بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 193
باب هفتم : در بیان قصه هاى حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام و اولاد امجاد آن حضرت است و در آن چند فصل است |
بسم الله الرحمن الرحیم
"من فلسفه دارم پس هستم! من تمدن دارم پس هستم! من صنعت دارم پس هستم! من....من....من....همه چیز دارم جز خدا! چون مرا از دیگر قدرتها بینیاز کرده، به من قدرت داده، به من آموخته که فقط روی پای خودم بایستم!"
شایدقبل از هر چیز چند سوال از خودمان بپرسیم تا شاید ذهنمان برای درک بهتر مطالب آمادهتر شود:
مگر قحطی جا و مکان بود که خداوند دین آخریناش را و بهترین پیامبرانش را در عربستان بیآب و علف و عقب مانده مبعوث کرد؟ این یادداشت به دنبال پاسخ این سوال هست:
گفتم فلسفه یادم افتاد این فلسفه چقدر مهم هست نه به خاطر اینکه روش تئوری پردازی را به بشر یاد می دهد. نه به خاطر اینکه او را صاحب اندیشه و مکتب می کند. نه به خاطر اینکه او را از شر وسووسهها و وسواسهای پوچی زندگی نجات میدهد. نه به خاطر اینکه به حیات مادی انسان سازمان مندی حساب شده میبخشد. نه به خاطر اینکه او را به لذت بیشتر از زندگی امیدوار میکند نه! بلکهبه فلسفه دل بستهایم برای توجیه رفتارهایمان، عاداتمان، عقایدمان، و هر آنچه مرا برای دلپذیرتر کردن زندگی دل بخواهیمان. افلاطون و ارسطو برای هرج و مرج اندیشه بشر یونانی و هلنی آن روز با کانال کشی و خیابان کشی شهر اندیشه یونان توانست زندگی در اتوپیایی زمینیشان را آسانتر کند. تا اور را به تحقق آرمانشهر و بهشت زمینی فلاسفه نزدیکتر سازد.
آنها هم مثل مردم حجاز و عربستان تنها یک قانون داشتند آن هم حکومت شاعران. هنر و شعر و نظم شاعرانه تنها قانون حاکم بر دنیای غرب بود. بشر همه راهها را آزموده بود هنر، فلسفه، صنعت،...تمدن به پایان خط خود رسیده بود تا اینکه آخرین ناخدای نبوت سوار بر کشتی نوح عقل و اندیشه فطری الهی بر ساحل پر آشوب خرافه پرستانه و شهوت زده بشری لنگر انداخت. ناخدای اندیشه وحیانی پا بر میدان مبارزه با سحر و جادوی علم و تمدن باستان گذاشت و عصای عیسوی خود را چنان بر تن و جان ملتها فرود آورد بشر بیدار شد و خود را از زیر آوار خرابههای تمدنهای رنگارنگ بیرون کشید. قرعه به نام بدترین نقطه زمین افتاد.
دوره حکومت شاعران و خدایان رو به افول گرایید . یونان از شرق و شرقی نفرت داشت و دارد پس باید لوازم استقلال خود را میساخت. دست به دامن منطق و فلسفه شد. فلسفه رسالت خود را به درستی انجام داد و توانست برای خرافات ملتهای توحید گریز راه نجاتی باز کند. اما حجاز که قرنها بوی هیچ تمدن الحادی و فلسفههای دنیوی به گوشش نخورده بود توانست طفل تمدنی توحیدیاش را بدون مامایی فلسفههای عاجز عالم فیزیکی به دنیا آورد. عربستان بکر بکر بود مردماش هیچ نداشتند. خورشید سوزان کویر عریان و حجاز همه یخهای تفکر تمدنهای بشری را آب میکرد. هیچ کس به اینجا دل نبسته بود پس نه اهرامی، نه برج بابلی، نه زیگراتی، نه بهشت شدادی، نه عجایب هفتگانهای که بتواند با مدد سحر و جادوی مهندسین و زر و زور فرعونیان برای طبقه ممتاز اسباب راهتی فرام سازد. دشمنی هم نداشت تا بخواهد برج و بارو در برابراش بسازد. چیزی نبود که ساخته دست بشر باشد و هوش از سر عرب بیچیز و مستضعف عربستان را برباید.
جادوی تمدن با مدد ریاضی و هندسه و کیمیا و سیمیا و.... سحر هنر و شعبده و خرق عادات بشری توانسته بود که عقل و هوش از سر شهروندان خود ببرد. آنها بت نمیپرستیدند اما خود به خدای جدیدی رسیده بودند. علم و فن و صنعت. این بشر هر چه میخواست میکرد و هرچه میخواست میساخت و هر چه آرزو میکرد به دست میآورد غول چراغ جادوی علم و صنعت هر چه آرزو میکرد برایش فراهم میآورد.پس چه نیازی به خدا داشت؟ او خود خدا شده بود و خدایان خود را نیز در قامت انسان میپرستید. عرب تاجر پیشه بود و محروم و نیازمند ملل دیگر. پس با بتها آشنا شد و با خود به مکه آورد و یا برایشان هدیه فرستادند. عرب بت پرست شد به مدد جهل و بیاندیشگیاش. برای بت پرستیاش فلسفه نساخته بود. فکرش بسیط بود و بیپیرایه. برای همین هم بتهایشان زودتر شکست و از ذهن و دلشان پاک شد. عرب ادعا نداشت. چون تمدن نداشت. با رموز کشورگشایی آشنا نبود چون شاه و سلطان نداشت. رعیت خودش بود و ارباب خودش. بیابان بود و شمشیر و شیر شتر. زمین خدا فرشاش بود و آسمان لحافاش. بیابان عرب را آزاد و بی قید بار آورده بود. در قید هیچ قانون و فلسفه و دانش و صنعت بشری نبود.
مشرک بود، بت پرست بود، بیتمدن بود اما فطرتاش پاک بود از هر اندیشه فریبنده و سازمان یافته مادی. پیامبر که ندای آسمانی وحی را بر ضمیر فطرتاش دمید آرام آرام بذر خفته فطرتش شکفت و بارور شد. مطیع شدنداما برای وحی و ندای فطرت. ابوذر، مقداد، عمار یاسر، اویس قرنی، ...آنقدر بودند که پایگاهی برای حکومت دین خیمهای بسازند. آری اسلام به فلسفه بشری نیاز نداشت، به دانش تمدنهای برده ساز و برده سوز نیاز نداشت.
اسلام به دنبال حیاط عقل و فطرت بود. چه جایی بهتر از بیابانهای خشک و بی آب و علف عربستان که رغبت هیچ تمدنی و هیچ فیلسوفی را برای تصرفاش بر نمیانگیخت. روزهایی که مردم شهرها و فرزندان تمدن مدرن از شیر سینه مدرنیته سیراب میشدند و در آغوش پر مهراش شب و روز میآسودند دین تمدنهای بشری را سه طلاقه کرد و به سراغ مردم دشت و صحرا و کویر و کوه رفت. چون هر چه هم نداشت اما خدا را داشت. آن هم فقط یک خدا. اما شهری خدایش یکی نبود، علم، صنعت، فلسلفه، هوش و استعداد و ذکاوت و قدرت، سیاست، هنر، تکنولوژی ...داشت.
این انسان دیگر به خدا نیاز نداشت خودش را از شیر رحمت و فیض الهی بینیاز کرده بود. او روی پای خودش ایستاده بود با پای چوبین فلسلفه. برای همه چیز قواعد فلسفی داشت حتی برای زشتترین کارهایش( برای همجنس بازی کتاب فلسفی مینویسد با هزار مدخل!) اما ما فقط یک خدا و یک فلسفه داریم. دین و قرآن و یک خدا بیشتر نداریم الله و یک معلم بیشتر نداریم محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و ذریه طاهرینش.
حضرت علی علیهالسلام درباره کعبه و سرزمین حجاز میفرمایند:
«آیا مشاهده نمیکنید که همانا خداوند سبحان، انسانهای پیشین از آدم (ع) تا آیندگان این جهان را با سنگهایی در مکه آزمایش کرد که نه زیان میرسانند، و نه نفعی دارند، نه میبینند، و نه میشنوند، این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پایداری مردم گردانید. سپس کعبه را در سنگلاخترین مکانها، بیگیاهترین زمینها، و کمفاصلهترین درهها، در میان کوههای خشن، سنگریزههای فراوان، و چشمههای کم آب، و آبادیهای از هم دور قرار داد، که نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچکدام در آن سرزمین در آسایش نیستند. سپس آدم (ع) و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه برگردند، و آن را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلبها، به سرعت از میان فلات و دشتهای دور، و از درون شهرها، روستاها، درههای عمیق، و جزایر از هم پراکنده دریاها به مکه روی آورند، شانههای خود را بجنبانند، و گرداگرد کعبه لا اله الا الله بر زبان جاری سازند، و در اطراف خانه طواف کنند، و با موهای آشفته، و بدنهای پر گرد و غبار در حرکت باشند، لباسهای خود را که نشانه شخصیت هر فرد است درآورند، و با اصلاح نکردن موهای سر، قیافه خود را تغییر دهند، که آزمونی بزرگ، و امتحانی سخت، و آزمایشی آشکار است برای پاکسازی و خالص شدن که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد. اگر خداوند خانه محترمش، و مکانهای انجام مراسم حج را، در میان باغها و نهرها، و سرزمینهای سبز و هموار، و پر درخت و میوه، مناطقی آباد و دارای خانهها و کاخهای بسیار، و آبادیهای به هم پیوسته، در میان گندمزارها و باغات خرم و پر از گل و گیاه، دارای مناظری زیبا و پرآب، در وسط باغستانی شادیآفرین، و جادههای آباد قرار میداد، به همان اندازه که آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبکتر میشد. اگر پایهها و بنیان کعبه، و سنگهایی که در ساختمان آن بکار رفت از زمرد سبز و یاقوت سرخ، و دارای نور و روشنایی بود، دلها دیرتر به شک و تردید میرسیدند، و تلاش شیطان بر قلبها کمتر اثر میگذاشت و وسوسههای پنهانی او در مردم کارگر نبود، در صورتی که خداوند بندگان خود را با انواع سختیها میآزماید، و با مشکلات زیاد به عبادت میخواند، و به اقسام گرفتاریها مبتلا میسازد، تا کبر و خودپسندی را از دلهایشان خارج کند، و بجای آن فروتنی آورد، و درهای فضل و رحمتش را برویشان بگشاید، و وسائل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان گذارد.»
. نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
بسم الله الرحمن الرحیم
من فلسفه دارم پس هستم! من تمدن دارم پس هستم! من صنعت دارم پس هستم! من....من....من....همه چیز دارم جز خدا! چون مرا از دیگر قدرتها بینیاز کرده، به من قدرت داده، به من آموخته که فقط روی پای خودم بایستم!
شاید از خودتان بپرسید مگر قحطی جا و مکان بود که خداوند دین آخریناش را و بهترین پیامبرانش را در عربستان بیآب و علف و عقب مانده مبعوث کند؟ این یادداشت به دنبال پاسخ این سوال هست:
گفتم فلسفه یادم افتاد این فلسفه چقدر مهم هست نه به خاطر اینکه روش تئوری پردازی را به بشر یاد می دهد. نه به خاطر اینکه او را صاحب اندیشه و مکتب می کند. نه به خاطر اینکه او را از شر وسووسهها و وسواسهای پوچی زندگی نجات میدهد. نه به خاطر اینکه به حیات مادی انسان سازمان مندی حساب شده میبخشد. نه به خاطر اینکه او را به لذت بیشتر از زندگی امیدوار میکند نه! بلکهبه فلسفه دل بستهایم برای توجیه رفتارهایمان، عاداتمان، عقایدمان، و هر آنچه مرا برای دلپذیرتر کردن زندگی دل بخواهیمان. افلاطون و ارسطو برای هرج و مرج اندیشه بشر یونانی و هلنی آن روز با کانال کشی و خیابان کشی شهر اندیشه یونان توانست زندگی در اتوپیایی زمینیشان را آسانتر کند. تا اور را به تحقق آرمانشهر و بهشت زمینی فلاسفه نزدیکتر سازد. آنها هم مثل مردم حجاز و عربستان تنها یک قانون داشتند آن هم حکومت شاعران. هنر و شعر و نظم شاعرانه تنها قانون حاکم بر دنیای غرب بود. بشر همه راهها را آزموده بود هنر، فلسفه، صنعت،...تمدن به پایان خط خود رسیده بود تا اینکه آخرین ناخدای نبوت سوار بر کشتی نوح عقل و اندیشه فطری الهی بر ساحل پر آشوب خرافه پرستانه و شهوت زده بشری لنگر انداخت. ناخدای اندیشه وحیانی پا بر میدان مبارزه با سحر و جادوی علم و تمدن باستان گذاشت و عصای عیسوی خود را چنان بر تن و جان ملتها فرود آورد بشر بیدار شد و خود را از زیر آوار خرابههای تمدنهای رنگارنگ بیرون کشید. قرعه به نام بدترین نقطه زمین افتاد. دوره حکومت شاعران و خدایان رو به افول گرایید . یونان از شرق و شرقی نفرت داشت و دارد پس باید لوازم استقلال خود را میساخت. دست به دامن منطق و فلسفه شد. فلسفه رسالت خود را به درستی انجام داد و توانست برای خرافات ملتهای توحید گریز راه نجاتی باز کند. اما حجاز که قرنها بوی هیچ تمدن الحادی و فلسفههای دنیوی به گوشش نخورده بود توانست طفل تمدنی توحیدیاش را بدون مامایی فلسفههای عاجز عالم فیزیکی به دنیا آورد. عربستان بکر بکر بود مردماش هیچ نداشتند. خورشید سوزان کویر عریان و حجاز همه یخهای تفکر تمدنهای بشری را آب میکرد. هیچ کس به اینجا دل نبسته بود پس نه اهرامی، نه برج بابلی، نه زیگراتی، نه بهشت شدادی، نه عجایب هفتگانهای که بتواند با مدد سحر و جادوی مهندسین و زر و زور فرعونیان برای طبقه ممتاز اسباب راهتی فرام سازد. دشمنی هم نداشت تا بخواهد برج و بارو در برابراش بسازد. چیزی نبود که ساخته دست بشر باشد و هوش از سر عرب بیچیز و مستضعف عربستان را برباید. جادوی تمدن با مدد ریاضی و هندسه و کیمیا و سیمیا و.... سحر هنر و شعبده و خرق عادات بشری توانسته بود که عقل و هوش از سر شهروندان خود ببرد. آنها بت نمیپرستیدند اما خود به خدای جدیدی رسیده بودند. علم و فن و صنعت. این بشر هر چه میخواست میکرد و هرچه میخواست میساخت و هر چه آرزو میکرد به دست میآورد غول چراغ جادوی علم و صنعت هر چه آرزو میکرد برایش فراهم میآورد.پس چه نیازی به خدا داشت؟ او خود خدا شده بود و خدایان خود را نیز در قامت انسان میپرستید. عرب تاجر پیشه بود و محروم و نیازمند ملل دیگر. پس با بتها آشنا شد و با خود به مکه آورد و یا برایشان هدیه فرستادند. عرب بت پرست شد به مدد جهل و بیاندیشگیاش. برای بت پرستیاش فلسفه نساخته بود. فکرش بسیط بود و بیپیرایه. برای همین هم بتهایشان زودتر شکست و از ذهن و دلشان پاک شد. عرب ادعا نداشت. چون تمدن نداشت. با رموز کشورگشایی آشنا نبود چون شاه و سلطان نداشت. رعیت خودش بود و ارباب خودش. بیابان بود و شمشیر و شیر شتر. زمین خدا فرشاش بود و آسمان لحافاش. بیابان عرب را آزاد و بی قید بار آورده بود. در قید هیچ قانون و فلسفه و دانش و صنعت بشری نبود. مشرک بود، بت پرست بود، بیتمدن بود اما فطرتاش پاک بود از هر اندیشه فریبنده و سازمان یافته مادی. پیامبر که ندای آسمانی وحی را بر ضمیر فطرتاش دمید آرام آرام بذر خفته فطرتش شکفت و بارور شد. مطیع شدنداما برای وحی و ندای فطرت. ابوذر، مقداد، عمار یاسر، اویس قرنی، ...آنقدر بودند که پایگاهی برای حکومت دین خیمهای بسازند. آری اسلام به فلسفه بشری نیاز نداشت، به دانش تمدنهای برده ساز و برده سوز نیاز نداشت. اسلام به دنبال حیاط عقل و فطرت بود. چه جایی بهتر از بیابانهای خشک و بی آب و علف عربستان که رغبت هیچ تمدنی و هیچ فیلسوفی را برای تصرفاش بر نمیانگیخت. روزهایی که مردم شهرها و فرزندان تمدن مدرن از شیر سینه مدرنیته سیراب میشدند و در آغوش پر مهراش شب و روز میآسودند دین تمدنهای بشری را سه طلاقه کرد و به سراغ مردم دشت و صحرا و کویر و کوه رفت. چون هر چه هم نداشت اما خدا را داشت. آن هم فقط یک خدا. اما شهری خدایش یکی نبود، علم، صنعت، فلسلفه، هوش و استعداد و ذکاوت و قدرت، سیاست، هنر، تکنولوژی ...داشت. این انسان دیگر به خدا نیاز نداشت خودش را از شیر رحمت و فیض الهی بینیاز کرده بود. او روی پای خودش ایستاده بود با پای چوبین فلسلفه. برای همه چیز قواعد فلسفی داشت حتی برای زشتترین کارهایش( برای همجنس بازی کتاب فلسفی مینویسد با هزار مدخل!) اما ما فقط یک خدا و یک فلسفه داریم. دین و قرآن و یک خدا بیشتر نداریم الله و یک معلم بیشتر نداریم محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و ذریه طاهرینش.
حضرت علی علیهالسلام درباره کعبه و سرزمین حجاز میفرمایند:
«آیا مشاهده نمیکنید که همانا خداوند سبحان، انسانهای پیشین از آدم (ع) تا آیندگان این جهان را با سنگهایی در مکه آزمایش کرد که نه زیان میرسانند، و نه نفعی دارند، نه میبینند، و نه میشنوند، این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پایداری مردم گردانید. سپس کعبه را در سنگلاخترین مکانها، بیگیاهترین زمینها، و کمفاصلهترین درهها، در میان کوههای خشن، سنگریزههای فراوان، و چشمههای کم آب، و آبادیهای از هم دور قرار داد، که نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچکدام در آن سرزمین در آسایش نیستند. سپس آدم (ع) و فرزندانش را فرمان داد که به سوی کعبه برگردند، و آن را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلبها، به سرعت از میان فلات و دشتهای دور، و از درون شهرها، روستاها، درههای عمیق، و جزایر از هم پراکنده دریاها به مکه روی آورند، شانههای خود را بجنبانند، و گرداگرد کعبه لا اله الا الله بر زبان جاری سازند، و در اطراف خانه طواف کنند، و با موهای آشفته، و بدنهای پر گرد و غبار در حرکت باشند، لباسهای خود را که نشانه شخصیت هر فرد است درآورند، و با اصلاح نکردن موهای سر، قیافه خود را تغییر دهند، که آزمونی بزرگ، و امتحانی سخت، و آزمایشی آشکار است برای پاکسازی و خالص شدن که خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد. اگر خداوند خانه محترمش، و مکانهای انجام مراسم حج را، در میان باغها و نهرها، و سرزمینهای سبز و هموار، و پر درخت و میوه، مناطقی آباد و دارای خانهها و کاخهای بسیار، و آبادیهای به هم پیوسته، در میان گندمزارها و باغات خرم و پر از گل و گیاه، دارای مناظری زیبا و پرآب، در وسط باغستانی شادیآفرین، و جادههای آباد قرار میداد، به همان اندازه که آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبکتر میشد. اگر پایهها و بنیان کعبه، و سنگهایی که در ساختمان آن بکار رفت از زمرد سبز و یاقوت سرخ، و دارای نور و روشنایی بود، دلها دیرتر به شک و تردید میرسیدند، و تلاش شیطان بر قلبها کمتر اثر میگذاشت و وسوسههای پنهانی او در مردم کارگر نبود، در صورتی که خداوند بندگان خود را با انواع سختیها میآزماید، و با مشکلات زیاد به عبادت میخواند، و به اقسام گرفتاریها مبتلا میسازد، تا کبر و خودپسندی را از دلهایشان خارج کند، و بجای آن فروتنی آورد، و درهای فضل و رحمتش را برویشان بگشاید، و وسائل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان گذارد.»[1]
[1]. نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
«به گزارش شیعه آنلاین به نقل از بولتن، کراوات اسلامی، ابداع یک ایده پرداز ایرانی که با الهام از شمشیر ذوالفقار امام علی (ع) طراحی و به حدیث قدسی «لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار» مزین است، در اداره ثبت مالکیت های صنعتی ایران به صورت اظهار نامه ثبت شده است.
مخترع این طرح آقای همت کمیلی می گوید: طرح کراوات اسلامی بر اساس این واقعیت که در جوامع اسلامی و به ویژه در درکشور ما، بسیاری از علمای اسلامی ومراجع عظام استفاده از کراوات را به دلیل مشابهت ظاهری با غیر مسلمانان جایز نمی دانند ،ارایه شده و علاوه بر داشتن زیبایی ظاهری کراوات، مبتنی بر ارزشهای اسلامی است.این طرح به تائید برخی ار آیات عظام هم رسیده است.
مخترع کروات اسلامی در توضیح این کروات گفت: باید توجه داشته باشیم استفاده از این کروات به هیچ وجه به معنای ترویج خشونت نمی تواند باشد به دلیل اینکه ذوالفقار امام علی(ع) هرگز در خدمت خشونت نبوده و آن شمشیر همواره برای دفع ظلم و ترویج عدالت به کار رفته است، اذا جا دارد که ما شمشیر ذوالفقار را مقدس بشماریم و نمادی از آن بعنوان کروات اسلامی مورد استفاده قرار بدهیم.»
خبر کوتاه و گویاست!
فردی (باهر نیتی) تلاش کرده تا کراوات را بومی و اسلامی کند که میتواند برای مدتها خوراک مناسبی برای خبرگزاریها و رسانه ها و محافل فرهنگی و دینی باشد. اما این ابتکار( با فرض اقبال عمومی مردم و پذیرش مسئولین امر) چند ابهام و تردید بزرگ در برابر طراح یا طراحان آن قرار میدهد که باید به این ابهامات و سوالها پاسخ درخوری بدهند:
1. کدام نیاز فرهنگی، اجتماعی، فردی ، ملی، مذهبی و....باعث شده تا فرد یا فرادی دست به چنین اقدامی بزنند؟ چه ضرورتی و چه نیازی ما را به این نتیجه رسانده که کراواتی اسلامی طراحی کنیم؟ آیا اصولا ایرانیها نیازی به استفاده از چنین نمادی دارند؟( و لو در قالب اسلامی آن) کدام خلاء فکری و فرهنگی با این طرح برطرف خواهد شد؟ شاید طراحان خیال کنند بالاخره با پیشرفت زمان و آشنایی مردم با فرهنگ بیگانه خواسته یا نا خواسته به این نیاز و میل و سلیقه غیر بومی گرایش خواهند یافت پس چه بهتر که ما پیشدستی کنیم و به آن جهت و رنگ ملی و مذهبی و بومی بدهیم. بله این تفکر زمانی درست خواهد بود که چنین خواستهای ریشخ در فرهنگ این ملت داشته و نیازی ذاتی و اصیل باشد در حالیکه تمایل به استفاده از پوشش و ظواهر فرهنگی غرب و تقلید از آنان نیازی کاذب و وحعلی و گاه حتی مضر هم هست. اگر به این بهانه که هر چیزی که در غرب تولید شود آن را با عنوانی دیگر بپذیریم و خود را با نیازهای غرب و محصولات فکری و فرهنگی آنان وفق دهیم طولی نخواهد کشید که جامعه ما به تصرف فرهنگ غربی در خواهد آمد و هویت و اصالت خود را خواهیم باخت.
2. این چه تفکریست که عدهای فکر میکنند با تغییر عنوان و یا ظاهر یک چیز ماهیت آن نیز تغییر خواهد یافت. تصور کنید که عدهای از صلیب خوششان بیاید و ما بخواهیم آن را به تغییر ظاهر مورد استفاده قرار دهیم آیا این نوعی فریب کاری و کلاه بر سر خود گذاشتن نیست؟ آیا مشروب یا قمار و یا....با دست کاری کردن در بعضی قسمتهای ظاهری آن باز هم حکم و کارکرد آن تغییر خواهد یافت؟ کراوات کراوات است، چنانچه صلیب صلیب است. این فرد حتی در تغیری که هم داده صرفا به مدل جدیدی دست یافته که فرد استفاده کننده بعد از مدتی نسبت به این تغییر جزئی بی تفاوت شده و تنها چیزی که برایش معنا پیدا خواهد کرد فرهنگ استفاده کردن از کراوات است نه کراوات اسلامی. در مواردی دیگر نیز چنین تلاشهای در راستای اسلامی کردن بعضی از دست آوردهای تمدنی غرب صورت گرفته اما بی فایدهبوده. برای مثال اضافه کردن پسوند اسلامی به عنوان علوم ماهیتا غربی مثل: روانشانسی اسلامی، جامعه شناسی اسلام، فلسفه اسلامی و....حکایت ما حکایت آن فرد شهری است که در بیابان گیر افتاده بود و چیزی جز پالان خر برای گرم شدن نداشت به همین خاطر به روستاییان میگفت: اسمشو نیارید ولی خودشو بیارید!
3. آیا تولید کنندگان اینگونه ایدهها به تفاوتهای عمیق و بنیادین فرنگ شیعی و انقلابی ما و با کشورهای غربی و کشورهای تابع غربی اندیشیدهاند؟ چرا که شاید با خود فکر کردهاند با این کار دیگر انگشت نما نخواهیم بود و با این همرنگی خواهیم توانست توجه غربیها را بیشتر جلب کرده و با آنان بهتر ارتباط برقرار کنیم چنانچه دیگر ملهتای مسلمان چنین کردهاند. کراوات نزدن نتیجه یک تصمیم سطحی و هیجانی آنی نیست بلکه بر اساس مبانی تفکر شیعه مبنی بر مبارزه با همه مظاهر کفر و شرک و الحاد معنی خواهد یافت. نپذیرفتن یک سمبل و نشانه غربی به معنای مبارزه با نوعی پوشش رایج ، همه گیر و محبوب بینالمللی نیست بلکه این آغازی برای مبارزه با تمامی نظام های اندیشهای وارداتی استعماری غربی است. این شورش و طغیان علیه دول سلطه گر از کنه نظام امامی و ولایی شیعی نشاءت میگیرد که او را به داشتن استقلال و عزت و حریت در برابر ممالک بیگانه و دشمن دعوت میکند حتی ولو با نپوشیدن کراوات باشد.
4. استفاده از شکل شمشیر حضرت علی علیهالسلام( که البته همین شکل هم نتیجه برداشت غلط از واژه ذوالفقار است که بعضی با اشتباه آن را به معنای شمشیر دو سر فرض کردهاند) نه تنها به شیعه و آن حضرت آبرو نمیبخشد بلکه بهانهای خواهد داد دست کسانیکه به دنبال خرده گیری و شبه انداختن درباره حضرت علی علیهالسلام و فلسفه مبارزات آن حضرت خواهد بود.اینکه حضرت مبارزی دلیر و شجاع و نترس بوده جای هیچ شکی نیست اما اینکه بخواهیم بعد جنگ آوری حضرت را در قالب برجسته کردن نقش شمشیرش نشان دهیم این تصور را دشمنان بوجود خواهد آورد که :
اولا: آن حضرت( نستجیرا بالله) فردی خون ریز و قسی القلب بوده و فقط به دنبال جنگ و خونریزی است.
ثانیا: از شیعه چهرهای جنگ طلب و خشن به نمایش خواهد گذاشت شبیه آن چیزی که در کشور عربستان شاهدیم و پرچم کشوری که خود را خادم الحرمین میداند و نماینده اندیشه نبوی و اسلام اصیل پرچم کشورش را مزین به شمشیر آخته آن هم درست زیر کلمه مبارکه لاالهالاالله و محمد رسوال الله( صلی علیه و آله و سلم) کرده است و در عمل نیز چینی نشان میدهد!( گردن زدن و دست و پا قطع کردن)
در پایان:
از مسئولان فرهنگی این توقع وجود دارد که در امر مجوز دادن و علنی کردن چنین مواردی نهایت دقت صورت گیرد و با کار کارشناسی دقیق درباره این موارد تصمیمی گرفته شود؛چرا که هم با مبانی اسلام و تشیع تعارض منافات دارد و هم برای بعد بین المللی و جهانی کشورمان احیانا خسارت بار و مخرب خواهد بود
نمایش هنر اسلامی توسط هنرمند یهودی ایرانی تبار!
[JUSTIFY]"ناصرداوود خلیلی" از یهودیان شهر اصفهان بوده که در سال 1967 میلادی برایتحصیل به ایالات متحده آمریکا سفر کرد اما پس از پایان تحصیلاتش در همانجا اقامت کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 میلادی وی بهانگلیس مهاجرت کرد.
به گزارش شیعه آنلاین، اواسط ماه مارس آینده قراراست نمایشگاهی شامل قرآن*های قدیمی، کتاب*های خطی، صنایع دستی، عتیقه جات،سنگ*های قیمتی متبرکه و غیره که از نمادهای هنر و تمدس اسلامی است در"مؤسسه جهان عرب" در پاریس پایتخت فرانسه برگزار شود. نکته قابل توجه دراین نمایشگاه این است که تمام اشیاء و قطعات عرضه شده در آن به یک یهودیایرانی تبار اختصاص دارد.
این یهودی ایرانی تبار که "ناصر داوود خلیلی"نام دارد در این باره می*گوید: برای جمع آوری تمام این اشیاء تاریخی وارزشمند، سال*های زیادی طول کشید تا از شرق تا غرب کره زمین را طی کرده وآنها را جمع آوری کردم.
وی در ادامه افزود: یکی از ارزشمندترین ایناشیاء قدیمی و عتیقه، قطعه پارچه کوچک مشکی رنگی است که از ابریشم است وبر روی آن پنج هزار بار کلمه "الله" نوشته شده است و بر روی آن تصویری ازدر کعبه نیز دیده می*شود. در گوشه و کنار این قطعه پارچه زیبا آیات قرآنکریم که با آب طلا نوشته شده نیز دیده می*شود. این قطعه پارچه که تاریخ آنبه اوایل قرن 18 میلادی باز می*گردد را از شهر "قیروان" در شمال آفریقاخریداری کردم.
این یهودی ایرانی تبار همچنین می*افزاید: بیشترقرآن*هایی قرار است عرضه شود، به دوران ایوبی*ها، عثمانی*ها و اندلسی*هاباز می*گردد. قرآنی نیز وجود دارد که به طور کامل با آب طلا نوشته شده ومتعلق به شاه جهان در هند بوده و تاریخ آن به سال 1657 میلادی باز می*گردد.
شایانذکر است "ناصر داوود خلیلی" از یهودیان شهر اصفهان بوده که در سال 1967میلادی برای تحصیل به ایالات متحده آمریکا سفر کرد اما پس از پایانتحصیلاتش در همان جا اقامت کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979میلادی وی به انگلیس مهاجرت کرد و از همان زمان جمع آوری و خرید این اشیاءعتیقه و قدیمی که مربوط به تمدن اسلامی را آغاز کرد. به نظر می*رسد برخیاز این اشیاء قیمتی نیز به صورت قاچاق یا رسمی از ایران خریداری یا بردهشده است.
گفتنی است وی پیش از این همانند این نمایشگاه را در انگلیس،هلند، روسیه و برخی دیگر کشورهای جهان نیز بر پا کرد و تمدن اسلامی را بهنمایش گذاشت.
منبع: گنجینه الهی
حدیث دزدی (اصول زندگی زرتشت)
اگر در اینترنت جستجو کنید، سخن زیر را از زبان زرتشت در سایت های گوناگون مشاهده خواهید کرد و هیچ مدرکی را ارائه نکرده اند که زرتشت در کجا این سخن را گفته است. در واقع چنین سخنی ترجمه ی گفتاری از امام صادق(ع) است.
از زرتـشت سؤال کردند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ فرمودند:
1. دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم.
2. دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم.
3. دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم.
4. دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم.
در بحار الانوار همین سؤال و جواب را از امام صادق(ع) می خوانیم:
قیل للصادق(ع): على ما ذا بنیت أمرک؟ فقال: على أربعة أشیاء:
ـ علمت أن عملی لا یعمله غیری فاجتهدت،
ـ وعلمت أن الله عز وجل مطلع علی فاستحییت،
ـ وعلمت أن رزقی لا یأکله غیری فاطمأننت،
ـ وعلمت أن آخر أمری الموت فاستعددت. (بحار الأنوار، ج 75، ص 228؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 172)
نیازی به ترجمه ندارد؛ زیرا همان سخنی که در سایت ها و وبلاگ های گوناگون از زبان زرتشت آمده، ترجمه ی همین سخن امام صادق(ع) است.
سؤال: از کجا می گویید: این جمله در اصل برای زرتشت نبوده و مسلمانها به نام امام صادق(ع) گفته اند؟
جواب: زرتشتیان فقط گاتهای چهل صفحه ای را برای زرتشت می دانند و در این کتاب چنین سخنی نیامده است. اگر بنا باشد چنین منطقی داشته باشیم، می توان همه ی سخنان پرمحتوای چهارده معصوم را به نام زرتشت نشر داد و هرکه گفت: چرا چنین کردید؟ بگویید: از کجا برای زرتشت نبوده؟
پس شما باید نشان دهید زرتشت این سخن را کجا گفته است.
لینک مرتبط:
هیچستان
منبع:
گفتگو با زرتشتیها
کار ما به به؛ کار دیگران اَه اَه
ما بَه بَه؛ دیگران اَه اَه
تاریخ پژوه برجسته مرحوم دکتر پرویز رجبی (م 1390) از اینکه ایران پرستان، به بعضی رفتارهای پادشاهان ایران افتخار می کنند در حالی که مانند آن رفتارها از دیگران را سرزنش می کنند. نمونه ی آن، حمله ی مسلمانها به ایران است که این کار را به باد ناسزا می گیرند اما شاهان ایران را بخاطر همان عملکردها می ستایند. دکتر رجبی اینگونه گلایه می کند:
«وقتی خشایارشا به اسپارت نزدیک می شود به پادشاه اسپارت خبر می رسانند که سپاه ایران در راه است. او با نیرویی کم 300 نفر را برمی دارد و سوگند می خورد که یا کشته شوند یا نگذارند سپاه ایران از تنگه ترموپیل رد شود. به هر حال هم می کشند و هم تا آخرین نفر کشته می شوند. کسی اشاره نمی کند که ما آنجا چه کار داریم؟
اول داریوش به هوای جهان گشایی از یونیه ـ سرزمینی در کنار دریای سیاه که ایرانی ها آنجا حکومت داشتند ـ تا آن طرف دریای سیاه و رومانی امروز می رود. او با سپاهش موفق نمی شود و بعد از او خشایارشا آن سپاه را تقویت می کند و می رود. مردم اسپارت با توجه به این پیشروی ایستادگی می کنند. در تاریخ خودمان آریو برزن هم همین ایستادگی را جلو اسکندر داشت.
به نظر من مورخ در تاریخ نویسی باید بی وطن باشد و بدون تعصب و احساس، به هر دو طرف بنگرد. آیا دفاع از میهن و سرزمین کار بدی است؟ پس چرا برای ما خوب است و برای دیگران بد؟ نگاه دوطرفه و بدون غرض کار را آسان می کند و باعث می شود بدون خشم به تاریخ نگاه کنیم.»
منبع:
روزنامه اعتماد مورخ 1388/8/12
منبع:
گفتگو با زرتشتیان
ارزش شعار زرتشتیان
زرتشتیان به شعار اصلی خود خیلی افتخار می کنند و آن را ابزاری برای تبلیغ قرار داده اند: «اندیشه نیک، گفتار نیک، رفتار نیک» بعضی مسلمانان که آگاهی لازم ندارند، این شعار را بسیار مهم می پندارند.
فرض می کنیم زرتشت نیامده بود تا این سخن را بگوید. آیا انسانهاخودشان درک نمی کنند که «پندار و گفتار و رفتار نیک» خوب است؟ سری بزنید به کشورهایی که شعار زرتشت آنجا نرفته؛ چه کشورهای پیشرفته و چه عقب مانده. همه درک می کنند که این سه چیز خوبند.
فرض کنیم پزشکی که خیلی ادعا دارد، تنها همین را بگوید: «غذای خوب بخورید» آیا کسی به او نخواهد گفت: این را همه می دانند؟ بلکه باید بگوید که منظورش از غذای خوب چیه. زمانی این سخن او ارزش پیدا می کند که توضیح دهد: هرشخص در هر سن و سالی چه چیزی بخورد، هنگام بیماری چه چیزهایی بخورد و از چه چیزهایی پرهیز کند، مقدار تغذیه از سبزیجات و میوه جات و لبنیات و گوشت چقدر باشد و...
زمانی این دین هدایتگر بشر خواهد بود که بگوید: چه پندار و چه گفتار و چه کرداری نیک است. محققان زرتشتی فقط گاتها را برای زرتشت می دانند. اما در این کتاب چهل صفحه ای مطالبی عرفانی آمده و دستور العملهای مورد نیاز بشر در آن نیست. اگر بگویند، تشخیص رفتار خوب از بد به خود انسانها واگذار شده، معنایش این می شود که چون صدامها و هیتلرها کارهای خود را نیکو می دانستند، باید آنان مورد تأیید زرتشتیان باشند؛ چون گاتها معیاری برای تشخیص نیک از بد به ما نشان نداده است.
اما به نظر می رسد اگر زرتشت پیامبری الهی بوده، باید دستورالعملهایی بسیار ارزشمند برای هدایت انسان ها آورده باشد؛ چنانکه در روایات اسلامی آمده، کتاب آسمانی او را بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند اما متأسفانه احکام او در طول تاریخ از بین رفته است و اکنون نمی توانیم هیچ چیزی را با اطمینان خاطر به او نسبت دهیم.
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است
آن چه بر رود می رود آب است
آن چه بر چشم می رود خواب است
یک کرامات دیگر هم دارد
برف را دید و گفت می بارد
نمد سبزوار از پشم است
زیر ابروی مردمان چشم است
لینک مرتبط:
هیچستان
منبع: گفتگو با زرتشتیان
«باربی» شوالیه ناتوی فرهنگی :
باربی تنها یک عروسک نیست ، بلکه یک سلاح کارآمد در صحنه جنگ فرهنگی است که
برای صدور سبک زندگی آمریکایی در جهت حیا زدایی و
اِفساد دختران و زنان به کار گفته شده است .
باربی انتحاری :
باربی این بار در نقش سیاسی ظاهر شده و می کوشد با تمسخر ارزشهای والای اسلامی ،
شهادت طلبی به مثابه امری غیر منطقی و منفور جلوه دهد .
باربی انتحاری و شهادت طلب که پس از فریاد الله اکبر با فشردن ضامن کمربند انفجاریش
منفجر می شود به طور غیر مستقیم تلاش می کند تا فرهنگ شهادت طلبی
یا تنها سلاح پیروز و بی رقیب مسلمانان را در میان کودکان به تمسخر بگیرد .
منبع: www.hijab-poster.ir
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک