرد میخواهد اما آنقدر مرد نبودند تا نامردانه تمرد نکنند. آرمانشان نامرادی بود در برابر مردانگی مردان انقلاب. مردم دردشان دین بود و آنها دینار! مردم دردشان عفت بود و آنها غفلت. مردم دردشان قرآن، آنها دلارهای رایگان ریگان. مردم جمهور بودند زیر علم محبت ولی فقیه، آنها محشور بودند زیر علم دشمنی ولی فقیه. پس حق دارند جمهوری را بی اسلام، انقلاب را بی امام، ایران را بی غزه و لبنان فریاد بزنند. آنها هم ایران را دوست دارند! البته برای خودشان. انقلاب را هم دوست دارند برای دیگران. آنها ایرانی را دوست دارند که فقط ایران باشد عاری از ایمان. هر که و هرچه و هرجا که میخواهد باشد، فقط ایرانی باشد پس در این انقلاب حق دارد!
ایران برای هر ایرانی، یک معنا و مفهوم دارد، ایران قبل از انقلاب، ایران بعد از انقلابو ایران قبل از اسلام و ایران بعد از اسلام. مرزمبندی ما بر محور اسلام است.
پس... سلام بر انقلاب اسلامی ایران!
. اشاره به گروه منحط طالبان است که با ظاهر اسلامی اما برای مقابله با اسلام حقیقی در دل کشوری محروم و جنگ زده افغانستان قارچسان رشد کرد و فضای همدلی جهان اسلام را مسموم کرد.
یه روز یه ترکه...
بسم الله الرحمن الرحیم
میگفتند کتاب نخوانده، مکتب نرفته و خط ننوشته! پس با کدامین غمزه تا اوج اعلای اعظم انبیاء بال و پر گشوده است! در کدامین دانشگاه آموخت که تمثال بیمثال قاب قوسین را یکتنه بر سینه سینای ملکوت حق حک کند! او طایر قدسی نبود، فرشته نبود، از هیچ علم و دانش و معرفت بشری مادی سر رشته نداشت، مدرک نداشت، مکتب نداشت، دارو دسته و جناح و قبیله نداشت، دین داشت و دیندار بود بی دارایی و دینار. مال منالش سلطان دادار بود بی یارو غمخوار.
زیر دین هیچ تمدنی نرفته بود، بر وجودش هیچ نشانی از نشانههای وابستگی و تعهد به نشانداران طغیان دوران نداشت. ارباب کسی نبود و کسی هم اربابش نبود، باشگاه و موسسه و میز و دفتر و طرفدار و نوچهای نداشت. پُستی نداشت تا پَستی شهوت دنیایش را در پَستوی تظاهر و حیله و نیرنگ جاسازی کند. شرکتی نداشت تا شریکی با سهامش از او سهم خواهی کند. کارخانهای نداشت تا کاخی از رویای پوچ اشرافیت و تجمل بنا کند. حزبی نبود و اما مهذب بود.
عرب بود اما با روح عربیت عجم بود. هیچ نداشت به جز، تباری پاک و بلند از تبردار تیره شجره طیبه انبیاء که تیغ غیرتش بر فرق بتها را از او به یادگار برده بود. او بت شکن بود و فرزند بت شکن. توحید یگانه آرمان او بود چون خود نیز یگانه بود در معرکه بیگانه پرستی مشرکانه.
او باید پرچم شرف اشرف خلقت را بر بام هستی بنشاند مگر میشود نیاموخته باشد! مگر میشود رتبه اول کنکور دانشگاه اخلاق و ادب و انسانیت و شرف باشی اما با تربیتی شریف مشرف نشده باشی! هر تربیتی مربی دارد و ربی. او هم داشت، هم رب را هم مربی را. رب او مربی او بود. تعلیم او از معلم عالی عالم بالا بود و تربیت در مهد بزرگ روحانیت و معنویت. پرورش او در کلاس فطرت الهی انسان بود. فرشته خدا همراز و همبازی او، مونس و هم دم او بود.
حجاز کجا و پرورش اشرف مخلوقات کجا! این طبیعت و این تربیت؟ این سرزمین اینهمه اسرار در سر امین؟ او ایمن بود از تهاجم شیطان یسار و یمین! چون ماوایش آمین فرشته ایمان بود که با ریسههای زیبای طهارت و قدسیت آراسته شده بود.
او شاگرد کلاس شگردهای پر درد و رنج جهل و غفلت بشری بود. او بشر بود اما رنج معرفتش از دسترنج بشر نبود. او اقیانوسی بود که در هیچ قاموسی مقیاسی نداشت، چرا که کوثر اکثیر روحش را تنها با زهره زهرای اطهر میتوان روشن کرد. او مثل نداشت که تمثیل ولایتش را بر تمثال ولایت علوی آشکار کرد. چون او درد یتیمی را چون دری در دلش آزمود و شد پدر بی منت امت ابراهیم. قهر میکردند مهر میکرد. زخم میزدند اخم نمیکرد. سنگ میزدند جنگ نمیکرد. ناسزا گفتند او رضا گفت. خیانت کردند امانت داری کرد. عهد گسستند او از پا ننشست. فرار کردند استغفار کرد. حمله کردند تحمل کرد. شکنجه کردند زبان به نفرین رنجه نکرد. گرسنه خوابید تا سیر بیدار شوند. دیر خوابید تا زود بیدار شوند. هجرت کرد تا غفلت نکنند. دوری کردند مهجوری نکرد. تهدید کردند نترسید. تطمیع کردند تردید نکرد. دیوانهاش گفتند بیگانه نشد. ساحرش خواندند ساترشان شد. ابترش خواندند دخترش اختری شد بر درخت طیبه نبوتش. رهبرشد مرهب شدند. امامت کرد اطاعت نکردند. مبعوث شد عبوث شدند. شریعت آورد ساز طریقت زدند. تبشیر کرد تحقیر کردند. تنذیر کرد تذویر کردند.
او... مهتر بود و برتر. او عالَمی بود در میان عالمیان. جهانی که که در جهان جان بود. او ناز خدا بود بر نیاز بشر پس همچنان نماز نیاز بگذاریم با دستور العمل پرواز او بر آستانه بی نیاز! شادی کنیم بر شادی او و شُکر کنیم بر سرازیر شدن شِکر رحمت نبوت خدا بر تلخی عصیان عصبیت و بدویتمان!
مدرنیسیم و پست مدرنیسم
نسرین سالاری
مدرنینته یک پدیده اجتماعی است که در نتیجه ی تحوّلی بزرگ در اندیشه بشر معاصر به وجود آمده است. شروع مدرنیته با پدید آمدن شهر، صنعت، تکنولوژی و تغییر مناسبات، همراه است.
نظریات چهار اندیشمند درپدید آمدن مدرنیته، نقش پررنگی داشته است.1-”مارکس”: خیلی پیشتر از به وجود آمدن نشانه های مدرنیته، مارکس پیش بینی کرد، به زودی جامعه ا ی تشکیل می شود (نظام سرمایه داری) و طیفی از قدرت را می سازد که منجر به بهره کشی از مردم بی سرمایه، تحمیق وفریب مردم فرودست می شود. این مناسبات جدید وعدم تساوی قدرت، ایجاد بحران می کند. مارکس اول کسی بود که با دیدی انتقادی به تکنولوژی و پیشرفت نگاه کرد وپیشرفت را عامل بحران دانست. اما اکثریت مردم به تحولات رنسا نس(که پیامدش مدرنیسم بود) خوشبین بودند.
2- “داروین”: با ارائه یک قصّه جدید، ایمان مردم را در مورد قصّه ی آفرینش دگرگون کرد. این نظریه باعث لرزاندن پایه های باور مردم شد. شکِ در تقدّس به وجود آمد ومرجعیت کلیسا، از بین رفت.” داروین” برای اولین بار با تئوریهای علمی ثابت کرد که قصّه های ادیان در مورد آفرینش صحت ندارد. یکی از مؤلفه ها ی مدرنیته شک در امور مقدس وحذف تقدّس از باورهای مردم است.
3- “فروید”: دستاوردهای بسیاری داشت؛ از تأثیر گذارترین آن ها باید به تعریفی که در مورد واقعیت ارائه داده توجه کرد. فروید معتقد بود واقعیت حقیقی در ذهن و درون انسان اتفاق می افتد. همه ی افکار، تصمیم گیرها و رفتار ما تحت تاثیر گذشته وعملکرد ذهنی ماست، ذهن آدمی است که واقعیت حقیقی را می سازد. واقعیتی که فروید به جامعه ادبی پیشنهاد کرد، با روزگار بالزاک ودیگر هنرمندان آن دوره کاملًا متفاوت بود.از آن دوران به بعد مبنای ادبیات متحول شد. واقعیت درونی جای خود را به واقعیت بیرونی داد.
4- “انیشتین”: نظریه نسبیت او از دیگر عوامل تا ثیر گذار در مدرنیته است. او ثابت کرد که هیچ اصل علمی ثابت نیست.این نظریه، تقدس علمی را زیر سوال برد وثابت کرد که علم هم نمی تواند ناجی حقیقی باشد. این دومین ضربه ای بود که به مفهوم تقدس می خورد. “داروین” به تقدس مذهبی ضربه زد و”انیشتن” به تقدس علمی. ”مؤلفه های مدرنیته در داستانهای مدرن”نویسندگان دردوران کلاسیک از یک سری قواعد کلی در داستان پیروی می کردند به طوری که خارج شدن ازآن قواعد ارزش کار نویسنده را پایین می آورد. نهضت مدرنیته بر آمده از اندیشه ی عصر مدرن بود. حقوق برابر در اندیشه مدرنیته باعث شد که نویسنده از مقام حکیم و دانای مطلق به سطحی، هم اندازه مخاطب تغییر جایگاه بدهد.1- مسئله ی” مضمون” در داستان: نویسنده دیگر دغدغه ی آموزش و تغییر عقیده در مخاطب را نداشت.(برخلاف رئالیسم وسوسیالیست) از مؤعظه دست برداشت وبه سر گرم کردن مخاطب روی آورد.
2- نقد دوران مدرن: عده ای از اندیشمندان نسبت به تحولات مدرنیته خوشبین بودند، آنها انتظار داشتند قانون مداری، ترقی ، پیشرفت وحقوق برابر شهروندی که از دستاوردهای تحولات رنسا نس بود، باعث رستگاریشان شود، اما بعد از جنگ جهانی اول ودوم (بعد از رنسانس اتفاق افتاد) متوجه شدند که علم هم مانند دین نتوانست آنها را خوشبخت کند. در نتیجه به نقد مدرنیته، نظام امنیتی وتکنولوژی پرداختند.
3- بر اساس نظریات فروید، نویسندگان به جای پرداختن به مسائل بیرونی، به شناخت درونیات انسانها روی آوردند. علت یابی بیرونی واجتماعی را رها کردند و چون به کشف درونیات می پرداختند؛ داستانها ذهنی شدند.
4- مدرن شدن به جای بازگشت به گذشته در داستان نویسی اتفاق افتاد.استفاده از وسایل مدرن وتاثیرآنها درمناسبات امروزی (به معضلات دامن زده یا از آن ها کاسته) از دیگر مؤلفه های این گونه داستانها است.
5-” قهرمان” در این گونه داستان ها برخلاف داستانهای کلاسیک خوب یا بد نیست. شخصیت ها به جای سیاه وسفید، خاکستری شدند.
6- اغلب داستان های مدرن پایانی باز یا مبهم دارند. داستان در نقطه ای نزدیک اوج رها می شود، به دلیل اینکه داستان در کنار خواننده وفهم او از متن شکل می گیرد.
7- روایت در داستان مدرن، شکلی غیر خطی وبه هم ریخته دارد. با همه ی اصول وقواعد بازی می شود. تکه تکه کردن زمان روایت از دیگر مؤلفه های این نوعِ داستانی است. زمان مفهومی سیال پیدا می کند.(طبق نظر “برگسون”، مفهوم زمان نسبی وذهنی است.)
8- استفاده از صورتها ی گوناگون وتلاش برای بهم ریزی و وفادار نبودن به یک زاویه دید. (روایت داستان، با چند نوع زاویه دید) قاعده گریزی و قابل احترام نبودن اصول، حتی قواعد ادبی از دیگر ارکان این داستان ها است.
9 – ”سنت ستیزی”، چون مدرنیست ها متعقد بودند که سنت ها مانع پیشرفت وترقّی ما می شوند. سنت ها شامل باورها،اعتقادت وقواعد ادبی بود. اصل نو آوری که مبنای کار مدرنیست هاست به قواعد ضربه می زند و این منطق قاعده گریزی موجب آنارشیست گری در داستان می شود؛ که از معضلات داستان مدرن است. البته این ضربه بیشتر از جانب نویسند گان کم تجربه وکم سوادی که آشنایی لازم با قواعد داستانی ندارند، وارد می شود. اگر به آثار نویسندگان معروف این سبک دقت کنیم متوجه می شویم که در داستانهای آن ها ارکان داستا نی به شکل بسیار کم رنگ وجود دارد. وبا وجود رعایت تمام مؤلفه های مدرن،قصه ای خواند نی را می نویسند.“منتقدین ادبیات مدرن”“نویسندگان رئالیسم سوسیالیسم” نویسندگان متعهدی که از لحاظ مضمون، به داستان های واقع گرا متعقدند و به اصول اجتماعی واخلاقی پایند هستند. ومخالف مدرنیسم ها هستند. از نظر مخاطب، با روشنفکران مخالفند؛ قشری که مخاطب ادبیات مدرن هستند. از نظر قاعده هم با ادبیات مدرن مخالف هستند. دسته ی دیگری از منتقدین که با هر گونه ادبیات مدرن، (تئوری، ترجمه ونوشتن داستان مدرن) مخالف هستند. از نظر آنها، قرار دادن مظروف پاک در ظرف نجس است که مظروف را هم، نجس می کند.
دسته ی سوم، منتقد فرم این نوع ادبیات نیستند؛ بلکه از لحاظ ایدئولوژیک داستان مدرن را ضد مذهب می دانند که ترویج بی دینی را به دنبال دارد وروبروی آن ایستاده اند. “پست مدرنیسم”یک جنبش ادبی است که درابتدا به صورت اندیشه ای فلسفی بوده است. عدّه ای معتقدند که پست مدرنیسم، ادامه واز تبعات دوران مدرنیسم است. افرادی از جریان اصلاح طلب مدرن، شیوه های را ایجاد کردند که منجر به انتقاد از خود ونوعی نقد درونی شد؛ و به علت به وجود آمدن بعضی از اختلافات با “مدرنیسم” این جریان را “پست مدرنیسم” نامیدند. پست مدرنها متعقدند که به نقد دنیای مدرن می پردازند ومدرنیسم را به عنوان یک آفت معرفی می کنند. درحالیکه مدرن ها بیشتر به انعکاس دنیای مدرن می پردازند. اصلی ترین حرف پست مدرن ها نقد دنیای مدرن است. کار آنها متفاوت بودن است واز این جهت پیدا کردن مشترکات داستانی در این گونه آثار، از دید پست مدرن ها کاری بیهوده و تمسخرآمیز می باشد.“مؤلفه های داستانی پست مدرن”1- یکی از ویژگی ها پست مدرنیست ها پراکندگی و پشت کردن به تمام عناصر داستانی(مقدمه،پیرنگ،گره افکنی،پایان…..) است.
2- ویران گری اساس کار پست مدرنیسم است. برهم زدن نظم وقاعده، وایجاد نوعی یک پارچگی جدید ازدل این ویران گری از مهّم ترین ارکان این داستان ها می باشد.
3- یکی از مشترکات مضامین در آثار پست مدرن، نقد دوران مدرن و با آوردن لوازمات زندگی مدرن، انسان مدرنی را به نمایش می گذارند که اسیر مدرنیسم شده است. نگاه بسیاری از مدرن ها به تکنولوژی احترام آمیز است، در حالیکه پست مدرنها به دستاوردهای مدرنیسم با انتقاد وتمسخر نگاه می کنند.
4- داستان از شکل داستانی خارج می شود. درون مایه بسیار کمرنگ وفهم این داستان ها بسیار مشکل است و به عبارتی دچار بی مفهومی می شوند. البته در ظاهر این بی مفهومی وجود دارد. پست مدرنها با آوردن نشانه، لوازم غیر داستانی(عکس، تصویر،عدد،نقاشی) زبان غیر داستانی (زبان علمی) تلاش می کنند که به غیر داستانی بودن متن اشاره کنند. اما این نشانه ها بار معنایی خاصی، در داستان ایجاد می کنند.
5- “کلاژ” آوردن تکه های از قصّه ها، متن های غیر داستانی(خبرهای مختلف، تابلو های خیابان،تکّه های روزنامه…..) در اثر،که به داستا نی شدن متن، کمک می کنند و به روایتی از اجتماع مدرن می پردازند.
6- برخورد بینامتنی، پست مدرن ها متعقدند که هیچ اثر جدیدی خلق نمی شود وما، وام دار تمام آثاری که خوانده ایم، هستیم وتمامی متن ها با یکدیگر در ارتباطند. در این گونه داستان ها، متون و “پروتوتیپ” به صورت آشکار آورده می شوند؛ این ارجاعات می تواند خیلی خصوصی باشد. آنها به فهمِ خواننده از متن خود اهمیّتی نمی دهند وچون به نقد تکوینی معتقدند؛ ادعا دارند برای فهم داستان مخاطب می تواند به زندگی نویسنده وآثار مطالعه شده ی او مراجعه کند.
7- استفاده از” پارادوئی” نویسندگان، شخصیت های داستانی، مطالب تاریخی، قصه ومتون آسما نی را هجو می کنند. این مؤلفه؛ یکی از مهّم ترین ارکان این نوع داستان ها ست.برخلاف مدرنیسم که فقط شعار نوآوری می دادند؛ پست مدرن ها بررسی متون کهن واستفاده معنایی از این متون را با اهمّیت می شمرند ومعتقدند که در سنت هنوز می توان موارد قابل اعتنایی پیدا کرد و به نوعی آشنایی زدایی رسید.
8- عدم قطعیت یکی دیگر از مؤلفه های داستان های پست مدرن است. نویسندگان این مکتب چون اعتقاد دارند هیچ امرِ مورد یقینی در جهان وجود ندارد؛ از راوی نا معتمد در این گونه داستان ها استفاده میکنند. که داستان به عدم یقین منتهیمیشود.
منبع: تاریخ سینما
مدرنیسیم و پست مدرنیسم
نسرین سالاری
مدرنینته یک پدیده اجتماعی است که در نتیجه ی تحوّلی بزرگ در اندیشه بشر معاصر به وجود آمده است. شروع مدرنیته با پدید آمدن شهر، صنعت، تکنولوژی و تغییر مناسبات، همراه است.
نظریات چهار اندیشمند درپدید آمدن مدرنیته، نقش پررنگی داشته است.1-”مارکس”: خیلی پیشتر از به وجود آمدن نشانه های مدرنیته، مارکس پیش بینی کرد، به زودی جامعه ا ی تشکیل می شود (نظام سرمایه داری) و طیفی از قدرت را می سازد که منجر به بهره کشی از مردم بی سرمایه، تحمیق وفریب مردم فرودست می شود. این مناسبات جدید وعدم تساوی قدرت، ایجاد بحران می کند. مارکس اول کسی بود که با دیدی انتقادی به تکنولوژی و پیشرفت نگاه کرد وپیشرفت را عامل بحران دانست. اما اکثریت مردم به تحولات رنسا نس(که پیامدش مدرنیسم بود) خوشبین بودند.
2- “داروین”: با ارائه یک قصّه جدید، ایمان مردم را در مورد قصّه ی آفرینش دگرگون کرد. این نظریه باعث لرزاندن پایه های باور مردم شد. شکِ در تقدّس به وجود آمد ومرجعیت کلیسا، از بین رفت.” داروین” برای اولین بار با تئوریهای علمی ثابت کرد که قصّه های ادیان در مورد آفرینش صحت ندارد. یکی از مؤلفه ها ی مدرنیته شک در امور مقدس وحذف تقدّس از باورهای مردم است.
3- “فروید”: دستاوردهای بسیاری داشت؛ از تأثیر گذارترین آن ها باید به تعریفی که در مورد واقعیت ارائه داده توجه کرد. فروید معتقد بود واقعیت حقیقی در ذهن و درون انسان اتفاق می افتد. همه ی افکار، تصمیم گیرها و رفتار ما تحت تاثیر گذشته وعملکرد ذهنی ماست، ذهن آدمی است که واقعیت حقیقی را می سازد. واقعیتی که فروید به جامعه ادبی پیشنهاد کرد، با روزگار بالزاک ودیگر هنرمندان آن دوره کاملًا متفاوت بود.از آن دوران به بعد مبنای ادبیات متحول شد. واقعیت درونی جای خود را به واقعیت بیرونی داد.
4- “انیشتین”: نظریه نسبیت او از دیگر عوامل تا ثیر گذار در مدرنیته است. او ثابت کرد که هیچ اصل علمی ثابت نیست.این نظریه، تقدس علمی را زیر سوال برد وثابت کرد که علم هم نمی تواند ناجی حقیقی باشد. این دومین ضربه ای بود که به مفهوم تقدس می خورد. “داروین” به تقدس مذهبی ضربه زد و”انیشتن” به تقدس علمی. ”مؤلفه های مدرنیته در داستانهای مدرن”نویسندگان دردوران کلاسیک از یک سری قواعد کلی در داستان پیروی می کردند به طوری که خارج شدن ازآن قواعد ارزش کار نویسنده را پایین می آورد. نهضت مدرنیته بر آمده از اندیشه ی عصر مدرن بود. حقوق برابر در اندیشه مدرنیته باعث شد که نویسنده از مقام حکیم و دانای مطلق به سطحی، هم اندازه مخاطب تغییر جایگاه بدهد.1- مسئله ی” مضمون” در داستان: نویسنده دیگر دغدغه ی آموزش و تغییر عقیده در مخاطب را نداشت.(برخلاف رئالیسم وسوسیالیست) از مؤعظه دست برداشت وبه سر گرم کردن مخاطب روی آورد.
2- نقد دوران مدرن: عده ای از اندیشمندان نسبت به تحولات مدرنیته خوشبین بودند، آنها انتظار داشتند قانون مداری، ترقی ، پیشرفت وحقوق برابر شهروندی که از دستاوردهای تحولات رنسا نس بود، باعث رستگاریشان شود، اما بعد از جنگ جهانی اول ودوم (بعد از رنسانس اتفاق افتاد) متوجه شدند که علم هم مانند دین نتوانست آنها را خوشبخت کند. در نتیجه به نقد مدرنیته، نظام امنیتی وتکنولوژی پرداختند.
3- بر اساس نظریات فروید، نویسندگان به جای پرداختن به مسائل بیرونی، به شناخت درونیات انسانها روی آوردند. علت یابی بیرونی واجتماعی را رها کردند و چون به کشف درونیات می پرداختند؛ داستانها ذهنی شدند.
4- مدرن شدن به جای بازگشت به گذشته در داستان نویسی اتفاق افتاد.استفاده از وسایل مدرن وتاثیرآنها درمناسبات امروزی (به معضلات دامن زده یا از آن ها کاسته) از دیگر مؤلفه های این گونه داستانها است.
5-” قهرمان” در این گونه داستان ها برخلاف داستانهای کلاسیک خوب یا بد نیست. شخصیت ها به جای سیاه وسفید، خاکستری شدند.
6- اغلب داستان های مدرن پایانی باز یا مبهم دارند. داستان در نقطه ای نزدیک اوج رها می شود، به دلیل اینکه داستان در کنار خواننده وفهم او از متن شکل می گیرد.
7- روایت در داستان مدرن، شکلی غیر خطی وبه هم ریخته دارد. با همه ی اصول وقواعد بازی می شود. تکه تکه کردن زمان روایت از دیگر مؤلفه های این نوعِ داستانی است. زمان مفهومی سیال پیدا می کند.(طبق نظر “برگسون”، مفهوم زمان نسبی وذهنی است.)
8- استفاده از صورتها ی گوناگون وتلاش برای بهم ریزی و وفادار نبودن به یک زاویه دید. (روایت داستان، با چند نوع زاویه دید) قاعده گریزی و قابل احترام نبودن اصول، حتی قواعد ادبی از دیگر ارکان این داستان ها است.
9 – ”سنت ستیزی”، چون مدرنیست ها متعقد بودند که سنت ها مانع پیشرفت وترقّی ما می شوند. سنت ها شامل باورها،اعتقادت وقواعد ادبی بود. اصل نو آوری که مبنای کار مدرنیست هاست به قواعد ضربه می زند و این منطق قاعده گریزی موجب آنارشیست گری در داستان می شود؛ که از معضلات داستان مدرن است. البته این ضربه بیشتر از جانب نویسند گان کم تجربه وکم سوادی که آشنایی لازم با قواعد داستانی ندارند، وارد می شود. اگر به آثار نویسندگان معروف این سبک دقت کنیم متوجه می شویم که در داستانهای آن ها ارکان داستا نی به شکل بسیار کم رنگ وجود دارد. وبا وجود رعایت تمام مؤلفه های مدرن،قصه ای خواند نی را می نویسند.“منتقدین ادبیات مدرن”“نویسندگان رئالیسم سوسیالیسم” نویسندگان متعهدی که از لحاظ مضمون، به داستان های واقع گرا متعقدند و به اصول اجتماعی واخلاقی پایند هستند. ومخالف مدرنیسم ها هستند. از نظر مخاطب، با روشنفکران مخالفند؛ قشری که مخاطب ادبیات مدرن هستند. از نظر قاعده هم با ادبیات مدرن مخالف هستند. دسته ی دیگری از منتقدین که با هر گونه ادبیات مدرن، (تئوری، ترجمه ونوشتن داستان مدرن) مخالف هستند. از نظر آنها، قرار دادن مظروف پاک در ظرف نجس است که مظروف را هم، نجس می کند.
دسته ی سوم، منتقد فرم این نوع ادبیات نیستند؛ بلکه از لحاظ ایدئولوژیک داستان مدرن را ضد مذهب می دانند که ترویج بی دینی را به دنبال دارد وروبروی آن ایستاده اند. “پست مدرنیسم”یک جنبش ادبی است که درابتدا به صورت اندیشه ای فلسفی بوده است. عدّه ای معتقدند که پست مدرنیسم، ادامه واز تبعات دوران مدرنیسم است. افرادی از جریان اصلاح طلب مدرن، شیوه های را ایجاد کردند که منجر به انتقاد از خود ونوعی نقد درونی شد؛ و به علت به وجود آمدن بعضی از اختلافات با “مدرنیسم” این جریان را “پست مدرنیسم” نامیدند. پست مدرنها متعقدند که به نقد دنیای مدرن می پردازند ومدرنیسم را به عنوان یک آفت معرفی می کنند. درحالیکه مدرن ها بیشتر به انعکاس دنیای مدرن می پردازند. اصلی ترین حرف پست مدرن ها نقد دنیای مدرن است. کار آنها متفاوت بودن است واز این جهت پیدا کردن مشترکات داستانی در این گونه آثار، از دید پست مدرن ها کاری بیهوده و تمسخرآمیز می باشد.“مؤلفه های داستانی پست مدرن”1- یکی از ویژگی ها پست مدرنیست ها پراکندگی و پشت کردن به تمام عناصر داستانی(مقدمه،پیرنگ،گره افکنی،پایان…..) است.
2- ویران گری اساس کار پست مدرنیسم است. برهم زدن نظم وقاعده، وایجاد نوعی یک پارچگی جدید ازدل این ویران گری از مهّم ترین ارکان این داستان ها می باشد.
3- یکی از مشترکات مضامین در آثار پست مدرن، نقد دوران مدرن و با آوردن لوازمات زندگی مدرن، انسان مدرنی را به نمایش می گذارند که اسیر مدرنیسم شده است. نگاه بسیاری از مدرن ها به تکنولوژی احترام آمیز است، در حالیکه پست مدرنها به دستاوردهای مدرنیسم با انتقاد وتمسخر نگاه می کنند.
4- داستان از شکل داستانی خارج می شود. درون مایه بسیار کمرنگ وفهم این داستان ها بسیار مشکل است و به عبارتی دچار بی مفهومی می شوند. البته در ظاهر این بی مفهومی وجود دارد. پست مدرنها با آوردن نشانه، لوازم غیر داستانی(عکس، تصویر،عدد،نقاشی) زبان غیر داستانی (زبان علمی) تلاش می کنند که به غیر داستانی بودن متن اشاره کنند. اما این نشانه ها بار معنایی خاصی، در داستان ایجاد می کنند.
5- “کلاژ” آوردن تکه های از قصّه ها، متن های غیر داستانی(خبرهای مختلف، تابلو های خیابان،تکّه های روزنامه…..) در اثر،که به داستا نی شدن متن، کمک می کنند و به روایتی از اجتماع مدرن می پردازند.
6- برخورد بینامتنی، پست مدرن ها متعقدند که هیچ اثر جدیدی خلق نمی شود وما، وام دار تمام آثاری که خوانده ایم، هستیم وتمامی متن ها با یکدیگر در ارتباطند. در این گونه داستان ها، متون و “پروتوتیپ” به صورت آشکار آورده می شوند؛ این ارجاعات می تواند خیلی خصوصی باشد. آنها به فهمِ خواننده از متن خود اهمیّتی نمی دهند وچون به نقد تکوینی معتقدند؛ ادعا دارند برای فهم داستان مخاطب می تواند به زندگی نویسنده وآثار مطالعه شده ی او مراجعه کند.
7- استفاده از” پارادوئی” نویسندگان، شخصیت های داستانی، مطالب تاریخی، قصه ومتون آسما نی را هجو می کنند. این مؤلفه؛ یکی از مهّم ترین ارکان این نوع داستان ها ست.برخلاف مدرنیسم که فقط شعار نوآوری می دادند؛ پست مدرن ها بررسی متون کهن واستفاده معنایی از این متون را با اهمّیت می شمرند ومعتقدند که در سنت هنوز می توان موارد قابل اعتنایی پیدا کرد و به نوعی آشنایی زدایی رسید.
8- عدم قطعیت یکی دیگر از مؤلفه های داستان های پست مدرن است. نویسندگان این مکتب چون اعتقاد دارند هیچ امرِ مورد یقینی در جهان وجود ندارد؛ از راوی نا معتمد در این گونه داستان ها استفاده میکنند. که داستان به عدم یقین منتهیمیشود.
منبع: تاریخ سینما
بسم الله الرحمن الرحیم
«از کجا آوردیش...؟ هان! بگو از کجا آوردیش...؟»
تازه نماز ظهر تموم شده بود و سرها پایین بود و همه مشغول ذکر و تسبیحات و تعقیبات بعد نماز...صدای جوان حواس همه رو پرت کرده بود...خم شده و لابه لای صفها تند تند راه میرفت و میگفت: از کجا آوردی؟...تقریبا توجه همه به جوون بیقرار و پر صر و صدا جلب شده بود. جوون اما بیتوجه به نگاه همراه با تعجب و سوال حضار تسبیح گو داشت میگفت: «از کجا آوردی...؟» خم شده بود در حد رکوع نماز و دست بچهای رو میکشید. بعضی وقتها هم کمی هلش میداد. کم کم گوشی دست همه اومد که قضیه از چه قراره. بچه جسورانه و مصمم کیسه فریزر و توی دستاش گرفته بود. انگار کسی بخواد از دستش بقاپه. همینجوری پا به پای جوان مضطرب و ناراحت داشت پیش میرفت.
مرد جوان چرخید طرف صفهای عقبی. هنوز صداش میاومد: «از کجا آوردیش...؟» همه ساکت شده بودند و کنجکاوانه داشتند جریان و تعقیب میکردند. اما سکوت و اخم بچه نشانه نارضایتی او از این کار بود. صدایی مسلسل کلمات جوان قطع کرد: «به نظرم مال اون بچه صف جلوویی باشه!» جوونه سریع خودشو به بچه رسوند. بچه مات و مبهوت به کارهای جوان نگاه میکرد. نگار منتظر اتفاقی باشه. جوونه داشت دسته نایلون فریزر و از دست بچه میکشید اما بچه همچنان با سماجت و مقاوم در برابر اصرار جوان حاضر به همراهی نبود. بالاخره جوان موفق شد. کیسه رو از دست بچه کشید و داد دست بچه صاحب اموال غارت شده! جوان دست بچه را کشید و رفت بیرون مسجد ...شاید هم برگرده ، شاید هم نه....
مات و مبهوت مونده بودم! چه تعقیباتی! چه ذکری! چه رکوعی! نمیدانم که بود و چه بود قیافهاش به جوانهای مذهبی میخورد اما متظاهرانه نبود. کمی معمولی و شاید هم به ظاهر خودم را مذهبیتر از او میدیدم اما...!
اما این اتفاق ساده مرا به فکر فرو برد. تا به حال چند بار از خودم پرسیدهایم: «از کجا آورده ای؟». پول، مقام، شهرت، مدرک، آبرو، علم،...هیچ وقت نپرسیدهایم: از کجا آوردهای؟ همه به داشتن فکر میکنند. " دارندگی و برازندگی!" زرنگ هم باشیم برای اسکات دیگران شاید هم برای ارامش وجدان، کمی هم به آن رنگ و بوی مذهبی میدهیم: "هذا من فضل ربی!" ، "بیمه حضرت اباالفضل" و...
هنوز هم دین برای عدهای ابزار کارآمدی برای توجیه کارها و رفتارهای غیر دینی و غیر اخلاقیشان است. بیچاره دین! بیچاره مردان مرد دین که باید در برابر چنین دیندارانی هم جوابگو باشند.
«پیره مردی بود ظاهری موجه و ساده و کمی هم دهاتی داشت. شاید هم از دهات امده باشد نمیدانم اما خوب توانسته بود اعتماد مردم محله رو جلب کنه. صف اول نماز جماعت، پشت سر امام جماعت، هر سال زیارت و مشهد و سفره احسان و حج و...اما وای به روزیکه یکیروز کرایه مستاجرش عقب میافتاد...داشت خوبم هم داشت آنقدر داشت که...بنگاهی بود. از اونایی که کلاغ و جای قناری به مردم میندازن! حرف پشت سرش زیاد بود. باورم نمیشد چه جوری تونسته بود با اون قدو قامت کوتاه و ریزهاش اینهمه ثروت جمع کنه...! 80 سالی داشت اما چشمش دنبال زنای مردم بود! از زنش قول گرفته بود که اگه از زیر عمل زنده بیرون اومد براش زن بگیره! چندبار با همسایهها درگیر شده بود سر چشم چرونی و...مغازهاش نبش کوچه بود و همه رو دید میزد. یه روز اعتراض کرد: چرا کلید خونتو به من نمیدی تا وقتی نیستی مراقب باشم و سرکشی کنم؟ باورم شد... موقع تجدید قرار داد شده بود.
کمی دستم تنگ بود و جای مناسبی هم برای اجاره گیر نمیاومد. بعد از کلی بحث و ...گفت: تو که میگی نداری و قسط میدم چطور پول برای خریدن لباسشویی و یخچال فریزر داری؟ تو چه نیازی به...داری و... اینها در شان تو نیست! بهتره به جای این تشریفات و تجملات به فکرقناعت باشی! تازه فهمیدم چرا اصرار داشت کلید خونه رو بهش بدم. هنوز خونه جدید و تحویل نداده بودن که با مستاجر جدید قرار داد بست! گفت: باید بلند شی! ببر بریز تو کوچه! ببر خونه دوست و آشنا، به من ربطی نداره!»
یاد صدر اسلام افتادم که چطور عدهای از مشرکین مکه که جزو دسته اشراف بودن از روی ترس یا نفاق و یا شهوت ریاست اسلام آوردند. اما اولین ضربه را هم به اسلام همینها زدند. اسلام را تا آنجا باور دارند که از سود دارییها و اموال و کسب و کار تجارتشان ریالی کم نشود بلکه بیشتر هم بشود.
منت سر پیامبر اعظم اسلام (صلیالله علیه و آله وسلم) میگذاشتند که اگر قرار بود پیغمبری مبعوث شود باید از میان ما اشراف و ثرتمندان مکه مبعوث میشد نه از طبقه مردم فقیر و بیچیز و محروم! پیامبر کفنش خشک نشده بود که فاتحه حکومت را خواندند. همان اشراف و ثرتمندان مشرک دیروز و مسلمان و صحابی سینه چاک امروز!
چرا بحث به اینجا کشید؟ نزدیک انتخابات هستیم...! باز هم دغدغهها شروع شده. لیستها و گروهها و جناحها و...باز هم از زیر خاکستر فتنه سبز دود و دم اشرافیت گر میگیرد اما اینبار با سربازانی دیگر و اسلوبهایی متفاوت. اما همان جریانات پشت صحنه با زد و بندهای سیاسی خود را برای تصاحب کرسی قدرت و ثروت آماده میکنند! باز هم تظاهر به انقلاب و اسلام و نظام و شهداء و حق و حقوق ملت....! اینبار هم مکر بنی ساعده رنگینتر و سنگینتر خواهد بود اگر سادگی کنیم و فریب عناوین و اسامی القاب را بخوریم.
مراقب باشیم که از ولایت فقیه دور نیافتیم! او نائب ولی و سرپرست و صاحب ماست! به او پشت کنیم به ولی امرش پشت کردهایم! جلو هم نیافتیم آنقدر که فلان کاندیدا را معیار نظام و انقلاب قرار دهیم و حتی تصمیمات رهبری را هم با او بسنجیم! مقدستر از پاپ هم نشویم! ولی فقیه عوض نشده بلکه این مائیم که رنگ عوض میکنیم. خامنهای همان خامنهای است با همان عهد و پیامنی که با شهداء و امام شهداء بسته. با همان صلابت و شجاعت و رشادت جبههها. با همان ایمان و تقوا و خلق مثال زدنی. بلکه بهتر و پختهتر هم شده از گذشته؛ میبیند و میگوید و عمل میکند! همه را میشناسد. چه کسی که بوده و چه بوده و دنبال چیست. سر بزنگاه معیارها را اعلام میکند تا آنها که نشناختهاند چشم باز کنند و بهتر انتخاب کنند. او عوض نشده چون دغدغه پول و ثروت و قدرت و....ندارد. اما بعضیها تا پای پول و مقام و ثروت به میان میآید رنگ چه سهل است حاضرند دین خود را هم عوض کنند! مراقب نا اهلان و نامحرمان هم باشیم! از شاخصهای ولی فقیه فاصله نگیریم!
صادقانه و صریح و روشن از کاندیداها بپرسیم: « از کجا آوردهاید؟» ، « کجا خرج میکنید؟» و « چرا آمدهاید؟»
شبه مقدمه!
بسیاری در این مرز و بوم تلاش کردهاند به مردم ایران بباورانند که اسلام مردم ایران و تشیعشان به ضرب شمشیر و به زور سر نیزه مشتی عرب وحشی بوده و هست! طبل احساسات ناسیونالیستیشان آنقدر ضرب گرفته است که حتی صداهای موافق و مخالف گوشه کنار را هم نمیشنوند، یا شاید ه خودشان را به کری و کوری زدهاند( این هم از عوارض تعصب لاکردار هست که فرمودهاند: حب الشیئ یعمی و یصم) حکایت ما ایرانیها هم این شده است که همه برای وطن دوستی و وطن پرستی سینه چاک کردهاند اما در میدان مبارزه عمل و اندیشه مشتی وراج خشک فکر بی منطق و متعصب هستند که جز برای نابودی حرمت مقدسات مذهبی ملت ایران دغدغهای ندارند. حقایق تاریخی ملت ایران یا نمیبینند یا آنگونه میبینند که باید! متاسفانه تاریخ ملت ما( در اکثر موارد) زیر خروارها جهل و تعصب و کینه و شرارت دوست و دشمن دفن شده. جالب اینکه ما برای فلان فستیوال و جشنواره تابستانی و زمستانی و کنگره و کنفرانس و ...در جهت مکتب سازی برای ایرانیان پول بیزبان و بیحساب داریم اما برای نشان دادن هویت و حقیقت سرگذشت مذهبی و اعتقادی این ملت، باید منتظر تصویب قانون در محترم مجلس و دستورالعمل دولت و اجازات مسئولان بالا دستی و پایین دستی محلی و...باشیم. دست آخر هم را باید شاهد مصرف شدن بودجه(یا به عبارت صحیحتر ضایع شدن) آن در جای دیگر( بنا به ضرورت مصلحت فلان مسئول و بهمان غیر مسئول) باشیم.
این از دوست دشمن ایرانی و داخلی، آن هم از نوع خارجیاش( منظورم ویکی پدیای همه چیز دان و بی غرضمان هست(!)، که ملجاء و مامن بسیاری از به ظاهر محققان و مقاله نویسان ایرانی برای تحریف هویت این ملت است!) که حتی حاضر نیست نام یک ایرانی منصف و محقق و واقع بین را ( که درباره برملا شدن حقایق تاریخی این ملت قلم و قدمهای بزرگی برداشته) در محیط سایبری چنین نامی ار نه ببینند و نه بشنوند! بی رحمانه نام و یاد او را به زیر تیغ حذف و خود سانسوری میسپارند اما دریغ از یک اعتراض از همین به اصطلاح دوستداران ملیت و فرهنگ و وطن( البته به جز صدا و سیما که جای تقدیر دارد هر چند به ضرورت وظیفه عمل کرده است). منظورم مرحوم ابوالحسنی است که تاریخهای جعلی و طاغوتی و باستانپرستانه با قلم روشنگرانه و محققانه وی رنگ باخته است و سنگرهایی که پشت خاکریز تاریخ ایم ملت ساخته بودند در برابر دین و مذهب و تشیع، یک به یک سقوط میکند( هر چند هنوز هم عدهای حاضر به اعتراف نیستند و لجوجانه به امثال مرحوم ابوالحسنی، یا میتازند یا بیاعتنا از کنارش رد میشوند!)...بگذریم.
گفتم تاریخ بخشی از تاریخ این ملت را در جایی از گوشهای فراموش شده از پایتخت ورق میزنیم و گردو غبار نسیان از جلدش میزداییم تا شاید این توهم باطل برافتد که عدهای اسلام را دینی بی منطق و بیبنیان جلوه میدهند در حالیکه در همین کشور بعد از هزار و اندی سال از ظهور اسلام مردی به اسلام گرایش پیدا میکند که خود از سر آمدان و عالمان و بزرگان بزرگ دین یهود است( که کینه و عداوت یهود نسبت به اسلام و مسلمین یکی از حقایق مسلم دینی ما است) آن هم نه با زور و ارعاب و تهدید بلکه در بالاترین درجه از آگاهی و شعور و معرفت نسبت به همه ادیان آسمانی! تا خط بلانی باشد بر سمپاشیهای مغرضانه عدهای به ظاهر وطن دوست و وطن پرست اما در واقع دشمن خوش خط و خال...!
بخوانیم:
خاخام آقا بابا، مشهور زمانه بود و کوچهای که منزلش در محله یهودیان تهران عودلاجان واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود…
حالا همه میدانیم تهران دیگر انار ندارد، تهران حالا خیلی چیزها ندارد، کلاغها از تهران مهاجرت کردهاند، تهران ترافیک و دود و آب نیتراتدار دارد، رکورددار سرطان و سکته است و… اما این شهر شلوغ که یا به بدیهایش عادت کردهایم یا خوبیها و زیباییهایش را دوست داریم و ماندگارش شدهایم، یک روی دیگر هم دارد، یک روی نوستالژیک، خاکش را کنار بزنی، صندوقچه اسرار تهران را پیدا میکنی، به خصوص منطقه دوازدهش، عودلاجان، قورخانه، مولوی، میدان اعدام، توپخانه و کاخ گلستان، باغ ملی و… تهران هرچه نداشته باشد، یادگاری زیاد و خوب دارد، خوب هم دارد، آنقدر از قاجار و پهلوی یادگاری برایمان گذاشتهاند که کافی است یک دیوار دور منطقه دوازده تهران بکشیم و اسمش را بگذاریم «موزه»! موزهای که بلیت، ورودیه، مأمور و تشریفات ندارد.
خوابگزاران مسجد مظفری
... همه چیز مسجد معمولی معمولی است، حتی ساختمانش هم معمولی و تازه تاسیس است، ولی حتماً باید سراغ آن «قبر مخصوص» را بگیری که خادم پیر اما سرپای مسجد یک نگاه براندازانه بکند و شما را ببرد انتهای مسجد، فرشها را کنار بزند و قبر «فخر الاسلام محمدرضا، خاخام سابق یهود» را نشانتان بدهد، فخر الاسلام هم مهمان خانه خداست، اما برخلاف آن خوابگزارهای غریبه و گذری، سالهاست که در خانه خدا خوابیده است. نزدیک به 200 سال!
جوانکی که خوابش را با زیر و رو کردن فرش بهم زده بودیم، عمیقاً وحشت کرده است و با تعجب و چشمهای گرد شده به ما نگاه میکند: خواب قیلولهاش دقیقاً روی قبر فخر الاسلام بود! البته بقیه خوابگزارهای مسجد مظفری اصلاً بیدار نشدند و صدای شاتر دوربین عکاس روزنامه هم آنها را از خواب شیرینشان بیدار نکرد.
در امّت کلیم خدا پیشوا شدم
دیدم محمّد است محمدرضا شدم
قبر ساده است و تنها، تنها قبر مسجد مظفری، کف مسجد رو به قبله، قبر حجتالاسلام حاج محمدرضا، خاخام سابق یهود، صاحب کتاب ردیه بر یهود، یک سنگ قبر قدیمی هم دارد که به دیوار نصبش کردهاند، اما بدسلیقگی کردهاند و طلقی روی سنگ گذاشتهاند که عملاً نوشتههای سنگ قبر اولیه را ناممکن میکند.
اما فخر الاسلام و خاخام آقا بابای سابق که بود؟ «ملا آقا بابا» خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی شاه قاجار بود، در سال 1237 هجری قمری 1822 میلادی (حدود 190 سال قبل) به همراه بیش از 70 نفر از پیروان یهودیاش اسلام آورد.
خاخام آقا بابا، مشهور زمانه بود و کوچهای که منزلش در محله یهودیان تهران عودلاجان واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود، اما اسلام آورد.
نکته: ملا آقا بابا، خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی شاه قاجار بود که 190 سال قبل به همراه بیش از 70 نفر از پیروان یهودیاش اسلام آورد و حالا فخر الاسلام محمدرضا نام دارد که در مسجد مظفری آرمیده است
اسلام آوردن خاخام بزرگ یهود در تهران آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائممقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمیشود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد «حجتالاسلام محمدرضا فخر الاسلام».
اما شگفتی دیگر زندگی این خاخام آخوند شده، ردیهای بود که او به زبان عبری بر یهودیت نوشت، البته متن عبری کتاب ظاهراً با توطئههای عمدی مفقود شده، اما ترجمه فارسیاش منتشر شده است، البته صد سال قبل و با چاپ سنگی و قدیمی!
داستان فخر الاسلام مورد توجه مستشرقان غربی قرار گرفته بود، دانیل زادیک در کتاب «مباحثات دینی شیعیان امامی با یهودیان در اواخر قرن هجدهم و نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی» با ترجمه جواد مرشدلو ماجرای فخر الاسلام را چنین روایت میکند: «کتاب فخر الاسلام سال 1292 هجری (1875 میلادی) منتشر شد و منبع ارزشمندی از استدلال و ادّله را برای مسلمانان فراهم آورد. تغییر دین رضایی و احتمالاً کتابش، آن طور که گزارش شده است، باعث گرایش گروه پرشماری، از یهودیان به اسلام شد؛ در سال 1292/6-1875 »بیش از هزار نفر یهودی به اسلام گرویدند، این کتاب زندگی اجتماعی یهودیان ایران را متحول و موجی از ردیهنویسیها و انتقادات را علیه آنان فراهم کرد.
محمدرضا دو سال هم از پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار را درک کرد و سرانجام در 1266 هجری قمری جان به جانآفرین تسلیم کرد و مهمان خانه خدا شد تا امروز، تنها تکریم وی شاید این بود که بازماندگانش، قبرش را در سال 1352 شمسی بازسازی کردند و به جای سنگ قبر قدیمی که ذکرش را شنیدید یک سنگ قبر امروزی با خط نستعلیق جایش گذاشتند.
فخر الاسلام شیخ محمدرضا در ابتدای کتابش، چنین خود را معرفی میکند:
«کمترین حقیر فقیر از سلسله علمای بنیاسرائیل بودم و در میان ایشان از افاضل و اعیان بودم و همگی علمای بیتالمقدس و ارباب فهم آن طایفه به فضل و تتبع من معترف بودند و در تمام عمر مشغول به تحصیل علوم و مطالعه کتب سماوی و در مقام و متابعت رسوم انبیاء سلف و علمای خلف بودم و در آن تجسس و طلب به غیر از تمیز میانه حق و باطل ادیان و وصول به طریق حق و ایقان مطلبی و مقصودی نداشتم و پیوسته ظهور راه صواب را از مفتحالابواب سائل بودم.»
بشارت به پیامبر آخرالزمان حضرت محمد (ص) و اشاره به ظهور منجی آخرالزمان از نسل پیامبر (ص) و حتی نام دوازده امام که در تورات آمده است، از جمله نکات قابل توجه کتاب «منقول الرضایی» فخر الاسلام است.
اگر مال هالیوودیها بود!
این که فرد یا افرادی، محققانی در حوزههای علمیه یا دانشگاهها پیدا شوند که بگردند دنبال نسخه مفقود شده کتاب فخر الاسلام به عبری، یا ترجمه کتابش را دوباره منتشر کنند و بگذارند در اینترنت، شاید کمترین قدرشناسی ما نسبت به این عالم دینی باشد و البته جنگ نرم و مقابله با تهاجم فرهنگی و صهیونیسم و فتنههای آخرالزمان هم از این بهتر نمیشود، حکایت کورش دوستی اسرائیلیها و علاقه خاصشان به ایران و… شهره عالم است، اما کاش آنقدر که صهیونیستها با دلایل خاص خودشان کورش را تحویل میگیرند، ما هم «فخر الاسلام» را تحویل میگرفتیم، راستی اگر هالیوود سوژهای مثل «خاخام محمدرضا» پیدا میکرد، از کنارش میگذشت و مثل ما روی قبرش میخوابید!؟
بهمن هدایتی / جام جم
منبع: رصدنیوز
http://www.iranjewish.com/Essay/Essay_37_poorim.htm
http://www.csmonitor.com/World/Backchannels/2012/0307/Netanyahu-gives-Obama-the-Book-of-Esther.-Biblical-parable-for-nuclear-Iran
http://www.reuters.com/article/2012/03/06/us-usa-israel-gift-idUSTRE82500O20120306http://www.haaretz.com/jewish-world/israeli-rabbi-honey-pot-sex-is-kosher-for-female-mossad-agents-1.317288
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=120385
http://www.tabletmag.com/jewish-news-and-politics/63673/persian-gulf
در کتاب عهد عتیق درباره این داستان آمده است: «شاه ایران زمین که در پایان جشن 180 روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهبانو "وشتی" را میطلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز میزند و شاه خشمگین، او را از شهبانویی ساقط میکند و او را به دست جلاد می سپارد.
یهودیان که در سراسر ایران، نفوذ فراوان داشتند، جسارتشان به جایی رسیده بود که از دادن مالیات و خراج استنکاف میکردند و این استنکاف موجب شده بود که «هامان» صدراعظم خشایارشاه علیه آنان بشورد و آنان را در تنگنا قرار دهد و یا حتی دستور قتل برخی از آنان را صادر کند، البته یهودیان در برخی کتابهای خود میگویند: "مردخای" که پیشوای دینی یهودیان در عصر خشایارشاه بوده، وقتی حاضر به تعظیم در مقابل هامان نمیشود، او و اتباعش مورد غضبهامان قرار گرفته و تهدید به مرگ میشوند.
یهودیان که به صورت غیررسمی در دربار شاه نفوذ داشتند، چاره میاندیشند و از این فرصت استفاده کرده و دخترکی یهودی به نام «اِستِر» را به عنوان ملکه و شهبانوی کشور به پادشاه معرفی میکنند و به او نیز توصیه می کنند که یهودی بودن خود را پنهان کند.
استر، دخترک یهودی که با پنهان کردن هویت یهودی اش، به دربار خشایارشاه راه یافت و مقدمات کشتار ایرانیان را فراهم کرد
فاحشهگری حلال در یهودیت
در سال 2010 یک خاخام یهودی در اسرائیل با اشاره به واقعه پوریم و استر، اعلام کرد جاسوسان زن سازمان موساد مجاز به انجام هر گونه عمل جنسی با دشمنان برای انجام ماموریت خود هستند؛ همانگونه که استر هویت یهودی خود را پنهان کرد و با یک دشمن ایرانی یعنی اخشورش (خشایارشاه) ازدواج کرد و با این کار ملت یهود را نجات داد.شاه سست عنصر نیز وقتی زیبایی او را میبیند، شیفته او شده و او را به عنوان ملکه تمام ایرانیان برمی گزیند، بدون آنکه بداند او یهودی است و یا برادرزاده «مردخای» رهبر مذهبی یهودیان ایران است. اِستِر ملکه ایران میشود و با نقشههای «مردخای» عموی خود، صدراعظم خشایارشاه یعنی هامان را از تخت صدر اعظمی به زیر کشیده و بر دار میکند و به همراه 10 پسرش به مرگ محکوم میکند.
ضیافت شام استر برای هامان در حضور خشایارشاه
در این ضیافت استر خواستار مجازات هامان بدلیل دشمنی با یهودیان شد
نقاش: ژان ویکتور (قرن 17)
یهودیان حاکم بلامنازع دربار هخامنشی میشوند و البته آنان در برخی کتب خود آوردهاند که هامان در نزد مردخای توبه کرده است که تواریخ دیگر گواهی قتل وی توسط یهودیان را میدهند. یهودیان چون بر بلاد ایران حاکم شدند، از پادشاه، سه روز مهلت خواستند تا مخالفان پارسی و ایرانی یهودیان را بکشند و در این سه روز، بیش از 77 هزار ایرانی توسط یهودیان قتل عام شدند و در برخی نقلها، این تعداد تا 500 هزار نفر نیز عنوان شده است.
از آن زمان تا کنون، این روز به عنوان "عید یهودیان" زنده نگاه داشته شده و هر سال یهودیان سراسر جهان در این روز مراسم مختلفی از قبیل روزه گرفتن، برپایی جشن و پایکوبی، نوشیدن شراب و افراط در مستی، دادن هدیه به یکدیگر و ... گرامی می دارند.
|
عید پوریم 2012
تل آویو - بیت المقدس
اما در سرزمین های اشغالی، پوریم رنگ و بوی دیگری دارد که در ادامه و به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد.
واقعه تاریخی؛ هولوکاست ایرانیان به دست یهودیان
http://www.iranjewish.com/Essay/Essay_37_poorim.htm
http://www.csmonitor.com/World/Backchannels/2012/0307/Netanyahu-gives-Obama-the-Book-of-Esther.-Biblical-parable-for-nuclear-Iran
http://www.reuters.com/article/2012/03/06/us-usa-israel-gift-idUSTRE82500O20120306http://www.haaretz.com/jewish-world/israeli-rabbi-honey-pot-sex-is-kosher-for-female-mossad-agents-1.317288
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=120385
http://www.tabletmag.com/jewish-news-and-politics/63673/persian-gulf
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک